#سیره_شهدا
#شهید_علیرضا_شهبازی
#ازدواج_خدایی
یادم هست سال آخر بود، از آنجا که با باطن پاک رضا آشنا بودم خانمی را از نزدیکانمان برایش نشان کرده بودیم و اصلاً فکرش را نمی کردم خودش قصد ازدواج داشته باشد اما از انجا که خدا به قول معروف در و تخته را با هم جوش می دهد. یک شب با برادر و خانواده اش جلوی در خانه ما آمدند و ما هم شدیم واسطه این ازدواج خدایی و با هم رفتیم خواستگاری.
شاید باورتان نشود ولی همان شب همه ی هماهنگی ها انجام شد. اما کمتر از دو ماه از این ماجرا نگذشته بود که رضا به رفقایش پیوست.
بعدها همسرش می گفت: در همان ایام کوتاه یک بار به من گفت من مطمئناً شهید می شوم و ازدواجم هم وسیله ایست برای رسیدنم به این هدف
مادر شهید:
علیرضا لباس نو نمیپوشید ...
میگفت مگر رزمندههای ما لباس نو میپوشیدند. موقع خواب تشک زیرش نمیانداخت و می گفت:
مگر شهدایما روی تشک میخوابیدند
او بسیجی به تمام معنا بود؛
وقتی از او میپرسیدم
در پادگان چه کاره هستی؟
میگفت : جاروکشم ...
شوخ طبع بود و در عین حال با ادب
از هر غذایی نمیخورد و میگفت نمیدانم پول این غذا از چه راهی تهیه شده ، اهل تضرع بود و عبادت خالصانه گاهی شبها که میرفتم رویش پتو بیاندازم که سردش نشود، می دیدم عبا انداخته و دارد قرآن میخواند و گریه میڪند....
شهید تفحص علیرضا شهبازی
شب شهادت علیرضا
مادر شهید شهبازی از شب شهادت پسرش و حال و هوای خود می گوید: ساعت ۱۲ شب بود، با پدر شهید در خانه نشسته بودیم، وقتی خواستم از اتاق بیرون بروم ناگهان نور زیبایی جلوی پایم افتاد و خاموش شد. هراسان به داخل دویدم و به پدرش گفتم: حاج آقا یا علیرضا شهید شده یا شهید می شود. چون من نوری را دیدم. بعد از این که به خواب رفتم خواب علیرضا را دیدم که داخل خانه دراز کشیده بود و تعداد زیادی هم کبوتر از هواکش منزلمان به داخل آمده بودند.
در خواب به رضا گفتم بگذار کبوترها را بیرون کنم که رضا گفت: نه مادر اینها کبوترهای امام رضا(ع) هستند، نباید بیرونشان کنیم. فردای آن روز رفتم امامزاده سید نصرالدین و برای علیرضا سفره انداختم. اما دلم طاقت نیاورد و سریع برگشتم خانه ساعت ۵ بعدازظهر که شد زنگ تلفن قلبم را از جا کند صدایی از پشت گوشی خبر شهادت رضا را داد و تلفن قطع شد.
پدرش می گفت: حتما اشتباهی شده مگر می شود به این راحتی خبر شهادت پسرمان را بدون هیچ مقدمه ای بدهند. اما باز هم تلفن زنگ زد. این بار پدرش گوشی را برداشت: «آقا من طاقتش را دارم به من بگویید چه بلایی سر پسرم آمده». خبر درست بود علیرضا شهبازی شهید شده است.
🇮🇷 روایتگری
http://eitaa.com/beheshtzendegi