#تجربه_من
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#نکات_کلیدی
منم چند تا تجربه از سفر اربعین با چندتا بچه بهتون بگم. اولا که حتما قبل از سفر با بچه ها در مورد زیبایی های مسیر در کنار سختی ها صحبت کنید، بذارید آماده برن اونجا، به بچه های بزرگتر توضیح بدید که چرا ما این همه سختی رو به جون میخریم به شوق اینکه امام زمانمون از لابه لای جمعیت ما رو ببینن و دلشون گرم بشه به بودن ما پای رکاب اهل بیت (ع)
در طول مسیر هم نذاریم توجه بچه ها همش به خوراکی های رنگارنگ و شربت ها و نوشمک و اینا باشه، گاهی عمدا یه کمی از موکبها فاصله بگیریم و با بچه ها صحبت کنیم که تو همین جایی که قدم میذاری خانواده و فرزندان امام حسین رو با لب تشنه و ضرب تازیانه😭 میبردن (بچه های بزرگتر که درک میکنن)
برای کوچکترا هم هربار آب خنک یا شربتی نوش جان کردن، بگیم به فدای لب عطشان اباعبدالله، به فدای بچه های کوچولویی که لب تشنه و خسته و زخمی این مسیرو رفتن به دیدار قبر پدرشون😢
خلاصه حواسمون باشه هدف اصلی پیاده روی که اتصال قلبی عمیقتر با اهل بیت علیهم السلام هست، وسط نعمتهای فراوون و شلوغی های زیبای مسیر گمنشه
اسپری آب پاش خیلی عالی هستن، مخصوصا که بچه ها قدشون کوتاه تره و تو شلوغی ها وسط جمعیت خیلی بیشتر عرق میریزن و گرمشون میشه اون پایینا هم با آب خنک میشن، هم بازی میکنن سرگرم میشن. پسرای من پارسال روی بچه های دیگه هم آب میریختن و میگفتن ماهم مثل خادما میخوایم مردمو خنک کنیم.
حتما یه مقدار مغزیجات بدون پوست با خودتون ببرید، برای شلوغی و معطلی دم مرز و تو مسیر اگه احیانا نیاز شد و داخل حرمها که ضعف نکنید. بادام، مویز، نخودچی، پسته، گردو و ...
طبق تجربه چند ساله من بیشتر مریضی ها سه تا علت اصلی داره:
۱- مداااام آب و شربت یخخخخ خوردن و با عرق جلوی کولر رفتن
۲- نشستن دستها قبل از خوردن غذا و خوراکی
۳- درهم و برهمخوری و زیاده روی تو مصرف غذاهای مختلف باهم
حتما حواستون باشه نوشیدنی های خیلی تگری نخورید، اگه خیلی عرق کردید یا آبپاشی شدید و خیسید جلوی کولر نرید، قبل از خوردن حتما دستهاتون رو بشورید حتی شده با آب خالی (بار میکروبی رو کم میکنه)، دستکش یکبار مصرف با خودتون ببرید اگه امکان شستن نبود با دستکش خوراکی رو بخورید.
تو گرمای شدید هوا هاضمه ضعیف میشه، حتما رعایت فاصله زمانی بین خوردن غذاهای مختلف رو داشته باشید و هرجایی و هر ساعتی غذا میدادن نخورید. ترجیحا غذاهایی رو بخورید که هنوز داغه و تازه کشیدن تو ظرف.
برای بچه ها جوراب اضافه بردارید و روزی دو سه بار جورابشون رو عوض کنید و پاهاشون رو بشورید، جوراب تمیز بپوشن، چون خیلی جورابشون خاکی و شربتی و گلی میشه و همینا ممکنه باعث تاول بشه
داروهای گیاهی که تو خونه خودتون هم جزو عادات مصرفتون هست رو با خودتون ببرید، مثلا من همیشه پودر زنجبیل میبرم برای تهوع و سرماخوردگی تو چایی بریزیم، چهارتخم میبرم برای گلودرد، نبات سوخته و برگمورد هم برای اسهال، عرق نعنایی که توش نبات حل کردم هم برای دلدرد. (همه رو تو خونه هم استفاده داریم). تو مسیر هم دمنوش زیاد میدن(آویشن و به لیمو و اینا) گاهی بخورید برای تقویت ایمنی
یه بطری عسل به همراه کمی آب لیموترش تازه با خودتون ببرید، صبح ناشتا نفری یه قاشق بخورید. نمک تو اکثر موکبها هست. روزی یکی دو بار آب نمک قرقره کنید
برای بچه های کوچولو قطره بینی نرمال سالین ببرید و روزی دوبار بچکونید تو بینی تا محیط برای رشد باکتری ها نامساعد بشه به امید خدا☺️
پودر بچه ببرید برای پیشگیری از عرق سوز ناحیه پوشک بچه ها یا حتی کشاله ران بزرگترا خیلی کمک میکنه، پماد سوختگی که نی نی تو خونه هم استفاده میکنه و براش کارسازه رو حتما ببرید. من خودم روغن شترمرغ برای پسر کوچولوم عالی اثر میکنه، یه ظرف کوچک میبرم همیشه.
صابون خمیری از داروخانه ها بگیرید
خیلی خوبه و استفاده ازش راحته، بعد از سرویس بهداشتی حتما حتما صابون بزنید
مخصوصا برای بچه ها که خیلی به شلنگ و شیر دست میمالن
وسایل سرگرمی سبک برای بچه ها بردارید که اگه تو موکب خوابشون نبرد سرگرم بشن. (من خودم یه خودکار شش رنگ میبرم با یه دفترچه کوچولو، دو تا هم ماشین کوچولو، بازی فکری تنگرام که مقوایی و سبک و خیلی سرگرم کننده ست)
چندتا ماسک هم بردارید برای جاهای خیلی خاکی مخصوصا لب مرز، چفیه نخی هم که به تعداد افراد خانواده از واجباته
واقعا حتی یه چوب کبریت هم وسیله اضافی بر ندارید اونجا تو پیاده روی طولانی وزن وسایل چندین برابر فشار میاره به آدم، کیف پاسپورتی گردنی برای نگهداری از کارتها و پول نقد خیلی خوبه
نیت کنید هر چند تا عمود رو به اسم یکی از اعضای خانواده، دوستان، ملتمسین دعا، رهبر عزیزمون، شهدا و هرکسی که آرزو داشت تو این مسیر باشه و نیست، قدم بردارید
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من
#فرزندآوری
#تک_فرزندی
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
از پنج سالگی دائم بهونه گیری میکردم برای خواهر برادر داشتن، البته خواهر داشتن چون عاشق دختر بودم و هستم😅😍 اما مامانم به خاطر شرایط کاری که داشن و مشکلاتی که تو خانوادمون بود حاضر به اقدام بارداری دوم نبود.
همیشه هم بهم میگفت اگه من یه بچه دیگه بیارم، دیگه به تو توجه نمیکنم. برات لباس نمیخرم و کلی از اون بهونه هایی که رو اعصاب بچه تاثیر داره و یا حتی میگفت اگه آدم ۲تا بچه بیاره میمیره😂
یادمه یکی از دوستاش اومده بود محل کار مامانم برای انجام کارش، به حرفش گرفتم با اینکه ۵ سالم بود، بلبل زبون و به قول گفتنی ها قرتی بودم😁
گفتم خاله چند تا بچه داری؟
گفت ۳تا
گفتم تو نمردی این همه بچه آوردی؟! 😂
به خاطر حرفی که مامانم بهم زده بود، این حرف شده بود ملکه ذهنم که مامانم برا این موضوع برام خواهر برادر نمیاره.
خلاصه گذشت و گذشت که پارسال زن عموم دومین پسرش رو دنیا آور شد😍
انقدر که ذوق داشتم و خوشحال بودم، شده بودم تو بیمارستان همراش😊
حتی خواهرش هم که دکتر اطفال بود، اومده بود اما میترسید بچه رو بغل بگیره تا زن عموم شیرش بده، من با تموم جراتی که داشتم، گفتم خانم پرستار بچه رو بدید من. گفت چی؟؟ تو مگه میتونی؟؟ نه بابا من میترسم. زن عموم با اون حال بد و رنگ پریدگیش یه لبحند ملیحی به پرستار زد و گفت بده بهش، کارشو بلده🙂
منم سینه سپر کردم با کلی دل و جرات برای اولین بار امیرعلی رو بغل گرفتم😍
اول بوش کردم و بعد بردمش و تا شیر بخوره
گذشت و گذشت تا آقا امیرعلی خان شد یک سالش و مدام عین یه وابستگی که مادر به بچه داره قفل شده بود به من
گاهی اوقات زن عموم تماس میگرفت بیا خونه مون این شب نمیتونه بخوابه همش بهونه میگیره و عکس تو رو نشونم میده🥲 خلاصه گذشت و پسر عموم رفت مهد و کم کم وابستگیش بهم کمتر شد.
از زمانی که امیرعلی دنیا اومد، من تنهاییم رو بیشتر احساس میکردم با اینکه به قول بقیه دیگه ۱۷ سالم بود و خانمی شده بودم برا خودم اما باز دلم بچه میخواست که خواهر و برادر برای خودِ خودم🥲
باز با این حال بعد این همه سال به مامانم اصرار میکردم و بهش میگفتم، میدیدم فایده نداره و مامان داره محل کارشو توسعه میده و محاله که به فکر بچه دوم باشه
شروع کردم به چله زیارت عاشورا، نیت میکردم مامانم راضی بشه به یه بچه سالم و صالح دامنشو سبز کنه🌱 تو نمازم هم دعای مامانم برای بارداری به هیچ عنوان فراموش نمیشد.
یه ۲،۳ماهی گذشت دیدم مامانم علائم خاص بارداری داره، چون این همه سال نبود. باورم نمیشد که دارم حقیقت رو میبینم😍😍 بله مامانم باردار شده بود بعد از حدود ۱۸ سال😍 وقتی بی بی چک مثبتش رو دیدم از ذوق گریه امانم نمیداد.😭
ساعت ۱۰ و نیم شب بود که فهمیدم و بلافاصله رفتم به نماز ایستادم و نماز شکر خوندم و مامانمم گفت همش به خاطر دعای تو بود، به خاطر دل تو بود.🥲
از فردا اون روز با مامانم عهد کرده بودم که دست به سیاه و سفید نزنه، هر چند مامانم قبل از بارداریش هم به خاطر شاغلش بودنش، تموم تمیزکاری خونه و گاهی اوقات پختن غذا با من بود. حالا که باردار شده، اصلا و ابدا نمیذارم کاری کنه😉
از همون ۴ ماهگی داداشم وقتی جنسیتشو نمیدونستیم از ذوق زیاد براش خرید کرده بودیم و تا ۶ ماهگیش خریدا تکمیل شده بود و انگار هم میدونستیم که پسره بیشتر وسایلشو آبی یخی میخریدیم😁 از جا پستونکی بگیر تاااا لحاف تشکشو خریده بودیم.
دقیقا از ۴ ماهگی با تو دلی مامانم حرف میزدم، چون شنیدم یه جایی که وقتی با جنین صحبت کنی وقتی دنیا اومد با صدات آروم میشه و براش آرامش داره🙂
خیلی از وقتا وقتی دلم از عالم و آدم گرفتست، باهاش حرف میزنم و گاهی اوقات گریم میگیره و اونم شروع میکنه به ورجه ورجه کردن🥰 بلافاصله تا لب باز میکنم به حرف زدن باهاش لگد میزنه، به قول مامانم که از الان که به دنیا نیومده خیلی دوست داره چه برسه دنیا بیاد😁 و منم که ذوق میکنم و غش و ضعف میرم براش😘
الان مامانم ۴۰ سالشه و تو ماه هشتم بارداری هست و یکم تو دلی اذیتش میکنه و انگاری که عجله داره یه چند روزی هست مامانم آمپول زده برای تشکیل زودتر ریه بچه که اگر زودتر دنیا اومد مشکلی نباشه.
اما ان شاءالله که به وقت خودش دنیا بیاد و مشکلی نداشته باشه و سالم باشه ازتون خواهش میکنم برای سلامتی تو راهیمون دعا کنید🙏🏻🙏🏻
و اینکه این رو هم از طرف من به یاد داشته باشید که سعی کنید تو زمان مناسب و فاصله سنی کم بچه بیارید که مثل من بچه اولتون انقدر تنهایی و انتظار نکشه.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۱۸۸
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#پیادهروی_اربعین
#نکات_کاربردی
چندساله خدا توفیق داده همراه بچه ها سفر اربعین شرکت کنیم. من و همسرجان عقیده داریم سفر مخصوصا زیارتی رو باید با خانواده بریم چون تاثیرات معنوی زیادی از کودکی روی بچه ها داره.
وقتی پسرم ۴ساله بود و دخترم سه ماهه، پا قدم دختر نازنینم برای اولین بار قسمت شد بریم اربعین و از اون سال تا الان که ناز دخترم ۸سالشه و یک پسر دیگه هم به جمع مون اضافه شده، به جز دو سال کرونا که راه ها بسته بود هرسال توفیق زیارت داشتیم.
زیارت با سه تا بچه سخت بود اما شیرین، اینقدر که بچه ها هر سال از اربعین برمی گشتیم تا سال بعد دائم از سفر اربعین شون تعریف میکنن. انقدر تاثیرات معنوی و اخلاقی زیادی روی بچه ها داشت که نگو، وقتی بچه ها محبت و دست و دلبازی و از خود گذشتگی و...عراقی های عزیز رو میدیدن، ناخواسته این صفات رو یاد گرفتن. طوریکه وقتی برمیگشتیم هر مناسبت مذهبی بود اونا هم پولهاشون رو جمع میکردن تا هدایایی رو بگیرن و به بقیه اهدا کنن مثل شکلات و گلسر و بادکنک... دیگه کمتر فرد رو میبینن و کار جمعی رو بیشتر می پسندن.
به نظر من حدالامکان عزیزان حتما با بچه برن زیارت اما به یاد داشته باشن که زیارت با بچه متفاوت با بقیه زیارت هاست. باید هم پای بچه باشی.
خلاصه تجاربم در این چند سال:
۱) برای اسکان حتما از منزل عراقی های نازنین استفاده کنین تا هم خودتون هم بچه ها کمتر اذیت بشین.
۲) لازم نیست کل مسیر رو پیاده برین، هرجا بچه ها خسته شدن استراحت کنین.
۳) حتما کالسکه همراه داشته باشید.
۴) اسپری آب و گلاب عالیه و یک پارچه نخی جهت مرطوب کردن و انداختن روی کاسکه تا بچه گرمازده نشه.
۵) اگر بچه شیرخواره همراه دارید سرلاک همراه داشته باشید که اگر گرسنه شد و در پیاده روی بودین تا زمانیکه به محلی برای استراحت برسید از اون استفاده کنه. من خودم به جای سرلاک سویق کودک که طعم میوه داشت بردم و دوتا شیشه کودک همراه بود یکی کوچکتر برای شیر بچه و یکی بزرگتر آب جوشیده سرد داخلش نگه میداشتم. میشه فلاکس کوچک هم برد.
۶) دستکش یکبار مصرف و پلاستیک فریزر هم برا تعویض بچه خیلی نیازه چون گاهی در ماشین و یا پیاده روی دسترسی به آب برای شستشو دست نداری. دستمال مرطوب هم برا شستشو پای کودک در جایی که آب نیست خیلی کمک خوبیه.
۷) پوشک داخل عراق فروشی هست اما من هر سال یک بسته تعداد زیاد رو چند قسمت میکنم و در کیف هر کسی یک مقدار میگذارم و تا به حال نیاز به خرید نبوده (چون گاها برخی مارک ها به پای بچه نمی افته)
۸) عرق چهل گیاه و عرق نعنا و شربت و یا شیاف استامینوفین هم برا بچه ها و بزرگترها همیشه همراهم بوده البته در شیشه های پلاستیکی کوچک تر.
۹) برای هر بچه سه دست لباس کافیه چون هوا خیلی گرمه و تا بشوری خشک میشه. برای بزرگترها هم دو دست لباس کافیه. من برا خودم دوتا چادر همراه بود.
حدالامکان لباسها نخی و گشاد باشه تا بچه ها گرمازده نشن. من سالهای اول حوله میبردم که جاگیر بود. اما بعد دیدم دوستان حوله نخی یا روسری نخی بزرگ به جای حوله برای بچه ها میارن که خیلی خوب عالی بود و جاگیری کمی داشت.
۱۰) اونجا غذا زیاده اما من برای داخل ون و ماشین و مسیرهای طولانی همیشه مقداری تنقلات و خوراکی همراهم داشتم که بچه ها کمتر بهانه بگیرن.
۱۱) حدالامکان اگر بتونید با عزیزی که اونم با بچه سفر میکنه هماهنگ کنین تا باهم سفر کنین عالیه چون اینجوری بچه ها هم بازی هم دارن و توی ماشینها و پیاده روی کمتر بهانه میگیرن و وقتی کسی هست که شما رو درک کنه به خودتون هم بیشتر میچسبه.
۱۲) در سفر اربعین مخصوصا با بچه نمیشه جلو ضریح رفت ما هر سال از داخل حرم ها میریم اما جای ضریح نه چون صف ها طولانیه و بچه ها خیلی اذیت میشن
🔴 دوستانی که بدون بچه سفر میکنن یا فرزندان شون بزرگترن در این سفر کمک حال مسافران بچه دار باشن یا حداقل اگر کمک نمیکنن کمی صبور باشن و به بچه دار نق نزنن جهت گریه یا بازی بچه ها
در آخر دعا کنید که انشاالله این سفر قشنگ قسمت همه بشه. امسال به دلیل اینکه خدا یک فرشته مهربون دیگه رو به ما هدیه داده و باردار هستم توفیق زیارت نداریم.
بچه ها از یک طرف خوشحالن که یه نی نی داره به جمع مون اضافه میشه و از یک طرف خیلی ناراحت که امسال نمیتونن اربعین برن. پسرم میگه من امام حسین رو هر شب توی روضه قسم دادم تا هر جور شده امسال هم اربعین بریم و به سلامتی برگردیم.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۱۸۹
#بارداری_خداخواسته
#رزاقیت_خداوند
#مشیت_الهی
من کلاس پنجم ابتدایی بودم که یه روز مادرم حالشون بد شد. انگار شکم درد عجیبی داشتن. بهم گفتن که برم به زنداییم بگم بیاد که مادرم رو ببرن دکتر، منم رفتم دنبالشون...
اون موقع ها البته تلفن هنوز محله مون نیومده بود، تا منو زنداییم برسیم، دیدم چند نفری از همسایه ها تو حیاط هستن و دست مادرم رو گرفتن بردن داخل اتاق....
بعد دیدم مادربزرگمم اومده، من اون موقع چیزی نمیفهمیدم، اما گفتن مادرم زایمان کرده اونم تو خونه بدون حضور ماما☺️☺️
وقتی مادربزرگم اومد بهم گفت مادرم زایمان کرده، انگار دنیا رو سرم خراب شد، انقدر گریه کردم که نگو. ولی داداشم داشت بال در می آوردم، می گفت که خدا بهم یه برادر داده، می گفت اسمشم می ذارم محمد ولی من ناراحت...
دلیل ناراحتی منم این بود که ما وضع مالی درستی نداشتیم. فکر میکردم با به دنیا اومدن هر بچه، زندگی سخت تر میشه برای خانواده، اون موقع پدرم ۲تا اتاق خواب درست کرده بودن نه آشپزخونه و نه حمام حتی برق هم نداشتیم.
خلاصه آقا محمدخان تو یه روز سرد تو بهمن ماه دنیا اومد و خبرش به گوش همه رسید که خانومه نمی دونسته باردار بوده و زایمان کرده و من ناراحت که به دوستام چی بگم و اونها چی میگن.😢
اون شب، شب بدی بود تو خونه مون، انگار کسی این بچه رو دوست نداشت که خدا ما رو ببخشه ولی فردای بعد تولدش شد جیگر گوشه مامان، عزیز دل خواهراش و برادرش😍
یه پسر سفید و بور که موهاش گندمی شکل بود. انقدر دوستش داشتم که نگووو، برکت آورده بود برامون، زندگی پدرومادرم از این روبه اون رو شده بود.
خیلی پسر مهربون و خوش زبون، کمک حال مامان و بابا، دوست و یار خواهراش، طوری که همه فامیل دوستش داشتن، هر چیزی میخواست براش فراهم بود، نمیدونم چطوری بود که جور میشد.
اما انگار قسمتش نبود زیاد عمر کنه، تو ۱۶سالگی تصادف کرد و از دنیا رفت. خدا خودش داد و خودش گرفت.
آبان ماه سال ۹۵ زندگی ما یه جور دیگه شد، همه داغون ولی می اومد به خواب مون میگفت حالم خوبه اصلا غصه نخورین با گفتنش حال دلمون رو خوب میکرد.😞
خدا واقعا روزی رسونه، هرکسی رو حیات داده، روزی هم داده، شاید ما ناشکری کردیم که خدا برامون اینگونه رقم زد. همیشه میگم کاش نعمت الهی رو شکر میکرديم و این اتفاق نمی افتاد.
گذشت و گذشت تا الان که نوبت به من رسید. خداروشکر میکنم که خدا دوتا دختر بدون منت بهم داده، حتی خواست گناه نکنم و رزق روزیش هم داد. خدا به من نشون داد که تا وقتی من نخوام، چیزی نمیشه و دخترم با وجود بیماری برام موند و این معجزه خداوند بود.
الان با وجود همه سختی ها و فوت برادرم، روزبه روز بیشتر عاشق خدا میشم. چقدر توی زندگی و چقدر تو مسیرهای زندگیم راه درست رو نشونم داده. خدایا شکرت...
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۱۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
#سختیهای_زندگی
متولد ۶۵ هستم، وقتی ۱۳ ساله بودم با پسر عمه ام که ازم خواستگاری کرد عقد کردم و تقریبا سه سال بعد در سن ۱۶ سالگی که همسرم هم ۲۱ ساله بودند ازدواج کردیم.
ایشون تازه سال سوم دانشگاه و منم سال سوم دبیرستان بودم، سربازی نرفته بودند، شغل نداشتند🥴 و فقط پنجشنبه جمعه ها کارگر بنا بودند، از لحاظ مالی بشدت در مضیقه بودیم و در خانه پدر من زندگی می کردیم.
تا اینکه وقتی دیپلم گرفتم باردار شدم و اولین فرزندم که پسر بودند رو در هجده سالگی به دنیا آوردم.
بعد از به دنیا اومدن پسرم، همسرم بالاخره به سربازی مشرف شدند😅 و من حالا باید خودم کار میکردم. با بچه هفت ماهه فروشنده بودم تو مغازه با حقوق ماهی پنجاه هزار تومان😢 که گاهی حتی باید به همسرم هم پول میدادم برای هزینه رفت و برگشت، البته خودش حقوق سربازیش چهل هزار تومان بود🤣حقوق من بیشتر بود😅
ایشون فوق العاده زحمتکش بودند، بعد از سربازی دیگه به من گفتن که سر کار نرو و بشدت پیگیر استخدامی بودند که موفق شدن و بعد چندین بار آزمون بالاخره جایی بطور رسمی شاغل شدند و ما زمانی که پسرم ۲/۵ ساله بودند، مقداری از وضعیت بغرنج مالی در اومدیم که من اینا رو بخاطر خوش قدمی پسرم میدونم (الهی شکر)
من تا هفت سال دیگه بچه نخواستم، چون ویار بشدت وحشتناکم، وضعیت بد مالی که نمیتونستم دکتر برم، یا سونو انجام بدم و.... منو ترسونده بود، اما کاش اینکار رو نمیکردم و بلافاصله باردار میشدم😔
تا اینکه بعد هفت سال بالاخره دلو به دریا زدم و اقدام کردم که خدا رو شکر بدون مشکل باردار شدم، باز هم ویار سخت 🥴 ایندفعه دوست داشتم فرزندم دختر باشه اما پسر بود و من ناشکری کردم و گفتم نمیخوامش که وقت به دنیا آمدن مقداری نقص جزیی برای پسرم پیش اومد که متأسفانه هنوز هم داره، باز هم خدا روشکر میکنم که از این بدتر نشد.
از یمن قدم پسر دومم هم خودم دانشگاه رفتم و هم صاحبخونه شدیم (مسکن مهر🤣)
ایندفعه دیگه نذاشتم بین بچهها فاصله زیاد بیفته دوران شیر دهی که تموم شد اقدام کردیم و دختر شد، بعدش دوباره اقدام کردیم و پسر شد که تونستم توی باردای بچه چهارم پیاده روی اربعین برم با تمام بچهها و تمام هم پیاده رفتم و خدا روشکر بدون هیچ مشکلی به دنیا اومد.
همسرم ارتقا گرفت و وضعیت باز هم بهتر شد، خدا رو شکر همسرم بشدت بچهها رو دوست داره، خلاصه دوباره اقدام کردیم و ایندفعه دختر شد.
خلاصه دوباره اقدام کردیم، البته اینم بگم سه تای آخری فقط به نیت سربازی امام زمان باردار میشدم. با خدا عهد کردم که تا جان در بدن دارم اقدام میکنم بشرط اینکه اولا همهی بچههام سرباز امام زمان عج بشن و حتی یکیشون خدای ناکرده منحرف نشه و دوم اینکه اون دنیا جایگاهم پیش ائمه اطهار علیه السلام باشه 😍
خلاصه بچه ششم رو باردار شدم و مجدد رفتیم کربلا ایندفعه با چهار تا از بچهها و یکی هم تو شکمم، فقط پسر بزرگم بخاطر اینکه حوزه درس میخونن نتونست بیاد، الان پسر چهارمم که فرزند ششم باشن چهار ماهه هستن😍
قصد دارم ان شاء الله مجدد اقدام کنم. البته اینم بگم که برای براداری کلی مسخره میشم یا حتی اذیت میشم، بخصوص توی بیمارستان ها، همین فرزند آخرم بهم گفتن که از اتباع هستی؟
از سختی های زندگی توی آپارتمان هم نگم براتون 😅😢 شايد بعضی دوستان فکر کنن که خونه ویلایی دارم، اما توی یه آپارتمان دو خوابه با شش تا بچه دارم روزگار میگذرونم که این مورد واقعا سخته، از دوستان میخوام دعا کنن که خدا کمک کنه و بتونیم بخاطر راحتی بچهها یه خونه ویلایی تهیه کنیم🙏
به دوستان عزیز کانال میخوام بگم که اصلا نترسید از هیچ چیز نه تربیت بچهها نه سختی های مالی و... فقط بسپرید به خدا که خودش حلال مشکلاته🌹🌹
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۴۶۶
#فرزندآوری
#خداخواسته
#سقط_جنین
#قسمت_اول
دقیقا پارسال اول محرم بود که فهمیدم باردارم، یه بارداری ناخواسته یعنی همون خداخواسته، خیلی شوکه شده بودم وقتی به همسرم گفتم خیلی ناراحت و عصبانی شد و گفت سقطش کن، الان که تازه آزمایش دادی و هنوز کوچیکه بهتره....
من اون زمان ۵ تا فرزند داشتم،۳تا دختر و ۲تا پسر، یکی از دخترام هم ازدواج کرده بود و داماد داشتم، تو این شرایط به فکر حرف مردم، یه لحظه خودم هم با همسرم موافق بودم که، زشته من داماد دارم، بچه هام بزرگن و... ولی واقعا ترسیدم و به همسرم گفتم من هیچ کاری نمیکنم و از خدا میترسم.
چند روز گذشت ولی همسرم هنوز مصمم بود و پافشاری میکرد و گفت باید سقط کنی تا بچه بزرگ نشده، اقدام کن چون بچه هام بزرگ بودن بیرون میرفتیم و در این مورد حرف میزدیم ولی به نتیجه ای نمیرسیدیم، و من نمیتونستم همسرم را قانع کنم که نمیتونم اینکار را بکنم و اصلا این کار هم از نظر شرعی و هم از نظر قانونی اشتباهه...
کارم شده بود گریه و التماس ولی فایده نداشت، به زور من رو برد پیش متخصص زنان و باهاش صحبت کرد، خانم دکتر گفتن که اینکار غیرقانونی هستش ولی میتونید برید سونوگرافی انجام بدید اگه قلب جنین تشکیل نشده باشه به صورت قانونی سقط میکنی، من پیش ماما هم کلی گریه کردم و بهش گفتم راضی نیستم بچه را سقط کنم، این بچه هم مثل بچه های دیگم هستش و نمیتونم بلایی سرش بیارم، دکتر با همسرم صحبت کرد و گفت شما وقتی خانمت راضی نیست و بچه را میخواد نمیتونی برای سقط مجبورش کنی، ولی همسرم بهش گفت پیش یه دکتر دیگه میریم،
خانم دکتر برام سونوگرافی نوشت، روز بعد سونوگرافی را انجام دادم البته قبل از رفتن برای سونوگرافی زیارت عاشورا خوندم و کلی گریه کردم و توسل کردم به امام حسین علیه السلام، نوبتم رسید و منشی اسمم را صدا کرد، رفتم و روی تخت خوابیدم. دکتر وقتی سونو را داشت انجام میداد، ازم پرسید چندتا بچه داری بهش گفتم ۵تا گفت ماشاءالله الان شدن ۷تا، اینها دوقلو هستن و به منشی گفت دوتا ساک حاملگی...
من واقعا دیگه چیزی نمیشنیدم و فقط گریه میکردم و به این فکر میکردم که چطور به همسرم بگم، سریع از روی تخت بلند شدم و به همسرم زنگ زدم چون سرکار بود خیلی شوکه شد و بهم گفت بعدازظهر آماده شو دوباره بریم دکتر، باید سقط کنی...
تا همسرم از سرکار بیاد کلی گریه کردم، بچه هام تعجب کردن مامان چی شده؟ چرا اینقدر گریه میکنی؟! اتفاقی افتاده؟... چیزی بهشون نگفتم، همسرم که اومد، دوباره باهاش حرف زدم التماسش کردم، به دست و پاش افتادم ولی فایده ای نداشت وقتی دیدم فایده ای نداره، با پدرومادرم صحبت کردم اومدن خونه مون و با همسرم حرف زدن ولی فایده نداشت، همش میگفت خدا رو شکر ۵تا بچه داریم دیگه نمیخواهیم. وقتی دیدم فایده ای نداره حرف زدن، لباسهام رو جمع کردم و رفتم خونه پدرم.
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۴۶۶
#فرزندآوری
#خداخواسته
#سقط_جنین
#قسمت_دوم
وقتی دیدم فایده ای نداره حرف زدن، لباسهام روجمع کردم و رفتم خونه پدرم، تصورش رابکنید دختر بزرگم ۲۱ ساله، پسرم ۲۰ ساله، یکی از دخترام ازدواج کرده، من لباسام رو جمع کنم و برم خونه پدرم، واقعا برام خیلی سخت بود.
از طریق تلفن با همسرم در ارتباط بودم و باهاش حرف میزدم و او همچنان پافشاری میکرد تا اینکه برام پیام فرستاد که اگه بچه ها رو سقط نکنی طلاقت میدم، وقتی پیامک همسرم را دیدم واقعا دلم شکست و خیلی ناراحت شدم و گریه زیادی کردم، گوشیم رو خاموش کردم.
دوباره زیارت عاشورا خوندم و توسل کردم به امام حسین علیه السلام، خونه پدرم روضه داشتن، چون ایام محرم بود به روضه خوان گفتیم روضه حضرت علی اصغر علیه السلام بخونه و به همه گفتیم دعا کنن، دیگه هیچ ارتباطی با همسرم نداشتم فقط بچه هام بهم سر میزدن.
یک هفته گذشت و در کمال ناباوری دیدم که همسرم اومد دنبالم و بهم گفت واقعا نمیدونم چی بگم، من به خاطر خودت گفتم این بچه ها رو سقط کن ۳۹ سالته، بدنت ضعیفه، بارداری آخرت چقدر سخت بود و استراحت مطلق بودی... ولی واقعا نتونستم نظرت رو عوض کنم. بیا خونه ان شاءالله کمکت میکنم.
خدا رو شکر کردم، از امام حسین علیه السلام و حضرت علی اصغرعلیه السلام تشکر کردم و نذر کردم که ان شاءالله هر سال تو خونه مون روضه باشه والحمدلله به خونه برگشتم.
بعد از چند روز درد شکمم و کمرم شروع شد، رفتم دکتر گفت باید استراحت کنی و دارو برام نوشت، تا ۲۷ هفته استراحت مطلق بودم و دارو استفاده میکردم. هفته ۲۸ دردهای زیادی داشتم دقیقا مثل دردهای زایمان، بیمارستان که رفتم، گفتن احتمال زایمان زودرس هستش و بستری شدم.
خدا رو شکر دردها بهتر شد ولی دکتر گفت ما اینجا امکانات نداریم و بچه ها کوچیکن اگه باز درد داشتی باید بیمارستانی بری که nicu داشته باشه، چون شهری که من توش زندگی میکنم شهر کوچیکی هستش و تقریبا دو ساعت فاصله هست تاجایی که بیمارستان و امکانات بستری نوزاد نارس داشته باشه، مجبور شدم برم خونه خواهرم که تو مرکز استان بود و به بیمارستان نزدیک...
تو این مدت که استراحت مطلق بودم، چقدر همسرم و بچه هام کمکم کردند، غذا میپختن کارهای خونه را انجام میدادن، و...
خواهرم هم کوچیکتر از منه، وقتی خونه شون بودم خیلی به من محبت کرد و واقعا با تمام وجودش از من مراقبت کرد. خدا خیرش بده همیشه براش دعا میکنم.
دوباره دردهام شروع شد ولی ایندفعه با تدابیر طب اسلامی، الحمدلله باز هم دردهام قطع شد و تونستم بچه ها رو تا ۳۳ هفته نگه دارم.
خدا رو شکر بچه ها ۲۹ بهمن به دنیا اومدن و در بخش نوزادان دوهفته بستری شدن، و خدا رو شکر بچه هام الان وزن گرفتن و حالشون خوبه و همسرم خیلی خوشحاله و خیلی بچه ها رو دوست داره
درسته که همسرم اولش راضی نبود و میخواست که بچه ها رو سقط کنم ولی بعد که دید من راضی نیستم، خیلی کمک کرد. حواسش به بچه ها بود، به خصوص پسر ۵ سالم که خیلی بهانه گیر شده بود، آشپزی میکرد، ظرف می شست و...
خدا رو شکر وقتی دوقلوها بدنیا اومدن، یه پسر و یه دختر ناز و ریزه میزه، همه خیلی خوشحال شدیم بخصوص همسرم، درطول این دو هفته که بچه ها بستری بودن و من هم پیششون بودم در کنارم بود لحظه ای منو تنها نگذاشت، چقدر به من دلداری میداد، چون خیلی نگران بودم برای دوقلوها، الحمدلله وقتی مرخص شدن و به خونه رفتیم، بچه ها خیلی خوشحال بودن بلاخره مادرشون و دوقلوها بعد از تقریبا دوماه ونیم به خونه برگشتن.
کلا خونه مون حال و هوای دیگه داشت، پسر کوچیکم خیلی خوشحال بود و مرتب بچه ها رو میبوسد، همسرم و بچه ها خیلی کمکم کردند، دوقلوها خیلی کوچیک بودن و احتیاج به مراقبت بیشتری داشتن، خودم هم چون سزارین کرده بودم، زیاد حالم خوب نبود و بدنم خیلی ضعیف شده بود.
الان همسرم اینقدر این بچه ها رو دوست داره و ازشون مراقبت میکنه، من که مادرشون هستم اینقدر حساس نیستم. من و همسرم خدا را هزار مرتبه شکر میکنیم به خاطر نعمت فرزندآوری
درپایان میخواستم بگم هیچوقت به خاطر حرف مردم و یا خرج و مخارج زیاد و یا فشار همسر، بچه تون رو سقط نکنید، امیدوار باشید و با مشکلات بجنگید
الان و در این زمان واقعا فرزندآوری جهاد است، وقتی یه عمریه برای ظهور امام زمان عجل الله فرجه دعا می کنیم خدای بزرگ و مهربان من و همسرم رو امتحان کرد که آیا میتونیم برای ظهور حضرت سرباز آماده کنیم و میتونیم سختی های این مسیر رو تحمل کنیم.
عکس دوقلوهای تجربه ۴۶۶ را اینجا ببینید. 👇
https://eitaa.com/213345/10800
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۱۹۰
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#نکات_کاربردی
یه چیزی که تو اربعین خیلی به دردم خورد
این S هایی هستن که از آبچکن ظرفشویی آویزون میکنیم برا لیوان. از اونا سه چهارتا بردم از دستگیرهی کالسکهش آویزون کردم. برا آویزون کردن مشمای کفشی، خوراکیی، نمیدونم کیف دستی کوچکی و... به شرطی که کالسکه تون دستگیرهش عصایی نباشه و بشه گیره آویزون کرد
یکی هم شربت غلیظ لیمو عسل .
این برا همه خوبه. یه بطری آب معدنی کوچیک، نصفش عسل نصف دیگه ش آب لیمو تازه. اینو هر صبح خودم و همسرم یکی دوقاشقش رو میرختیم تو آبجوش یا آب سرد میخوردیم. به بچه هم میدادم. واکسینه مون کرد تو کل سفر. به هرکس این توصیه رو میکنی تو کل راه دعات میکنه😉
برا تعویض پوشک بچه، شاید بین راه عمودها و یا تو راه اتوبوس، شیر آب پیدا نشه. یه آب پاش کوچولو با خودم بردم، بین راه تو کالسکه ش تعویض میکردم. آب میپاشیدم، با دستمال پاک میکردم و پوشک میکردم. این کار پوشک کردن رو برام خیلی راحت کرده بود. خیلی.
مثلا تو اتوبوس دختر من اسهال شد و پاش سوخت. نمیتونستم از دستمال مرطوب هم استفاده کنم که بدتر بشه. وسط جاده هم که شیر آبی نبود.
دارو هم هر چی که احتمال میدید لازم میشه ببرید. نگید اونجا هست. کو تا یه موکب پیدا بشه داروی مدنظر ما رو داشته باشه. مثلا حتما پماد سوختگی پای بچه رو ببرید حالا هرچی که خودتون استفاده میکنید. من روغن ماهی و کلیترومازول میزنم.
تب سنج، قطره استامینوفن کودکان، شیاف استامینوفن، شربت سرماخوردگی کودکان، شربت آیورا برا سرفه کودکان... و یه سری دارو برا خودتون: مثلا سرماخوردگی، چرک خشک کن، ژلوفن، پماد مسکن عضلانی،...
اگر وسایل بچه رو میخواید بذارید تو کوله خودتون یا همسرتون، حتما یه کیف کوچکتر با خودتون ببرید بذارید تو کالسکه. و وسایل ضروری بچه رو بذارید توش. مثلا دوسه تا پوشک. نمگیر. یه دست لباس و.. که اگر چندتا عمود از هم دور شدید دستتون تو حنا نمونه. حتی اگرم جدا نمیشید مجبور نشید بخاطر یه پوشک کل کوله رو باز کنید.
یه ظرف آجیل میبردیم همیشه؛ انجیر خشک برای اینکه تو سفر مزاج خوب کار کنه و بادام برای قوت بدن. اینم خیلی کار خوبیه. روزی چندتا هم آدم بخوره کافیه
نبات!
اونجا خیلی کم پیدا میشه. ما حتما با خودمون میبریم. یا خودمون استفاده میکنیم یا مردم. به درد وقتی میخوره که اگر غذایی به مزاج آدم نخوره و دل درد و گلاب به روتون...
پلاستیک فریزر که برا مادران بچه دار اوجب واجباته برا پوشک، برا مادری که بچهش به غذا افتاده، یه ظرف کوچیک دربسته با خودش ببره. فرنی، سوپ، غذای سبک و سالمی که تو راه دید بریزه تو این. چون شاید این زمانی که فرنی و سوپ و اینا تعارفمون میکنن بچه خواب باشه. یا سیر باشه. خب تا آخر شب که بچه غذا میخواد این لازمش میشه.
من البته با خودم علاوه بر ظرف ، سویقش رو هم بردم روزی یه بار رو میدادم بهش. و ازین سوپ آماده ها هم خوبه دوسه تا آدم ببره. وزنی هم نداره. به یه موکبی رسیدید با آبجوش قاطی کنین. یا بدید بذارن تو ظرف رو شعله.
بچه ی یکی دوساله هم برا سرگرم کردنش و تو کالسکه موندنش، ازین برچسب های عروسکی فانتزی کوچولو خوبه. که مادر بزنه رو کالسکه جلوی بچه، بچه هی با اون بازی کنه، ساکت شه سرگرم شه. یا حباب ساز کوچک. اسباب بازی هم اگر میخواید ببرید اسباب بازی ارزون و سبک ببرید. که اگر گم شد دلتون نسوزه. سبک هم باشه که جا نگیره. مثلا در بطری نوشابه و کاموا، یا لیوان های یه بار مصرف که همونجا میدن...
ما برا خودمون لباس و وسیله های غیرضروری رو حذف میکنیم اینا رو جاش میذاریم. با این وجود معمولا و نسبتا کوله ما از بقیه کمتر و سبک تر هست! کل بار سفرمون یه کوله پشتی مشترک و یه ساک بچهست(همون ساک سیسمونی).
این تجارب من بود. حالا هرکسی سبکش متفاوته. بعضی اوقات هم تجارب در تعارضن با هم! باید ببینید کدومش به سبک شما و نظرتون نزدیکه اونو اجرا کنید.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#وسایل_ضروری
#نکات_کلیدی
#سختیهای_سفر
خاطرات اربعین سرشار از سختی هاییه که هرچقدر بعدش بهشون فکر میکنی، دلت برای تحمل اون سختی ها غنج میره، دلت میخواد اربعین کربلا بری حتی اگه سختی های زیادی بکشی، اصلا دلت برای سختی ها تنگ میشه، اربعین تنها سفریه که به سختی ها واقفی ولی دلت پر میکشه برای اون سختی ها و خب مشخصه که اربعین کربلا رفتن با بچه سختی هاش چندین برابره...
الان همه مامانا از گرما میترسن برای بچه هاشون، میشه تدابیری کرد، ولی شرط اول پذیرفتن سختیه است.
تجربه اولی که میتونم خدمتتون عرض کنم اینه که یه جوری برنامه بریزید، مسیر شهرتون تا مرز رو تو روز حرکت کنید چون اینجا هوا بهتره و کولرم موجوده، شب مرز خلوتره، خنکتره و اون سمت راحتر ماشین پیدا میکنید. قبل سوار شدن به وَن، با راننده طی کنید که کولر روشن کنه
تجربه دوم اینکه تو شهر نجف زیاد نمونید
زیارت کنید و وارد مسیر بشید، امکانات مسیر بهتر از خود شهره، البته ایام اربعینه خواهشا تو کربلا هم موکب هارو زیادی اشغال نکنید و به فکر زوار دیگه هم باشید.
فقط از آب های بسته بندی شده استفاده کنید، آبلیمو با خودتون ببرید و تو بطری آب چند قطره آبلیمو بچکونید که طعم آب هم زیاد تغییر نکنه که بچه ها بخورن، هم عطشون رو میندازه، هم از گرما زدگی جلوگیری میکنه، نبات و عرق نعنا میتونه مفید باشه
وسیله زیاد برندارید چون تو گرما حمل وسایل سخته، ما همیشه یه دست لباس تنمون میکنیم، یه دستم اضافه میذارم تو کوله، فقط برای کوچولومون دو دست میذارم، هر وقت کثیف شد، میشورم در عرض نیم ساعت خشک میشه
چفیه خیلی کاربرد داره، هم خیس میکردیم مینداختیم رو سرمون هم به عنوان حوله، هم زیر انداز، هم سفره😂
هوا خیلی گرمه لطفا کفش برندارید، هم خودتون هم بچه هاتون دمپایی که تو پا راحته بپوشید، هم باهاش میشه حمام رفت، هم میشه راحت پاهای بچه ها رو شست خنکشون بشه
نه شلوار بیرونی بردارین نه شلوارای بچه ها رو خیلی خونگی گل منگولی، یه شلوار ساده راحت و نخی که عرق سوز نشند.
لباس مشکیاشونو بردارین و اگه لباس های دیگشون مشکی نیست، خواهشا لباس های تیرشونو بردارین، لباس قرمز برندارین
عراقی ها حتی تن نوزادهاشون مشکی می پوشونند.
اگه براتون مقدوره هدیه های کوچولو با خودتون بردارین به بچه های تو مسیر یا موکب ها هدیه بدید
لطفا غذایی رو بگیرید که میخورید، خیلی بده غذایی رو بگیرید جلوتر بندازید. کنار
غذاهای عربی خیلی ادویه دارند سعی کنید غذاهای کم ادویه به بچه ها بدین که حساسیت نکنند. خیلی تو مسیر خوراکی های مختلف به بچه ها ندین رودل کنند
خیلی از عرب ها فارسی بلدن، لطفا از گفتن این دست جملات که ما ایرانیا تمیزیم و اینجا اینطور نیست و از این صحبتها انجام ندین و باعث کدورت و ناراحتی نشید
دارو زیاد برندارید چون وقتی کوله هارو به باربند ماشین میبندن همه داروها جوش میاد😂
اگه قصد تشرف به کاظمین و سامرا دارید شب برید و برگردید در حد یه زیارت فقط .
بلافاصله بعد نماز صبح، قبل طلوع آفتاب تو گاراژ کربلا باشید که راحتر سوار کامیونها بشید. کامیونها تا وسط جاده ستونهای ششصد و خورده ای میارن، که اونجا ون به سمت مرزها موجوده
بخاطر بچه ها مدت زمان سفر رو کوتاه کنید. بچه هامون زائر کوچولوهای امام حسین هستند، سعی کنیم اونجا خیلی احترامشون کنیم. به نیت ظهور آقا سرباز کوچولوهامون رو ببریم. الهی که به حق پاکی این زائرها، آقا نظری هم به ما بکنند
هر جا خیلی خسته بودین روضه گوش بدین بسیار حال خوبی داره
برای ظهور آقا، برای آرامش و امنیت کشورمون، برای رهبر عزیزمون خیلی دعا کنید. در پایان از همه زائرین عزیز التماس دعا دارم.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۱۲۶
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
#رزاقیت_خداوند
#دخالت_بیش_ازحد_خانوادهها
من متولد ۷۴ و همسرم متولد ۶۶، دختر خاله پسرخاله هستیم و سال ۹۴ ازدواج کردیم و همیشه از وابستگی شوهرم به خانوادش ناراضی بودم و تصمیم گرفتم زود بچه دار بشم که حس استقلال بهم دست بده. بعد ۷ ماه باردار شدم و خییییلیییی خوشحال که آره من دیگه بزرگ شدم و مستقل هستم و صاحب خانواده و این حس خوبی بهم میداد.
چون از بچگی متاسفانه اعتماد بنفس خوبی بهم داده نشده یا کسب نکردم. خواستم اینجوری بدست بیارم که خانواده خودم و شوهرم یه جور دیگه بهمون نگاه کنن، ولی اونجور که میخواستم پیش نرفت نگاه شون عوض نشد که هیچی بدتر هم شد، چون به چشم یه بچه بی عرضه بهم نگاه میکردن که میخواد مادر هم بشه 🚶
خلاصه دخالت ها و حمایت های بیش از حد خانواده شوهر اضافه شد و اصلا نذاشتن بچه داری بهم بچسبه، فکر میکردن من حتی بلد نیستم بچمو بخوابونم و توی هر کاری مداخله میکردن مثلاً میخواستن کمک کنن که بچه داری برام آسون بشه ولی من سر بچه اولم خیلی داغون شدم. ارتباط و رشته محبت مادر و فرزندی بین ما درست شکل نگرفت و تا الان که ۷ سالشه و دو بچه دیگه دارم هنوز داغش تو دلمه.
ولی سر بچه دوم نذاشتم تو تربیت بچم دخالت کنن و رفت و امدمو محدود کردم و خدا رو شکر خیلی راضیام، تو رو خدا مادرشوهرا پدرشوهرا محبت و توجه حدی داره اگه از حدش بگذره زندگی پسر و عروستون رو خراب میکنید، اجازه بدین تازه مادرا با اینکه بلد نیستن با بچه ارتباط بگیرن و رشته محبت بینشون وصل بشه انقدر نپرید وسط رابطه مادر فرزندی، بزارید کم کم تجربه پیدا کنن که خیلی لذت بخشه.
من از ازدواج توی سن کم راضیام و فاصله سنی بچه هام هم خیلی خوبه،۳ سال تقریبا، ولی همیشه میگم ای کاش قبل از بچه آوردن، حداقل مدتی تلاش میکردم، مطالعه میکردم در مورد نحوه ارتباط درست با همسر و خانوادش و فرزند پروری بعد اقدام میکردم ولی با این وجود اعتقادم اینه هر چی فاصله سنی پدر و مادر با بچه ها کمتر باشه بهتره.
الان ۳ تا دسته گل دارم که همییییشششه خدا رو شاکرم بخاطر شوهر خوبم و بچه های عزیزم و در بارداری هر کدوم روزیشون پیش پیش میرسید بهمون و من با اعتماد کامل به خدا هیچ نگرانی درباره خرج و مخارج بچه ها نداشته و ندارم.
در مورد سن بچه ها خودم خیلی حساس بودم که بازه سنی بچه ها از ۳ سال بیشتر نشه چون واقعا هم توی سن پایین با هم همبازی هستن هم سن بالاتر یار و رفیق هم هستند.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۰۱۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
#سختیهای_زندگی
متولد ۶۵ هستم، وقتی ۱۳ ساله بودم با پسر عمه ام که ازم خواستگاری کرد عقد کردم و تقریبا سه سال بعد در سن ۱۶ سالگی که همسرم هم ۲۱ ساله بودند ازدواج کردیم.
ایشون تازه سال سوم دانشگاه و منم سال سوم دبیرستان بودم، سربازی نرفته بودند، شغل نداشتند🥴 و فقط پنجشنبه جمعه ها کارگر بنا بودند، از لحاظ مالی بشدت در مضیقه بودیم و در خانه پدر من زندگی می کردیم.
تا اینکه وقتی دیپلم گرفتم باردار شدم و اولین فرزندم که پسر بودند رو در هجده سالگی به دنیا آوردم.
بعد از به دنیا اومدن پسرم، همسرم بالاخره به سربازی مشرف شدند😅 و من حالا باید خودم کار میکردم. با بچه هفت ماهه فروشنده بودم تو مغازه با حقوق ماهی پنجاه هزار تومان😢 که گاهی حتی باید به همسرم هم پول میدادم برای هزینه رفت و برگشت، البته خودش حقوق سربازیش چهل هزار تومان بود🤣حقوق من بیشتر بود😅
ایشون فوق العاده زحمتکش بودند، بعد از سربازی دیگه به من گفتن که سر کار نرو و بشدت پیگیر استخدامی بودند که موفق شدن و بعد چندین بار آزمون بالاخره جایی بطور رسمی شاغل شدند و ما زمانی که پسرم ۲/۵ ساله بودند، مقداری از وضعیت بغرنج مالی در اومدیم که من اینا رو بخاطر خوش قدمی پسرم میدونم (الهی شکر)
من تا هفت سال دیگه بچه نخواستم، چون ویار بشدت وحشتناکم، وضعیت بد مالی که نمیتونستم دکتر برم، یا سونو انجام بدم و.... منو ترسونده بود، اما کاش اینکار رو نمیکردم و بلافاصله باردار میشدم😔
تا اینکه بعد هفت سال بالاخره دلو به دریا زدم و اقدام کردم که خدا رو شکر بدون مشکل باردار شدم، باز هم ویار سخت 🥴 ایندفعه دوست داشتم فرزندم دختر باشه اما پسر بود و من ناشکری کردم و گفتم نمیخوامش که وقت به دنیا آمدن مقداری نقص جزیی برای پسرم پیش اومد که متأسفانه هنوز هم داره، باز هم خدا روشکر میکنم که از این بدتر نشد.
از یمن قدم پسر دومم هم خودم دانشگاه رفتم و هم صاحبخونه شدیم (مسکن مهر🤣)
ایندفعه دیگه نذاشتم بین بچهها فاصله زیاد بیفته دوران شیر دهی که تموم شد اقدام کردیم و دختر شد، بعدش دوباره اقدام کردیم و پسر شد که تونستم توی باردای بچه چهارم پیاده روی اربعین برم با تمام بچهها و تمام هم پیاده رفتم و خدا روشکر بدون هیچ مشکلی به دنیا اومد.
همسرم ارتقا گرفت و وضعیت باز هم بهتر شد، خدا رو شکر همسرم بشدت بچهها رو دوست داره، خلاصه دوباره اقدام کردیم و ایندفعه دختر شد.
خلاصه دوباره اقدام کردیم، البته اینم بگم سه تای آخری فقط به نیت سربازی امام زمان باردار میشدم. با خدا عهد کردم که تا جان در بدن دارم اقدام میکنم بشرط اینکه اولا همهی بچههام سرباز امام زمان عج بشن و حتی یکیشون خدای ناکرده منحرف نشه و دوم اینکه اون دنیا جایگاهم پیش ائمه اطهار علیه السلام باشه 😍
خلاصه بچه ششم رو باردار شدم و مجدد رفتیم کربلا ایندفعه با چهار تا از بچهها و یکی هم تو شکمم، فقط پسر بزرگم بخاطر اینکه حوزه درس میخونن نتونست بیاد، الان پسر چهارمم که فرزند ششم باشن چهار ماهه هستن😍
قصد دارم ان شاء الله مجدد اقدام کنم. البته اینم بگم که برای براداری کلی مسخره میشم یا حتی اذیت میشم، بخصوص توی بیمارستان ها، همین فرزند آخرم بهم گفتن که از اتباع هستی؟
از سختی های زندگی توی آپارتمان هم نگم براتون 😅😢 شايد بعضی دوستان فکر کنن که خونه ویلایی دارم، اما توی یه آپارتمان دو خوابه با شش تا بچه دارم روزگار میگذرونم که این مورد واقعا سخته، از دوستان میخوام دعا کنن که خدا کمک کنه و بتونیم بخاطر راحتی بچهها یه خونه ویلایی تهیه کنیم🙏
به دوستان عزیز کانال میخوام بگم که اصلا نترسید از هیچ چیز نه تربیت بچهها نه سختی های مالی و... فقط بسپرید به خدا که خودش حلال مشکلاته🌹🌹
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۱۹۱
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#مشیت_الهی
متولد ۶۶ هستم و اولین فرزند خانواده، تک دختر بودم و سه تا برادر داشتم. ۱۹ سالگی با یک جوان ۲۰ ساله به طور سنتی ازدواج کردم.
هیچ وقت تصور نمی کردم روزی بتوانم چندتا بچه بیارم ولی همسرم که مذهبی بودن از اول میگفتن باید نسل شیعه زیاد بشه و قبل از اینکه حضرت آقا دستور جهاد بدن ما فرزندآوری رو شروع کردیم.
در سن بیست یک سالگی مادر شدن را تجربه کردم شرایط جوری پیش رفت که من در سن ۳۰ سالگی چهارتا بچه داشتم سه پسر و یک دختر...
حرف و حدیث تا دلتان بخواهد زیاد شنیدم ولی حالا که آقا امر کرده بودن مصمم تر بودم به این عقیده تا اینکه در سن ۳۲ سالگی ورق زندگیم برگشت و در یک حادثه تصادف سه تا از بچه هام رو از دست دادم و فقط بچه اولم که پسر ۱۱ساله بود برام باقی موند. یک پسر ۷ساله و دختر ۵ساله و پسر شیرخواره ام که نزدیک دوسالش بود رو خدا از ما گرفت.😭 تحمل این غم سخت وجانکاه رو فقط خداوند به من داد و راضی بودم به رضای خدا😔
ما در راه رفتن به زیارت امام رضا (ع) چپ کردیم و اون حادثه برامون رخ داد. حتی دختر پنج سالم که مرگ مغزی شد، چندتا از اعضای بدنش رو هم اهدا کردیم.
بعد از فوت بچه هام، چیزایی آرزوم بود که خیلی از مامانها قدر نمی دونن و گله دارن مثل سرو صدای بچه ها و اذیت کردن و گریه بچه ها که من حسرتش رو می خوردم.
خودم در تصادف کمر و لگنم شکسته بود. امیدی نداشتم به دوباره مادر شدن ولی از اونجایی که خداوند خیلی مهربونه، بعد از چندماه که بهتر شدم، تصمیم به بارداری گرفتم و خدا دختری به ما هدیه داد و دوباره صدای بچه توی خونه پیچید و تونست کمی از غم ما کم کنه.
دخترم ۷ماهه بود که متوجه شدم مجدد باردارم. اینبار هم خدا یک دختر دیگه به ما هدیه داد. بعد از اینکه دخترها کمی بزرگتر شدن، تصمیم به بارداری بعدی گرفتم که توی شش هفته خودش سقط شد و خیلی نارحت شدم ولی این ناراحتی دوومی نداشت چون بعد از دوماه دوباره باردار شدم و حالا یک ماه دیگه مونده تا یک دختر دیگه به جمع مون اضافه بشه و دوباره مامان چهار بچه بشم.
اینها همه از لطف خدای مهربونه که دوباره به من توان بچه دار شدن داد، یادمه روزی که اولین بچه م به دنیا اومد دکتر با توجه به وزن کمم گفت خانم شما تا ده سال استراحت کن و دیگه بچه نیار وگرنه میمیری ولی حالا من برای بار هفتم هم مادر شدم و زنده هستم😅
سختی خیلی کشیدیم. قبل از تصادف همه میگفتن چه خبره اینقدر بچه میارین فکر خرج هاش باشین و...ولی بعد از تصادف همه میگفتن یک بچه بیار تا حواست پرت بشه و... باز الان که دارم تندتند بچه میارم همون آدمها نیش و کنایه میزنن انگار یادشون رفته همه چیز رو.
مادرم بیشتر اوقات از بارداری من ناراحت میشد، میگفت تو خودت رو ازبین میبری، می گفت بذار بزرگ بشن، میفهمی اذیت هاشون بیشتر میشه و تربیتشون سخته ولی من به خدا توکل کردم تا الان که بچه های خوبی تربیت کردم.
پسرم الان ۱۷ سالشه و با اینکه من مدام درحال بچهداری بودم و به درسهاش نمی رسیدم، خودش به من وابسته نشد و یک شخصیت مستقل پیدا کرد، طوری که الان رشته ریاضی مدرسه تیزهوشان درس میخونه و خودش هم دوست داره خواهر و برادر زیاد داشته باشه.
ما اول ازدواج هیچی نداشتیم، نه خونه نه ماشین و نه شغل، همسرم فقط دانشجو بودن. بعد از به دنیا اومدن بچه اول، هم کار همسرم درست شد و هم دولت وام برای ساخت خونه میداد در زمینی که پدرشوهرم بهمون دادن تونستیم خونه بسازیم وحتی تونستیم یک ماشین پراید بخریم. روزی بچه هام خداروشکر زیاد بود.
همسرم خدا خیرشون بده خیلی همراه بودن و در بارداری و بچه داری کمک هم میکنن و این راه رو برای من هموارتر میکنه، ایشون کتاب فروشی دارن ولی خدا روشکر به اندازه یک زندگی معمولی میتونیم روی کارشون حساب کنیم. هیچ وقت توقع زندگی آنچنانی نداشتم و خدارو شاکرم.
من با اینکه تک دختر بودم و سه برادر داشتم ولی هیچ وقت متکی به خانواده ام نبودم. کارهام رو خودم میکردم و حتی بچه های من خیلی به ندرت خونه پدر مادرهامون برای نگه داری رفتن و حتی یک شب بدون ما جایی نشده بخوان بمونن،خداروشکر بچه داری من رو تبدیل به یک زن قوی کرده و به تنهایی از پس کارهام برمیام.
من همیشه از بی خواهری رنج میکشیدم و غصه میخوردم نکنه دخترم مثل خودم بی خواهر بمونه. الان خداوند بهم لطف کرده که سه دختر بهم داده و اینها دیگه تنها نیستن خداروشکر
من خواهشم از مردم اینه که اگر به ما خانواده های جمعیتی کمکی نمیکنید پس لطفا سرزنش و تحقیر هم نکنید که این دل شکستن های به ظاهر کوچک روز قیامت گریبان گیرتون نشه
امیداورم با فرزندآوری توانسته باشم کاری کوچک برای امام زمانم کرده باشم.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075