eitaa logo
شعرهای بهجت فروغی مقدم
204 دنبال‌کننده
88 عکس
68 ویدیو
1 فایل
شعر
مشاهده در ایتا
دانلود
مثل گلی که بر زمین پرپر بیفتد پر زد، مبادا دین جدش بربیفتد می رفت بر روی نی و پیغامش این بود: نگذار خواهر چادرت از سر بیفتد!
دلیری، بی هماوردی اباالفضل! طبیبی،مرهم دردی اباالفضل! لب خشکت لب دریا گواه است جوانمردی،جوانمردی، اباالفضل!
🍀السلام علیک یا اباعبدالله🍀 به گوش می رسد از کربلا صدای حسین کسی مرا برساند به کربلای حسین کسی مرا برساند به کربلا که مگر هزار جان گرامی کنم فدای حسین خوشا به نم نم اشکی که می رود از چشم برای این که کند سعی در صفای حسین اگر نبود حسین اشک هم وجود نداشت که آفریده خدا اشک را برای حسین! هنوز می رسد از سینهٔ نیستان ها صدای نغمه قرآن دلربای حسین حبیب ها همه رفتند و با نصیب شدند به قدر وسع خود از روز و روشنای حسین مرا که آب گذشت از سرم به یاری او شبیه خاک بریزید زیر پای حسین اگر تمام جهان سر به راه او بدهند بجز خدای جهان کیست خون‌بهای حسین؟ حسین علیه اسلام
نخواه با لبِ خشکِ تو شعرِ تر بنویسم که طبقِ ذایقهٔ این و آن مگر بنویسم! تو یک حقیقتِ انکار ناپذیری و باید شکوهِ عشقِ تو را سرخطِ خبر بنویسم! گرفته ام قلمی از نیِ بریده به دستم که شرحِ حالِ تو را شَرحه شَرحه تر بنویسم! به کوچه می زنم این شعر را که واژه به واژه میانِ تعزیه هایِ سرِ گذر بنویسم! قلم اجازه ی میدان گرفته از تو و امشب سپاهِ واژه به هم می خورد اگر بنویسم! هجومِ خنجر و شمشیر را به بازو وپهلوت اجازه ام بده با خطِ میخِ در بنویسم! صدای هلهله می آید آه، رخصتی ای شعر! که شرح روشنِ آن «شام» را سحر بنویسم! فروغی_ مقدم
اگر چه بر تنت دستی نداری به دورت یار سرمستی نداری برای عاشقانت یا اباالفضل تو آن راهی که بن بستی نداری!
آب از دمی که بردل اودست ردزدی دنبال دامن توبه هرسودویده است!
من از کتاب تو هر بار امتحان دادم بلد نبودن درس تو را نشان دادم هزار مرتبه از درس عشق افتادم هزار نقطهٔ ضعف از خودم نشان دادم نشد، نشدکه من ازبر شوم تو راای عشق! اگر چه پایِ بلد بودنِ تو جان دادم! برای این که تو در چشم من طلوع کنی تو را قسم به شب و روزِ آسمان دادم مرا ببخش، برای تو دستهایم را اگر برای خداحافظی تکان دادم! چه سهمناک خطایی! دلی که سهم تو بود به اشتباه، _خدایا_ به این و آن دادم!
با گریه ، بر گلوی تو شمشیر می زدند! با "یا حسین" بر تن تو تیر می زدند! دنبال اجر، وقت وداعِ سر از تنت تسبیح را گرفته و تکبیر می زدند! ایمان به نان فروخته و نام خویش را روی دو رویِ سکهٔ تزویر می زدند تو شرحه شرحه بودی و قاضی شُریح ها بر مُصحف شریف تو تفسیر می زدند **** چشم انتظار بخشش تو قطره های اشک در هیات عزای تو زنجیر می زدند...
به صبر آورده در اوج بلا "ایوب" را زینب صبوری یاد داده "یونس و یعقوب" را زینب ندارم شک که در طوفان تند"نوح" هم حتی فروخوابانده با آرامشش آشوب را زینب! نمی بیند به هر بالا و پایین غیرِ زیبایی که می بیندبه هرسوحضرت محبوب را زینب! چه جذابیتی دارد سلوک مرتضی وارش که حیران می کندهر"سالک مجذوب"رازینب! شبیه مادرش وقتی که چادر می کند بر سر مزین می کند تاجی چنین زرکوب را، زینب به حیرت می کشد در عمق بی پایان دریایش هزاران در هزاران 'ابن شهرآشوب" را زینب!
ای سایهٔ تو بر سر دنیا، حسین جان! ای بهترین برادرِ دنیا، حسین جان! وقتی دلیل خلقت دنیا تو بوده ای بعد از تو خاک بر سر دنیا، حسین جان!
بگذار از میان کلیسا بخوانمت از چشم های راهب ترسا بخوانمت ای خون که در رگان جهان جان تازه ای بگذار تا به نامِ مسیحا بخوانمت ای آفتاب سر زده از سینهٔ تنور طوفان نوح، یا یدِ بیضا بخوانمت؟ با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا بخوانمت ای یوسفی که پیرهنت را ربوده گرگ بگذار تا به چشم زلیخا بخوانمت از بسکه عشق در تو نشان داده خویش را باید که آیت اله عُظمی بخوانمت ای آن که تشنه بود به نوشیدنت فرات بگذار تا که حضرت دریا بخوانمت ای مُصحفِ شریف که نی می‌نوازدت بگشا به روی من ورقی تا بخوانمت!
در بارش شمشیرها برگ و برت افتاد گل های سرخ پرپرت دور و برت افتاد پروانه ها در آتش عشق تو جان دادند گلبرگ ها از لابه لای دفترت افتاد! در یک طرف مشک وعلم،در گوشه ای دیگر دست علمدار رشید لشکرت افتاد باران تیر از هر طرف برگ و بری می ریخت هر لحظه می دیدی که نعشی در برت افتاد دنیا به سر خاک مصیبت کرد تا اکبر روی عبای خاکیِ از خون ترت افتاد در انتظار جرعه ای آب آن میان دیدی از روی دست غرق خونت اصغرت افتاد دستارِ جان را از سر خود باز کردی و سویی سرت افتاد و سویی پیکرت افتاد ققنوس بودی و میان آتشی از عشق پر باز کردی و همه بال و پرت افتاد غیرت به غارت رفته و شرم و حیا جان داد وقتی به دست ساربان انگشترت افتاد پیراهنت را با خودش دزدی به‌ غارت برد آن دم که روی خاک جسم پرپرت افتاد وقتی که طوفان پرده از روی خیام انداخت زینب! بگو آیا که از سر معجرت افتاد؟ در آتشی که دود آن در چشم عالم رفت چشمان نامردی به گوش دخترت افتاد....