eitaa logo
بهشتیان 🌱
32.2هزار دنبال‌کننده
185 عکس
56 ویدیو
0 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها زبان‌عشق اوج نفرت یگانه منتهای عشق تمام تو، سهم من روزهای تاریک سپیده کنار تو بودن زیباست تبلیغات👈🏻    @behestiyan2
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از بهشتیان 🌱
گوشی رو روی میز گذاشتم کتاب زبانم رو باز کردم مشغول تمرین کردن املا کلمات شدم کلمات یه درس رو نوشتم و تکرار کردم دستم رو روی معنی ها گذاشتم توی ذهنم شروع به مرور کردن کردم با صدای زنگ گوشیم نگاهی به صفحه انداختم فروغیه دستم رو از روی کتاب برداشتم تماس رو وصل کردم _سلام _سلام سوالی گفت _مگه برادر خانم خجسته فیزیک رو براتون رفع اشکال نکرد؟ _چرا ولی این سوال ها رو یادمون رفته بود بگیم حل کنه وتوضیح بده _خب الان بگید بهش _رفتن دانشکده تا هفته بعد نیستن _آهان خب منم وقت نمیکنم جواب ها رو بفرستم خانم خجسته بهش زنگ بزنه براتون حل کنه بفرسته جوابی که شنیدم رو باور نکردم و با تعجب گفتم _یعنی شما حل نمیکنید! _نه میخواد اینطور حرص من رو در بیاره فک کرده منم بهش اصرار میکنم حل کنه آب دهنم رو قورت دادم و گفتم... http://eitaa.com/joinchat/4183228450C622bb810b8
هدایت شده از بهشتیان 🌱
باقرار گرفتن دستش روی کمرم تند سمتش چرخید قبل از اینکه حرف بزنم گفت _بریم داداش منتظره زیر لب گفتم _میشه انقد بهم نزدیک نشید لبخندی زد و خونسرد گفت _نه، بریم با تعجب گفتم _نه! آروم خندید _بریم داداش جلوی در داره نگاهمون میکنه _شما برید منم میام _مجبورم نکن دستتو بگیرم چشم هام یهوی گرد شد باقدم های تند سمت در رفتم دختره روز عقدش از دست شیطنت های داماد کلافه شده http://eitaa.com/joinchat/4183228450C622bb810b8
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 با ترس نگاهم رو به نسیم دادم _من دیگه برم موسوی با حسرت و طلبکار گفت _پس سو تفاهم نبوده! انقدر هول کردم که نمیدونم چی باید بگم. اگر مرتضی ببینه آبروم رو جلوی دانشگاه می‌بره بعدش معلوم نیست موسوی سالم بمونه یا نه نسیم گفت _عزیزم برو همسرت رو منتظر نزار نگاه ازش گرفتم و سمت مرتضی رفتم.‌هنوز داره با نگاهش دنبالم می‌گرده. وسط خیابون رسیدم که بالاخره متوجهم شد و لبخند زد _سلام. نفس نفس زنون جلو رفتم _سلام.‌چرا نگفتی می‌خوای بیای؟! به موتور اشاره کرد _نگفتم دیگه! می‌شینی بریم؟ دلم می‌خواد برگردم ببینم موسوی رفته یا نه ولی نباید کاری کنم که مرتضی متوجه بشه.تو هر شرایطی بود حاضر نبودم ترک موتور، پشت مرتضی بشینم ولی الان فقط دلم میخواد از اینجا بریم. لبخندی از سر اجباز زدم و جلو رفتم. مرتضی ذوق زده نشست و موتور رو روشن کرد. به پایین اشاره کرد _بشین پاهات رو بزار رو اینا. چادرت رو هم جمع کن به بهانه‌ی سوار شدن سر چرخوندن و نگاهی به جای خالی موسوی و نسیم انداختم. روی موتور نشستم و دستم رو جوری به بدنه‌ی موتور چسبوندم که به مرتضی نخورم. _محکم بشین _آروم برو کمی دلخور گفت _اون پیام چی بود دادی؟ مزاحمتم یعنی چی! اینکه دیگه موسوی نیست کمی آرومم کرده _گفتم شاید خواب باشی _من بعد از نمازصبح دیگه خوابم نمی‌بره. موتور رو راه انداخت و برای اولین بار حسابی ترس دارم. ماشین مشکی شاسی بلندی رو که چند وقته با حضورش مضطربم کرده کمی اون طرف از دانشگاه دیدم. به خاطر دوری باز هم چهره‌ی راننده‌ش رو واضح نمی‌بینم ولی می‌تونم عصبانیتش رو حس کنم. برای اینکه بهش بفهمونم دیگه نمی‌تونه مزاحمم بشه بر خلاف میلم دستم رو دور کمر مرتضی حلقه کردم. _محکم بگیر تند برم سرعت گرفت و من کنار ترس و اضطراب و خجالت حس امنیتی دارم که دلم نمی‌خواد از دستش بدم پارت زاپاس وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇 الان‌پارت ۷۹۶هستیم😋 https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
Hamid Askari - Fateh (320).mp3
6.74M
برای فتح قلب من یه لبخند تو کافی بود... ارسالی از اعضا
سلام عزیزان من روزهایی که میدونم شب کار دارم و وقت نمیکنم پارت گذاری کنم. صبح هر دو پارت رو ارسال می‌کنم مثل دو روزی که در پیش داشتیم🍀
تازه انقلاب شده بود.‌یه جوون هفده ساله بودم.‌ خانواده‌م نه انقلابی بودن نه تو قید و بند دین.‌ ولی من با اونا فرق داشتم. خیلی دلم میخواست یه زن مذهبی بگیرم تا من رو بیشتر جذب دین کنه‌. تو کلاس های روحانی محلمون شرکت می‌کردم‌. یه روز متوجه شدم یه دختری از محلمون که دوازده ساله‌ش بود هر روز پوشیه می‌زنه و میاد تو کلاس خانم حاج آقا شرکت می‌کنه. پرس و جو کردم فهمیدم دختر یکی یدونه‌ی حاج حسینِ. حاج حسین و زنش هر چی بچه بدنیا می‌آوردن می‌مرد و فقط این دخترشون مونده بود. من که صورتش رو ندیده بودم که عاشقش بشم فقط به خاطر حجابش ازش خوشم اومد و به مادرم گفتم.اما مادرم گفت... https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
هدایت شده از  حضرت مادر
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْقائِمُ... سلام بر تو ای مولایی که تمام حق های بر زمین مانده، قیام تو را انتظار می کشند... و دل های غمدیده به امید قیام تو می تپند.🌿
هدایت شده از  حضرت مادر
enc_16719991205442427692849.mp3
4.9M
💢 شیرین ترین روزای زندگی‌ رو ازم گرفتند... 💔 نماهنگ | شهادت حضرت زهرا «سلام‌الله‌علیها» 🎤 مهدی رسولی
مهربونا این خانواده توانای خرید برای دخترشون ندارن یاعلی بگید بتونیم چند تیکه وسایل براش بخریم دست خالی سر خونه و زندگیش نره🌸🙏
تازه انقلاب شده بود.‌یه جوون هفده ساله بودم.‌ خانواده‌م نه انقلابی بودن نه تو قید و بند دین.‌ ولی من با اونا فرق داشتم. خیلی دلم میخواست یه زن مذهبی بگیرم تا من رو بیشتر جذب دین کنه‌. تو کلاس های روحانی محلمون شرکت می‌کردم‌. یه روز متوجه شدم یه دختری از محلمون که دوازده ساله‌ش بود هر روز پوشیه می‌زنه و میاد تو کلاس خانم حاج آقا شرکت می‌کنه. پرس و جو کردم فهمیدم دختر یکی یدونه‌ی حاج حسینِ. حاج حسین و زنش هر چی بچه بدنیا می‌آوردن می‌مرد و فقط این دخترشون مونده بود. من که صورتش رو ندیده بودم که عاشقش بشم فقط به خاطر حجابش ازش خوشم اومد و به مادرم گفتم.اما مادرم گفت... https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae