eitaa logo
بِه‌ْروز☀️
112 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
605 ویدیو
10 فایل
مثل بِه مفید و مثل روز ، روشن...☀️ برای ارسال نظرات تون با ما دوست باشید... جهت ارتباط با ما:👇🏼 @Daal_Meem @EVG110
مشاهده در ایتا
دانلود
توجه توجه از دیروز قمر در عقربه‌ها صدقه یادتون نره توضیحات بیشتر در ادامه... 👇👇👇
1965760258_-2130935518.mp3
3.56M
🎙 🔷 معنای قمر در عقرب 📌 برگرفته از جلسات «آداب مسافرت» 🔔@Aminikhaah_Media @BehrouzTeam
١۴٠٢ 🔹 طبق نظر علامه حسن زاده رحمت الله علیه، نظر بهتر و موثق تر، محاسبه قمر در عقرب بر اساس صورت فلکی عقرب است و نه برج عقرب. 🔸 اگر چه که بهتر است در هر دو مدت(یعنی هم بر اساس صورت فلکی عقرب و هم برج عقرب) برای انجام امور مهم احتیاط شود و انجام نگیرند و در صورت ضرورت، با راهکارهایی که در پادکست بالا بیان شده است به آنها پرداخته شود. 🔔@Aminikhaah_Media
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ساده اما قشنگ را که یادت نرفته با من بیا به منزل بعدی ☺️👇 حلال کنین اگه یه کم طولانیه
🌻🌻 داشتم می پیچیدم توی خیابان اصلی که ناگهان چشمم خورد به مرد کفاشی که کنج خیابان بساط کرده بود و سرش به کار بود. زدم روی ترمز و برگشتم عقب کنار بساطش ایستادم. «سلام آقا! خسته نباشین. وقت دارین چسب کفش منو درست کنین؟» دو سه روزی بود که چسب کفشم خراب شده بود و راه که می رفتم توی پا لخ لخ می کرد و بندش روی زمین می کشید. «علیک سلام. اگر صبر داشته باشی درستش می‌کنم.» لهجه کامل افغانستانی همیشه برایم جذاب است. گفتم چشم و منتظر شدم. «راست است یا چپ؟» «راست» و فکر کردم مگر فرقی هم می کند؟! یک لنگه راست دمپایی برایم آورد و گفت: «پیاده نشو، این را بپوش و کفش را بده.» تازه فهمیدم منظورش چه بوده. تشکر کردم و کفش را دادم. مرد کفاش نشست و مشغول کار شد. دخترکم سرک می کشید که کارش را ببیند، با همان روسری و چادری که صورت کودکانه و معصومش را قاب گرفته بود. «دخترت است؟» «بله» همان‌ طور که داشت چسب قبلی را می شکافت لبخندی زد و گفت: «مادر، خوب. دختر، خوب.» آمدم تشکر کنم،مهلت نداد. «اگر نخ زیر کار سفید باشد ایراد دارد؟» سرم را از پنجره ماشین بیرون آوردم و با عجله گفتم: «نه نه تو رو خدا سفید نه! کفش مشکیه آخه، *آبروریزیه* » «باشه با نخ مشکی می دوزم. نگران نباش» آرام به کارش ادامه داد. چند دقیقه بیشتر طول نکشید. کفش را تمیز کرد.لنگه چپ را هم گرفت و حسابی برق انداخت. و آورد سمتم. و یک جمله... *«آبرو به کفش نیست ها!»* عرق شرم بر پیشانیم نشست. تشکر کردم و رفتم. سال ها می گذرد از آن اتفاق، و من هنوز غرق و کلام مرد کفاشم. ✍ *زحل* 🪐 @BehrouzTeam🌈🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِه‌ْروز☀️
🌻#ساده_اما_قشنگ_۲🌻 داشتم می پیچیدم توی خیابان اصلی که ناگهان چشمم خورد به مرد کفاشی که کنج خیابان بس
وح🤩👏عجب جمله‌ای👌✨ 😭👏👏 . عاقا همین‌جی ، اعلام میکنم 😍☝️🌈 برای ادمین بالا☝️ ( @razmande313) از تجربه‌های این‌چنینی‌تون بگید و هدیه بگیرید ! 🥳💝 دیگه من نگم دیگه ... که و و ...💫 دیگه چی‌میخوای گُلُم!؟🤨 🤗 ها یالا ! 💨💨💨🏃🏻‍♂ ⚡️ @BehrouzTeam 🌈🌤
یدونه قصه دیگه در راهه دیگه آخریشه😄 شما به چالش فک کنین تا منم قصه‌م رو بنویسم😉 منتظرتونم
🌻🌻 پیرزن نشسته بود کف خیابان! درست روبروی باب السلام کمی آن طرف از شارع سدره🥺 آن هم ایام اربعین، توی آن ازدحام و شلوغی. داشتم از حرم بر می گشتم که دیدمش. پاهایش را از خستگی دراز کرده بود و سرش هم پایین بود. یک نفر لب جدول نشسته بود، تعجب مرا فهمید. گفت: گم شده بنده خدا. نشستم کنارش - گم شدین خانوم؟ - بله - از کی؟ - سه روزه اینجام. با دامادم آمده بودم. اما گمشان کردم. - از کجا؟ - تهران، کهریزک - غذایی چیزی خوردی؟ - نه - یک نفر آن طرف‌تر شنید. غذا دستش بود. داد به پیرزن. خوشحال شد. - مدرکی چیزی داری؟ گذرنامه‌اش را درآورد. نگاهش کردم. نامش زینب بود. خودش روضه ای شد اصلا😭 تابعیتش افغان. گذرنامه اما اعتبار نداشت. - زینب خانم چطوری رد شدی از مرز؟ - نمی دانم همسرم رسید. اسم و فامیلش را گرفت و رفت آنجا که گمشده‌ها را پشت بلندگوهای سمت بین‌الحرمین صدا می‌کنند. یک آن خودم را گذاشتم جای پیرزن ، نزدیک بود قالب تهی کنم. ولی او همچنان آرام بود. *تعلق وقتی نداری هر جای این دنیا باشی فرقی ندارد برایت. کنار ارباب باشی، البته بهتر از هرجا! * دوباره گذرنامه‌اش را نگاه کردم. این‌بار یک واژه بود که بر دلم نشست. شغل: 🪴 با خودم گفتم چقدر می‌شود حرف زد! «خانه‌دار» کجا؟ «خانم خانه» کجا؟ ✍ *زحل* 🪐 @BehrouzTeam🌈🌤