السلام علیک یا #انیس_النفوس، یا #غریب_الغربا...
کلاغ کاج نشین بود و عندلیب غریب
مشام شهر پر از بَنگ، و بوی سیب غریب
چه سهمناک خطایی،چه بیدوا دردی!
که دردها همه بودند با طبیب غریب
کسی که حکم ولایت نداشت، والی شهر
ولیِامر ولی مانده بی نصیب... غریب...
که گفته است که بر مسند ولایت عشق
رقیب یک شبه مَحرم شود ،حبیب، غریب؟!
برای این که بگیرند از امام، زَمام
هزار قصه به هم بافتند عجیبغریب
هزار شکر که هر مکر و حیله ای کردند
نماند نام تو در اینهمه فریب غریب
تو آشنایِ همه آهوان تنهایی
چگونه نام تو را مینهد خطیب غریب؟!
#بهجت_فروغی_مقدم
13.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لطفا
این ویدئو را آنقدر دست به دست بچرخونید تا به مسئولین بی کفایت باندی ، حزبی و غیر انقلابی برسد که با بی درایتی و تصمیمات من درآوردی، باعث نابودی تولید می شوند.
سر می رسی گَهگُداری از آن اتاق کناری
می پرسیاز منبهلبخند:شعر جدیدی نداری؟
من از سوال تو خرسند، قندان شعرم پر از قند
برخاسته پیش شعرم از چایی تو بخاری
تو شعر مینوشیازمن، من شورمیگیرم از تو
ما هردوهمسایهداریمحالیخوش ازهمجواری
من کارمندی شریفم اما به طبع لطیفم
گاهی غزل می سرایم در بین ساعات کاری
هرروز از هفته ناچار هر چند هستم سرکار
با شعر دارم سر و کار در این میان گَهگُداری
هرچند هم داغ و لب سوز،یخ می کند چای هر روز
وقتی قرار ملاقات با شعر من می گذاری
شاید درختی که اینجا، بر ما دری باز کرده
روییده بوده ست روزی دور و بر جویباری
بعدازهزاران زمستاندر بین این سنگوسیمان
حالا تویی آن درخت و حالا منآن رود جاری!
#بهجت_فروغی_مقدم
بر هر چه غم است کات باید بدهی
لبخند مرا نجات باید بدهی
برگشتن من به زندگی را ای عشق
از علم خودت زکات باید بدهی!
#بهجت_فروغی_مقدم
گَر گران می خواهیاش، باید که پنهانش کنی!
جای این که روی دوش خویش افشانش کنی
مثل مرواریدِ پنهان در صدف، زیباتر است
هر اناری را میان پرده پنهانش کنی!
آفتاب و رعد و برق و باد و باران می برند
آب و رنگ میوه ای کز پوست عریانش کنی
دست بادی هرزه می افتد سر هر خوشه اش
خرمن سبزی که در طوفان پریشانش کنی
بی گمان از دست خواهد داد نرخ خویش را
عطر گیسویی که با افشاندن ارزانش کنی!
#بهجت_فروغی_مقدم #حجاب
بی تو دنیا خبر از خنده خورشید نداشت
زندگی بیتو به غیر از شب تردید نداشت
تا که در دامنش انسان به تکامل برسد
آفرینش به خودش ذرهای امید نداشت
پیش از آنی که نگاه تو چراغ اندازد
خاک بیش از قدمی پیشخودش دید نداشت!
معدن سنگ جهان بود دل مردم شهر
که بغیر از بت و بتخانه موالید نداشت
بی بهاران تو ای ماه ربیعالاول
فصل درفصل خزان بود و جهان عید نداشت
بی عبور از وسط نام تو هنگام نماز
"حمد" راهی به دل "سوره توحید" نداشت!
#بهجت_فروغی_مقدم
هدایت شده از پَریوش
پدرم را خدا بیامرزد، مردِ سنگ و زغال و آهن بود
سالهای دراز عمرش را، کارگر بود، اهل معدن بود
از میان زغال ها در کوه، عصرها رو سفید بر میگشت
سربلند از نبرد با صخره، او که خود قلهای فروتن بود
پا به پای زغالها میسوخت !سرخ میشد، دوباره کُک میشد
کورهای بود شعلهور در خود، کورهای که همیشه روشن بود
بارهایی که نانش آجر شد، از زمین و زمان گلایه نکرد
دردهایش یکی دوتا که نبود! دردهایش هزار خرمن بود
از دل کوه های پابرجا، از درون مخوف تونلها
هفت خوان را گذشت و نان آورد، پدرم که خودش تهمتن بود
پدرم مثل واگنی خسته، از سرازیر ریل خارج شد
بی خبر رفت او که چندی بود، در هوای غریب رفتن بود
مردِ دشت و پرنده و باران، مردِ آوازهای کوهستان
پدرم را خدا بیامرزد، کارگر بود، اهل معدن بود
#انفجار_معدن
#موسی_عصمتی
@A_Hashemii
🌿 انجمن ادبی کلمات
🍁 ثبتنام ترم پاییز و زمستان ۱۴۰۳
🪴 ویژه بانوان شاعر ساکن اصفهان
🌹 با ارسال پیام به نشانی @kalemaaat در پیامرسان ایتا
https://eitaa.com/kalemaat
ندارد زندگی طعمی بجز شیرینی و شوری
نمی یابی برای وصل راهی گاه جز دوری
همان طوری که بیآنکه بخواهی آمدی،آری
برای رفتنت هم بی برو برگرد، مجبوری!
گمان کردی که دنیا چیست غیر از قُلقُل کتری؟
گمان کردی چه دارد زندگی جز چایِ در قوری؟
همین پیچاندن مو و همین کج کردن ابرو
همین پوشیدن پیراهن گل قرمز توری
همین ها دلخوشی های همه اقوام ما بوده
چه در "پارینه سنگی"و چه در "کَلدانی_آشوری"
همیشه نوشجان فرمودنشهمراه با نیش است
عسلهایی که دارد کندوان لانه زنبوری!
#بهجت_فروغی_مقدم
هی جای عسل جام شرنگ آوردند
هی سنگ به پیش پای لنگ آوردند
در معدنی از زغال سنگ آنهمه غم
آخر نفس تو را به تنگ آوردند!
#بهجت_فروغی_مقدم
#معدن_طبس
خزیده است سرم توی لاک تنهایی
دلم پر است، پر از تیک تاک تنهایی
به نرمی حلزونی خزیده در گوشم
صدای سمفونی سوزناک تنهایی
قفس قفس من و تو در آپارتمانهامان
یگانه نسبتمان : اشتراک تنهایی!
بیار سفره دل را دوباره باز کنیم
کراهت است برای خوراک تنهایی!
نشان خانه من: کوچهای که بنبست است
دری که زنگ ندارد، پلاک تنهایی
مسافر سفری دوردستم و عمری است
به روی دوش من افتاده ساک تنهایی!
#بهجت_فروغی_مقدم
خبر برگشتن پیراهن خونین به کنعان است
خبر در کوچهها گردیدن گرگیگریزان است
خبر افتادن آتش به جان خرمنیخونین
خبر گیسوی دختربچهای هرسو پریشان است
خبر پیمان خون با مرز،میهن،خاکاجدادی
خبرهای جدیدی در بلندیهای جولان است!
خبر خشکیدن خون در دهان کودکی شیری
خبر لالایی گهواره لای سنگ و سیمان است
هزاران تیر و ترکش هرخبر درخویش پیچیده
خبر تا مینشیند رویکاغذ سربسوزان است
یقیندارم که وقت خواندنآیات"والفتح"است
خبرهای جدیدی در بلندیهای جولان است!
#بهجت_فروغی_مقدم