بهشتیان 🌱
🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 #پارت199 🍀منتهای عشق💞 رضا حرمت نگه نداشت و بدون سلام و احوال پر
🍀💞🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀
🍀
#پارت200
🍀منتهای عشق💞
وارد خونه شدیم. خبری از زن عمو و مهشید نیست. خاله دستم رو رها کرد و سمت آشپزخونه رفت.
زهره به خاطر حضور مسعود نمیتونه کنجکاوی کنه ولی حسابی حواسش به منِ تا براش تعریف کنم.
چرخیدم و از پشت پردهی حریر پنجره به علی و رضا نگاه کردم.
علی حرف میزد و رضا سربزیر گوش میداد. خاله نمیزاره علی با من حرف بزنه و نباید اجازه بدم علی تو فکر اینکه من اون حرفها رو زدم بمونه.
سراغ کیفم رفتم و گوشیم رو برداشتم و برای علی نوشتم
"علی جان من به خاله شکایت نکردم. زهره از دور نگاهمون میکرد. فکر کرد حرفمون شده به خاله گفت"
پیام رو ارسال کردم و منتظر جوابش موندم.
الان که داره با رضا حرف می.زنه پیامم رو نمیخونه. بهتره به تک زنگ بهش بزنم
تو لیست مخاطبین اسم همسر رو انتخاب کردم و انگشتم رو روش زدم
چند ثانیهای صبر کردم و صدای گوشیش از روی اپن بلند شد. آهی کشیدم و تماس رو قطع کردم.
میلاد با عجله سمت گوشی علی رفت و برش داشت و سمت در رفت
لبخند رو لبهام نشست
به صفحهی گوشی نگاه کردم. انتظارم برای جواب دادن انقدر طولانی شد که نا امید شدم.
با دیدن لولهی جاروبرقی دست خاله، فوری ایستادم
_خاله بده من جارو میکشم
_نه دورت بگردم. تو برو بشین. تا به علی بگم فردا ببرت دکتر
_اینجوری که زشته شما جارو بکشی!
عمه گفت
_رویا تو بیا کمک من
اگر با گوش کردن به حرف عمه علی راضی میشه حاضرم کل امروز رو تو آشپزخونه باشم
خاله رو به عمه گفت
_آبجی به زهره بگو. من با رویا کار دارم
نگاهش رو به من داد
_ برو بشین رو مبل
تن صداش رو بالابرد
_زهره ببین عمهت چی کار داره کمکش کن
صدای گوشی همراهم بلند شد. اسم دایی روش افتاد.
تماس رو وصل کردم و با لبخند گفتم
_سلام دایی جونم
کلافه و عصبی گفت
_سلام. علی چرا هر چی زنگ میزم رد میزنه؟!
لبخند از رو لبهام رفت و نگاهم رو به حیاط دادم
_نمیدونم. تو حیاطه
_برو گوشی رو بده بهش
سمت در رفتم و بازش کردم
همچنان مشغول صحبت با رضاست. کفشم رو پوشیدم
_علی، دایی کارت داره
سمتش رفتم
_میگه هر چی زنگ میزنه رد دادی
علی چند قدم سمتم اومد و گوشی رو ازم گرفت
_گوشی من که تو خونهست!
گوشی رو کنار گوشش گذاشت. پس میلاد گوشی رو به علی نداده!
پارت زاپاس
✍🏻 #هدی_بانو
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💞🍀════╗
@behestiyan
╚════💞🍀═╝
پارتاول
https://eitaa.com/behestiyan/16
🍀
💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀
هدایت شده از حضرت مادر
عاشقان وقت نماز است...اذان میگویند...❤️
#حیعلیالصلاة...
هدایت شده از درصد طلایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونین رو کفن سید حسن نصرالله چی نوشتن؟!
سید این فراز از سرود «سلام فرمانده» لبنانی را
خیلی دوست داشت…
بی عشق مهدی هیچ خیری در دنیا نیست!
#اناعلیالعهد
*یا صاحب الزمان....❤️🌸
#درصدطلایی
https://eitaa.com/joinchat/206439491Ca9ef2a3326
هدایت شده از درصد طلایی
مولای من
زلال نامتـــان که میبارد،
شهر دلم غرق امـــید میشـــود ...
... دلواپسیها میرونـــد
و بیقراریها رنگ میبازنــــد ...
چه خوشبختم مـــن،
که مولایــــی همچون شــــما دارم.
در افق آرزوهایــــــم
♡ أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج ♡
نگاه خاص همسری که تازه بهش محرم شده بودم ازارم میداد.
_چه موهای قشنگی داری؟
تازه متوجه شدم که روسری سرم نیست. دستم رو کشید مجبور شدم بشینم کنارش.
_من چقدر خوشبختم صبح که چشم هام رو باز کردم با یه فرشته ی کوچولو روبرو شدم.
سر به زیر گفتم:
_اقا اشتباه کردیم بی اجازه ی مادرتون ...
_تو درست ترین تصمیم زندگی منی.
_شما نمی ترسید؟
_میترسم ولی نه از مادرم، اونو راضی میکنم.
_پس از کی میترسید؟
https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17
نگار بعد از #فوت پدر و مادرش مجبوره تو خونه ای #زندگی کنه که اونجا #سرایدار بودن غافل از اینکه احمدرضا #تک_پسر اون خونه بهش #علاقه💯 داره ولی مادش که شدیدا به اصالت خانوادگی🚫 اهمیت میده مخالفه تا اینکه متوجه میشه برادرش رامین♨️ هم به نگار علاقه داره....
https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت498 💫کنار تو بودن زیباست💫 صدای هق هق ام بالا رفت و از پش
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت499
💫کنار تو بودن زیباست💫
و پرده رو کنار زدم و پنجره رو آروم باز کردم با وزش یهویی باد سردی لرزه بر تنم افتاد و حس کردم استخوانهام یخ بست. سعید تو حیاط با دیدنم اخمی کرد با دستش اشاره کرد از پشت پنجره کنار برم
ناخواسته چند قدم عقب رفت و پرده رو کشیدم با باز شدن در اتاق و ورود سعید ضربان قلبم اوج گرفت زبونم که مثل چوب خشک شده بود رو بزور تکون دادم زیر لب گفتم
سلام
_این چه وضع پشت پنجره اومدنِ، ها؟
از کوچک خارج شدیم.جاوید گفت
_غزال یه ساعت تو راهیم. گریه نکن چشمات پُف نکنه، قرمز نباشه، بتونیم به بابا بگیم پارکی جایی بودیم وگرنه پوست من رو میکنه. تو هم باید قید رضایت ازدواج با مرتضی رو حالا حالاها بزنی
منی که قصد داشتم تا خونه با صدای بلند گریه کنم از ترس سپهر اشکم خشکشد و فقط بغض به گلوم فشار آورد.
_خدا رو شکر که دیدیش
برای اینکه گریهم نگیره حرفی نزدم و به نگاه آخر مرتضی فکر کردم. یعنی این دیدار آخر بود یا بازم میتونم ببینمش
_دیدی مرتضی هم با من همفکره؟ گفت دیگه بابا رو به اسم صدا نکنی
بیچاره مرتضی فکر میکنه از پس سپهر بر میاد
انگار نه انگار خودش روزی از همین خانواده دختر گرفته
_میشنوی چی بهت میگم! میگم دیگه بابا رو به اسم صدا نکن
نفس سنگینی کشیدم و گفتم
_به حرف آسونه.
_یعنی چی؟
_یعتی سختمه که بعد بیست و سال بی پدری به یکی بگمبابا
_یکی کیه! باباته دیگه
کلافه از اصرارش گفتم
_باشه همونکه تومیگی. سختمه
_باید چیکار کنیمکه سختت نباشه؟
سرچرخوندم و نگاهم رو به جهت مخالفش دادم
_غزال به خدا به جان خودت من برای تو و مرتضی دارم دست و پا میزنم...
صدای تلفن همراهش بلند شد مضطرب تچی کرد و گفت
_ببین باباست؟
گوشیش رو از روی داشبورد برداشتم. اسم بابا ته دلم رو خالی کرد. جاوید پرسید
_خودشه؟
با سر تایید کردم. متاسف سرس تکون داد
_فاتحهم خوندهست
تماس قطع شد.گوشی رو ازم گرفت.شمارهای وارد کرد
_چی کار میکنی!؟
_زنگ میزنمسروش
چند لحظه سکوت کرد و گفت
_الو سروش کجایی؟
انقدر صدای گوشیش زیاد هست که درست بشنوم.
_داریم میریم بیمارستان حال آقاجون بد شده
_بابام هم میاد؟
_فکر نکنم. اعصابش خورده بی خودی تو حیاط راه میره.مدامم داره با گوشیش شماره میگیره
_ببیناگر میتونی ببرش
_دایی رو نمیشناسی! به حرف من که نمیاد. تو کجایی؟
_داریم میایمخونه. کاری نداری؟
_نه.فقط تونستی با نازنین بیا بیمارستان. نمبدونم دایی چی بهش گفت که گریهش گرفت. فعلا خداحافظ
جوابش رو داد و تماس رو قطع کرد
_شانس هم نداریم. الان همه میرن بیمارستان خونه خالی میشه دیگه لازمنیست مراعات سر و صدا رو هم بکنه
پارت زاپاس
رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋
کل رمان۵۰ تومان
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
بانک ملی
فاطمه علی کرم
فیش رو باید همون روز ارسال کنید وگرنه قبول نمیکنم
فیش رو برای این ایدی ارسال کنید
@onix12
عزیزانی که واریز میزنید
لطفاً لطفاً لطفاً بعد از ارسال فیش فقط اسم رمان رو بگید
علامت سوال، لطفا زودتر بفرستید، کی میفرستید، منتظرم و ....
من چون سرم خیلی شلوغه این پیام ها رو اخر شب باز میکنم. ولی کسانی که اسم رمان رو بگن همون موقع جوابشون رو میدم
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
هدایت شده از حضرت مادر
#سلام_امام_زمانم ❤️
✨ آقای خوبم...
✨ هرچند تو را نمیبینم،
✨ یادت هر لحظه، دلم را روشن میکند.
✨نمیدانم کجایی، اما هرجای این دنیا که باشی، دلم آنجاست...
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
هدایت شده از حضرت مادر
@salambarebrahimmکانال کمیل.mp3
5.59M
بارون اومده، سید از میدون غرق خون اومده
بارون اومده
حاج قاسم برات مهمون اومده❤️