eitaa logo
بهشتیان 🌱
32.5هزار دنبال‌کننده
311 عکس
112 ویدیو
0 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها زبان‌عشق اوج نفرت یگانه منتهای عشق تمام تو، سهم من روزهای تاریک سپیده کنار تو بودن زیباست تبلیغات👈🏻    @behestiyan2
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  حضرت مادر
💖 ازبین ڪُلِ خلق ٺورادوسٺ دارمٺ حُبي لَکَ الْهَوا بِاَبي اَنْتَ یا مهدی ✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
هدایت شده از دُرنـجف
آقا امیرالمومنین‌علیه‌السلام: کسی که به دستورات عمل کند، میتواند به دستورات و طاعات بزرگ صعود کند، و از پس آنها بر بیاید. تحف‌العقول،ص۱۱
هدایت شده از درصد طلایی
شهید سید حسن نصرالله: پس از آن‌که ما شهید بشویم باید افرادی باشند که صدای ما را به نسل‌های بعد برسانند ... دعای امروز: خدایا ما و نسلمون رو جزء کسانی قرار بده که امانت دار صدای حقیقت عالم برای نسل‌های بعدیمون باشیم.🍃 https://eitaa.com/joinchat/206439491Ca9ef2a3326
هدایت شده از دُرنـجف
*‌-امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام: اگر واقعا خدا را دوست داريد، محبت را از دل هايتان بيرون كنيد! 🌱 -غررالحکم،حدیث۳۴۷۴-
نگاه خاص همسری که تازه بهش محرم شده بودم ازارم میداد. _چه موهای قشنگی داری؟ تازه متوجه شدم که روسری سرم نیست. دستم رو کشید مجبور شدم بشینم کنارش. _من چقدر خوشبختم صبح که چشم هام رو باز کردم با یه فرشته ی کوچولو روبرو شدم. سر به زیر گفتم: _اقا اشتباه کردیم بی اجازه ی مادرتون ... _تو درست ترین تصمیم زندگی منی. _شما نمی ترسید؟ _میترسم ولی نه از مادرم، اونو راضی میکنم. _پس از کی میترسید؟ https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17
نگار بعد از پدر و مادرش مجبوره تو خونه ای کنه که اونجا بودن غافل از اینکه احمدرضا اون خونه بهش 💯 داره ولی مادش که شدیدا به اصالت خانوادگی🚫 اهمیت میده مخالفه تا اینکه متوجه میشه برادرش رامین♨️ هم به نگار علاقه داره.... https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17
هدایت شده از دُرنـجف
8.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸معجزه‌ی ختم صلوات...
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت‌509 💫کنار تو بودن زیباست💫 هنوز مسیری از خونه دور نشده بو
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 اونایی که رمان تمام تو سهم من رو نخوندن اینجا میزارم بهترین رمانم از نظر خودم🙈😂 https://eitaa.com/joinchat/3266773027Cb334ad5a22 در ماشین رو باز کردن. با کمک جاوید روی صندلی جلو نشست. _جاوید من نمی‌تونم باهاتون بیام. هر چی شد به منم بگو جاوید در ماشین رو بست _چشم عمو با عجله ماشین رو دور زد و پشت فرمون نشست و نگران گفت _بابا خوبی؟ سپهر جوابی نداد. جاوید ماشین رو روشن کرد و با عجله شروع به روندن کرد به سپهر که نفس های بلند و کشیده می‌کشید نگاه کردم و پرسیدم _جاوید چی شده؟ _گردنش درد می‌کنه دوباره نگاهم‌سمت سپهر رفت. نمی‌دونم این بغض وسط حرف‌هام چی می‌خواد؟ _چرا حرف نمی‌زنه! _نمی‌دونم. الان می‌ریم بیمارستان صدای گوشی همراهش بلند شد.نگاهی به صندلی کنارم انداختم. نازنین گوشی جاوید رو تو ماشین گذاشته. _ببین کیه؟ گوشی رو چرخوندم و با دیدن اسم عمه چهره‌م مشمعز شد _عمته _ولش کن. خودش باعث اعصاب خوردی بابا شده الانم می‌خواد ادای نگران‌ها رو دربیاره تماس رو رد زدم و گوشیش رو روی سکوت گذاشتم. جاوید نگران تر از قبل گفت _بابا! سپهر آهسته گفت _خوبم جاوید خوشحال شد و من علت خوشحالی خودم رو نمی‌فهمم و از دست خودم عصبانی‌ام _خدا رو شکر. الان می‌ریم نزدیک‌ترین بیمارستان.‌یه معاینه‌ت کنن... _نمی‌خواد.‌ برگرد بهشت زهرا جاوید درمونده نگاهی به سپهر که هنوز چشم‌هاش بسته بود انداخت و حرفی نزد. تغییر مسیر نداد و این یعنی نمی‌خواد حرف پدرش رو گوش کنه. ماشین رو جلوی بیمارستان پارک‌کرد.‌خاله رو همینجا آورده بودیم. سپهر چشمشش رو نیمه باز کرد و دلخور گفت _جاوید شنیدی چی بهت گفتم؟ _بابا جان چیزی نمیشه که! دکتر یه نگاهی بهتون می‌ندازه بعد برمیگردیم‌ در ماشین رو باز کرد و پیاده شد.‌با عجله سمت بیمارستان رفت‌. با ویلچر بیرون اومد و در ماشین رو باز کرد _این‌چیه دیگه! خودم میام _بابا سرگیجه دارید! دست جاوید که سمتش دراز بود رو پس زد و خواست پیاده شه که دستش رو روی سرش گذاشت و نتونست _میگم که نمی‌شه. بشنید رو ویلچر می‌برمتون. نگاهش رو به من داد _تو هم بیا فوری پیاده شدم و همراهشون رفتم. صدای مردی از پشت سرمون رو شنیدم _اقا ببرش اورژانس بیا ماشینت رو بردار جاوید باشه ای گفت و وارد بخش اورژانس شدیم پارت زاپاس رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋 کل رمان‌۵۰ تومان بزنید روی شماره کارت ذخیره می‌شه 6037997239519771 بانک ملی فاطمه علی کرم فیش رو باید همون روز ارسال کنید وگرنه قبول نمی‌کنم فیش رو برای این ایدی ارسال کنید @onix12 عزیزانی که واریز میزنید لطفاً لطفاً لطفاً بعد از ارسال فیش فقط اسم رمان رو بگید علامت سوال، لطفا زودتر بفرستید، کی میفرستید، منتظرم و .... من چون سرم خیلی شلوغه این پیام ها رو اخر شب باز می‌کنم. ولی کسانی که اسم رمان رو بگن همون موقع جوابشون رو میدم 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
گوشی رو با ترس کنار گوشم گذاشتم _الو _یک کلام کجایی؟ بغض توی گلوم رو قورت دادم. _بیمارستان. صداش نگران شد. _چی شده? _من خوبم. یکی از استاد هام حالش بد شد اوردمش بیمارستان... _دانشگاه به اون بزرگی فقط تو بودی. _نه اخه خیابون پشتی دانشگاه بودم. اونجا خلوته. با حرص گفت: _یه روز گفتم خودت برگرد. اونجا چه غلطی میکردی? نتونستم جلوی گریم‌رو بگیرم و با گریه ادامه دادم‌. _به خدا میخواستم یکم پیاده راه بیام. _کدوم بیمارستان؟ _همون که نزدیک دانشگاهمونه. من ... به گوشی نگاه کردم تماس رو قطع کرده بود. https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17
بهشتیان 🌱
گوشی رو با ترس کنار گوشم گذاشتم _الو _یک کلام کجایی؟ بغض توی گلوم رو قورت دادم. _بیمارستان. صداش نگ
نگار دختر تنهایی که عاشق استاد دانشگاهش میشه و وقتی عنوانش میکنه متوجه میشه که برای ازدواج با استاد از لحاظ شرعی ممنوع شده،⛔️ بعد اتفاقی می‌افته که اون میمونه و عشقی که بیشتر از قبل پررنگ شده💔 https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17 اثری دیگر از هدی‌بانو نویسنده رمان
شوهرم به تحریک مادرشوهرم اومد بالا انقدر به همه چیز گیر داد و تا بهانه‌ی کتک زدنم رو پیدا کرد و بلند شد تا میتونست کتکم زد. اولین بار بود و خیلی بهم برخورد. بیشتر از اون وقتی ناراحت شدن که پیامک‌هاش رو خوندم. مادرش نوشته بود تو یه شیر مردی. شیرم حلالت مادر. شوهرمم تو جوابش گفته بود غلط میکنه کسی که مادر من از گل نازک تر بگه. حالا دست از سرش برنمیدارم یه دست کتک دیگه بخوره آدم میشه الان وقت قهر نبود میدونستم چطور بنشونمشون سرجاشون https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
هدایت شده از بهشتیان 🌱
گوشی رو با ترس کنار گوشم گذاشتم _الو _یک کلام کجایی؟ بغض توی گلوم رو قورت دادم. _بیمارستان. صداش نگران شد. _چی شده? _من خوبم. یکی از استاد هام حالش بد شد اوردمش بیمارستان... _دانشگاه به اون بزرگی فقط تو بودی. _نه اخه خیابون پشتی دانشگاه بودم. اونجا خلوته. با حرص گفت: _یه روز گفتم خودت برگرد. اونجا چه غلطی میکردی? نتونستم جلوی گریم‌رو بگیرم و با گریه ادامه دادم‌. _به خدا میخواستم یکم پیاده راه بیام. _کدوم بیمارستان؟ _همون که نزدیک دانشگاهمونه. من ... به گوشی نگاه کردم تماس رو قطع کرده بود. https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17