eitaa logo
شعرهای بهجت فروغی مقدم
215 دنبال‌کننده
173 عکس
103 ویدیو
3 فایل
شعر
مشاهده در ایتا
دانلود
لب را بگشا و عطر‌افشانی‌کن ما را به یکی‌دو‌شعر مهمانی‌کن دلهای گرفته را که بی‌دارویند ای طبع لطیف! شعردرمانی کن!
صد بار به در زدی ، جوابت‌کردم بیدار شدی در من و خوابت‌کردم در بین هزار شک و تردید آخر ای عشق! بیا که انتخابت کردم!
صبح‌ است و به سرخی غروب آمده‌است در سینه من به کوب‌کوب آمده‌است دل‌دل نکن و دست‌بجنبان ای عشق! تا پاسخ استخاره خوب آمده‌است!
40.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاش جای این که روی بستری از پر بمیرم پخش بر بام بلند آسمان پرپر بمیرم! پیش از آن که نوشدم پاییز و‌خشکاندخزانم تا بهاری نوبرم، تا تازه ام، تا تر، بمیرم! بین دشت لاله های واژگون، گمنام و گلگون مثل سنگرساز سربازان بی سنگر بمیرم روز مرگ خویش سر بر گردن دریا گذارم از همه قوهای این دریاچه زیباتر بمیرم در میان آتشت صد بار اگر هم جان سپردم جامه جان را کشم بر جسم و باز از سر بمیرم آسمان افتاده تا اعماق در چشم عقابم عادت بال بلندم نیست در بستر بمیرم!
مسجدِ شهر بود شعبه ی رای پیرمردی عصا زنان آمد مادری دست کودکی در دست بین مردم در آن میان آمد پسری رای‌اولی با شوق آمد انجا شناسنامه به دست یک زن خانه دار با زنبیل بین آن صف به انتظار نشست دختری رو گرفته در چادر دختری شال صورتی بر سر آمدند و میان صف پیچید عطر گل‌های یاس و نیلوفر سرِ انگشت من نشانه گرفت جوهری را که رنگ آبی داشت جوهری را که رنگ زیبایش خبر از روزی آفتابی داشت در دل ازدحامی از مردم ورق سرنوشت در مشتم سر صندوق رای می رفتم صفی از مردم محل پشتم ماشه آماده شد،هدف معلوم خون خودکار روی کاغذ ریخت نام تو در میان برگه ی رای قطره‌قطره به اشک من آمیخت! یاد آن سرو ها که سر دادند پای این سررسید، افتادم یاد آزادگیِِ صد جانباز یاد صدها شهید افتادم! به دعای فرج شهادت داد سرِِ انگشت‌های جوهری‌ام باد تندی وزیده بود و زدم گره محکمی به روسری‌ام! وقت برگشت با خودم گفتم یعنی امروز روسپید شدم؟ ناگهان روی عکسِ دیواری چشم در چشمِ یک شهید شدم! صف مردم شلوغ تر شده بود کاسبی از سر دکان آمد خسته، اما امیدوار و صبور پیرمردی عصا زنان امد!
گرفتم دم،گرفتی دم،گرفتندآسمانها دم: چه کاری می کند،آری!چه کاری عشق با آدم! چه کاری می کند این بی امان باریدن باران چه کاری می کند این ناگهان لرزیدن پرچم همان کاری که در بین سراب و آب با هاجر همان کاری که در اعجاز نخل خشک با مریم صدای موج می آید به هر سویی تماشا کن چه‌مواج‌است‌این دریاچه‌جوشان‌است‌این زمزم رسیدند آسمانها پله پله تا ملاقاتش بیا بالا رویم از پله این نردبان با هم هزاران لاله سرمست اینجا پرپر افتاده ست هزاران شاخه نرگس، هزاران غنچه مریم! بیا بر کنج این دیوار سر بگذار، می بینی چه کاری می کند با آدم این باریدن نم نم دلم لرزید مثل بید از لرزیدن پرچم چه کاری می کند، آری! چه کاری عشق با آدم!
۹ ژوئیه،‏ ۱۰.۵۳.mp3
زمان: حجم: 3.45M
گرفتم دم،گرفتی دم،گرفتندآسمانها دم: چه کاری می کند،آری!چه کاری عشق با آدم! چه کاری می کند این بی امان باریدن باران چه کاری می کند این ناگهان لرزیدن پرچم همان کاری که در بین سراب و آب با هاجر همان کاری که در اعجاز نخل خشک با مریم صدای موج می آید به هر سویی تماشا کن چه مواج است این دریا چه جوشان است این زمزم رسیدند آسمانها پله پله تا ملاقاتش بیا بالا رویم از پله این نردبان با هم هزاران لاله سرمست اینجا پرپر افتاده ست هزاران شاخه نرگس، هزاران غنچه مریم! بیا بر کنج این دیوار سر بگذار، می بینی چه کاری می کند با آدم این باریدن نم نم دلم لرزید مثل بید از لرزیدن پرچم چه کاری می کند، آری! چه کاری عشق با آدم!
یکی در مجلس یاد تو اشک‌ نم نم آورده یکی از سوز آهی بی امان بر لب دم آورده یکی بالای منبر روضه ای جانسوز می‌خواند یکی پامنبری‌های تو را دور‌هم آورده یکی در استکان‌ها_نذر کرده_چای می‌ریزد یکی با نیت خیرات، خرمای بم آورده صدایش را یکی در این میان خرج شما کرده یکی سینی‌به‌سینی چایی تازه‌دم آورده از این آتش که هردم شعله‌ورتر می‌شود داغش تعجب نیست گل بر گونه‌هایش شبنم آورده! برای پیشکش در پیشگاهت هر کلافی را که هر پیر و جوانی داشته بیش‌وکم آورده! یکی با سکه های اشک مهرت را خریدار است یکی از دار دنیا قالی ابریشم آورده یکی درباره تو شعرهایی محتشم دارد یکی هم مثل من در کار توصیفت کم آورده! محرم جمع کرده دور هم دلهای عالم را برای زخمها از اشک نم نم مرهم آورده همه آزادگان عالم از هر دین و آیین را حسین‌بن‌علی در سایه یک پرچم آورده! نخواهید از فرات آبی، که اینجا ساقی عطشان برای تشنگان دریابه ‌دریا زمزم آورده محرم‌یک‌فراخوان‌است،یک‌تجدید‌پیمان‌است که عهد بندگی را باز یاد آدم آورده!
نمی توانی از این خاک ناپدید کنی اگر تمامی این نسل را شهید کنی اگر که دفتر تاریخ را بسوزانی اگر که صفحه تقویم را جدید کنی اگر که از همه سو تیغ های دندان‌تیز برای قطع سر سروها خرید کنی زمین بذر جدیدی شیار خواهد خورد اگر که بارش خمپاره را شدید کنی گمان نبر که سپیدار های سرکش را به لرزه‌ای بتوانی شبیه بید کنی به راز روشن این راه پی نخواهی برد برای قفل دلت هر چه را کلید کنی حسین قافله اش خیمه خیمه در راه است مباد بیعت با لشکر یزید کنی!
غم‌هایِ بی حسین به درم نمی خورد فردایِ بی حسین به درم نمی خورد من می روم که راهی کرببلا شوم دنیایِ بی حسین به دردم نمی خورد!
هر لاله که کاشتی به راهش دادی هر شعر نگاشتی به راهش دادی تو خون‌خدا شدی از آن روزی که هر چیز که داشتی به راهش دادی!
مشتاق زیارت حسین آمده ایم محتاج شفاعت حسین آمده ایم ما پای پیاده از عدم تا به وجود با نیت بیعت حسین آمده ایم!