eitaa logo
بهشتیان 🌱
32.7هزار دنبال‌کننده
163 عکس
61 ویدیو
0 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها زبان‌عشق اوج نفرت یگانه منتهای عشق تمام تو، سهم من روزهای تاریک سپیده کنار تو بودن زیباست تبلیغات👈🏻    @behestiyan2
مشاهده در ایتا
دانلود
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت‌474 💫کنار تو بودن زیباست💫 سرزنش وار گفت _نباید می‌گفتی
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 نگاهم به تلفن اتاق افتاد.‌ الان که سپهر نیست. پس می‌تونم به مرتضی زنگ بزنم. ایستادم. نگاهی به در انداختم و سمت میز رفتم. گوشی رو برداشتم و با استرس شماره‌ی مرتضی رو گرفتم. چند تا بوق خورد و صدای مرتضی رو شنیدم _بله لبخند رو لب‌هام نشست _سلام از شنیدن صدام جا خورد و هیجان زده گفت _غزال تویی! حالت خوبه؟ صبح کجا بودی؟ _خوبم. تو خوبی؟ _ممنون. شماره‌ی کجاست؟ _دفتر سپهر _فکر کردم مشتریِ. اخه یه هفته‌ای هست پیکی هم ساندویج می‌بریم. راستی بابات کجاست که به زنگ زدی! _بیمارستان _عه! چرا؟ _دیشب یه مهمونی گرفته بودن. خیلی دلم ازشون پره. هر چی دلم خواست به پدرش گفتم. اونم طاقت نیاورد و راهی بیمارستان شد.‌ _اتفاقی براش نیفته _فقط خدا کنه بمیره، بعد ببینم جلوی خدا چه جوری میخواد جواب بده چند ضربه به در اتاق خورد و فوری نگاهم سمت مانیتور بالای در رفت‌. با دیدن سروش چهره‌م رو مشمعز کردم _مرتضی من دوباره بهت زنگ می‌زنم. این پسره سروش پشت دره _سروش کیه! _پسر خواهر سپهر لحنش جدی شد _تو مگه تو اتاق تنها نیستی! _هستم ولی اینجا محل کاره _محل کار و غیر کار نداره! بهش بگو برو هر وقت داییت اومد بیا _آخه سپهرامروز کلا نیست... وسط حرفم پرید _غزال می‌شنوی چی بهت می‌گم؟! مثل گذشته غیرتی شده. لبخندی زدم و گفتم _اره عزیزم.چشم. بهش می‌گم بره. قطع می‌کنم دوباره بهت زنگ می‌زنم. _منتظرم. فعلا خداحافظ جواب خداحافظیش رو دادم و به در نگاه کردم. سروش هنوز پشت دره. دوباره صدای در بلند شد. شماره‌ی مرتضی رو از حافظه‌ی گوشی پاک کردم. ایستادم و سمت در رفتم. دکمه‌ی روی در رو زدم و بازش کردم و جلوی سروش ایستادم. احتمالا بابت دیشب دلخور و ناراحته‌ که اصلا برام مهم نیست. برعکس فکر من نگاهش تغییری نکرده و لحنش مثل هر روزه _سلام. یه پوشه رو باید بردارم آهسته جوابش رو دادم و از جلوی در کنار رفتم پارت زاپاس رمان تخفیف خورد😍 به مناسبت نیمه‌ی شعبان کل رمان ۴۰ تومن رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋 ۵۰ تومن بزنید روی شماره کارت ذخیره می‌شه 6037997239519771 بانک ملی فاطمه علی کرم فیش رو باید همون روز ارسال کنید وگرنه قبول نمی‌کنم فیش رو برای این ایدی ارسال کنید @onix12 عزیزانی که واریز میزنید لطفاً لطفاً لطفاً بعد از ارسال فیش فقط اسم رمان رو بگید علامت سوال، لطفا زودتر بفرستید، کی میفرستید، منتظرم و .... من چون سرم خیلی شلوغه این پیام ها رو اخر شب باز می‌کنم. ولی کسانی که اسم رمان رو بگن همون موقع جوابشون رو میدم 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
۲۶ بهمن
16.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای عشق بشر بیا تا دنیا صفا بگیره ❤️
۲۶ بهمن
بهشتیان 🌱
🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 .🍀منتهای عشق💞 #پارت191 در رو بستم و مظلوم نگاهش کردم.‌ _گوسف
🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 ایستادم و سمت در رفتم .صدای آهسته‌ش باعث شد تا سمتش بچرخم _جواب عمه رو نده.‌ ابروهام بالا رفت _مگه چیزی گفته؟ ایستاد و سمتم اومد _نه. چون چند بار زنگ زد جوابش رو ندادی حدس می‌زنم دلخور باشه بخواد یه حرفی بهت بزنه _علی جان من فقط جواب تو با خاله رو نمی‌دم. بقیه هر چی بگن جوابش رو هم می‌گیرن کوتاه خندید _جواب عمه رو نده سمت در چرخیدم _شرمندم... مچ دستم رو گرفت و باعث شد تا نگاهش کنم _یک‌ کلام بگو چشم بزار خیالم راحت شه _من از خودم دفاع کنم خیالت ناراحت میشه؟! لبخند مهربونی بهم زد _با کلمات بازی نکن.‌ هم تو رو می‌شناسم هم عمه رو. الان جوابش رو بدی ول‌ نمی‌کنه. هر روز می‌خواد پیغام بده. اینجوری اعصاب همه رو خراب می‌کنه _باشه هیچی نمی‌گم با انگشت روی بینیم‌زد _روی قولت حساب می‌کنم. دستش رو پشت کمرم گذاشت _بریم بیرون.‌خودتم زیاد خسته نکن در رو باز کرد و هر دو بیرون رفتیم. علی سمت حیاط رفت و من وارد آشپزخونه شدم. عمه با دیدنم گفت _بیا دیگه! نگاهش رو به خاله داد _این دخترا رو تا ول کنی در میرن یکی نیست بهش بگه دخترای خودت کجان. رو به خاله گفتم _خاله جان من چیکار کنم؟ عمه چشم‌هاش رو براق کرد و خاله که اصلا متوجه نشده بود گفت _دورت بگرم تو با سلیقه‌ای، بشین میوه‌ها رو خشک کن ظرف میوه رو بچین _چشم کنار سبد میوه نشستم و دستمال رو برداشتم و شروع به خشک کردن خیارها کردم. می‌تونم عمه رو ببخشم ولی عمه هیچ وقت ابراز پشیمونی و عذرخواهی، نکرد. بزار به بار بگه، منم بگم تو بزرگتری باشه بخشیدم پارت زاپاس عزیزان مدتیه من درگیر یه بیماری شدم که مجبور به عمل جراحی شدم و نتونستم پارتی از منتهای عشق تایپ کنم و بزارم. الحمدلله خیلی بهترم ان شاءالله خدا به همه سلامتی بده. دعا کنید که بتونم پارت رو برسونم و هر روز پارت داشته باشیم        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
۲۶ بهمن
12.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روی لب هر مرد و زن یا ابن الحسن یا ابن الحسن❤️
۲۶ بهمن
15.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میگن از وقتی دوربین اختراع شد دیگه هیچ معجزه‌ای اتفاق نیفتاد
۲۶ بهمن
16.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای عشق بشر بیا تا دنیا صفا بگیره ❤️
۲۶ بهمن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولادت حضرت نور امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف مبارک ❤️❤️❤️
۲۶ بهمن
مادرم بعد از فوت پدرم مجبور شد به خاطر خرج و مخارج زندگی زن شریک قاتل بابام بشه. من ۵ سالم بود و هر چی گفتم خودن دیدم اونا بابا رو کشتن ولی حرفم رو گوش نکردن.‌۲۰ سال گذشت و درست زمانی که.... https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
۲۶ بهمن
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت‌475 💫کنار تو بودن زیباست💫 نگاهم به تلفن اتاق افتاد.‌ ال
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 وارد اتاق شد برگه‌ای از روی میز برداشت نگاهی بهش انداخت سمت کمد رفت و از داخل کمد پوشه‌ای برداشت روی هم گذاشت و سمت در اومد تمام مدت، کنار در بازِ اتاق ایستادم تا حرفی روی حرف مرتضی نزده باشم و توی اتاق باهاش تنها نشده باشم. سمت در اومد توی یک قدمیم ایستاد نگاهی بهم انداخت و سر به زیر شد و گفت بابت حرف‌های دیشبت خیلی ازت ممنونم این رسم مزخرفی که پدربزرگ توی خونه برای همه جا انداخته واقعاً آزاردهنده ست. من این رو توی زندگی سارا و شهاب به شدت می‌بینم جاوید و نازنین واقعاً همدیگرو دوست دارن اما این علاقه رو من توی خواهرم و شهاب نمی‌بینم همیشه خدا رو شکر می‌کنم که عقد بین شهاب و سارا رسمی نیست و اگر پدربزرگ سرش رو زمین بگذاره هر دو از این زندگی نجات پیدا می‌کنن. چون اصلاً به درد هم نمی‌خورن سرش رو بالا آورد نگاه محجوبش رو توی صورتم چرخوند و دوباره سر به زیر شد و گفت _مثل من و تو هیچ حرفی برای گفتن ندارم. سکوتم رو که دید از کنارم رد شد و از اتاق بیرون رفت. به گوشی نگاه کردم الان می‌تونم دوباره به مرتضی زنگ بزنم همزمان صدای زنگ گوشی بلند شد. مرتضی طاقت نیاورد و خودش بهم زنگ زد! هیجان زده و خوشحال سمت گوشی رفتم برداشتم و کنار گوشم گذاشتم و خوشحال گفتم _ الو صدای مرد غریبه‌ای، باعث شد تا حس بدی بهم دست بده از اینکه انقدر گرم و صمیمی جوابش رو دادم _سلام. خانی هستم! آقای مجد هستند؟ صدام رو جدی کردم _ نخیر نیستن _شما منشیشون هستید؟ نفس سنگینی کشیدم _ نخیر آقا من منشیشون نیستم. _معذرت می‌خوام می‌شه لطفاً بگید من الان دارم با کی صحبت می‌کنم؟ اصلاً شماره رو درست گرفتم؟ شما اگر منشی نیستید کی هستید که تلفن رو جواب دادید؟ اخمام توی هم رفت. چی باید بهش بگم؟! بگم من دختر سپهرم! توی ذهنم دنبال کلمه‌ای می‌گشتم که خودش گفت _ شما دختر آقای مجد هستید؟ پارت زاپاس رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋 کل رمان‌۵۰ تومان بزنید روی شماره کارت ذخیره می‌شه 6037997239519771 بانک ملی فاطمه علی کرم فیش رو باید همون روز ارسال کنید وگرنه قبول نمی‌کنم فیش رو برای این ایدی ارسال کنید @onix12 عزیزانی که واریز میزنید لطفاً لطفاً لطفاً بعد از ارسال فیش فقط اسم رمان رو بگید علامت سوال، لطفا زودتر بفرستید، کی میفرستید، منتظرم و .... من چون سرم خیلی شلوغه این پیام ها رو اخر شب باز می‌کنم. ولی کسانی که اسم رمان رو بگن همون موقع جوابشون رو میدم 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
۲۷ بهمن