#داستان_کوتاه
خارپشتی از یک مار تقاضا کرد که بگذار من نیز همخانه تو باشم. مار تقاضای خارپشت را پذیرفت و او را به لانه تنگ و کوچک خویش راه داد. چون لانه مار تنگ بود، خارهای تیز خارپشت هر دم به بدن نرم مار فرو میرفت و او را مجروح میساخت، اما مار از سر نجابت دم بر نمیآورد. سرانجام مار گفت: «نگاه کن ببین چگونه مجروح و خونین شدهام. میتوانی لانه من را ترک کنی؟!» خارپشت گفت: «من مشکلی ندارم، اگر تو ناراحتی میتوانی لانه دیگری برای خود بیابی!»
عادتها نیز ابتدا به صورت مهمان وارد میشوند، اما دیری نمیگذرد که خود را صاحبخانه میکنند و کنترل انسان را در دست میگیرند...
┏━━🍃💞🍂━━┓
@behtarindoost
┗━━🍂💞🍃━━┛
#داستان_کوتاه
ماری وارد مغازه نجاری شد. در حالی که به
گوشهای می خزید، از روی اره عبور کرد و کمی زخمی شد! با عصبانیت برگشت و اره رو گاز گرفت اما آسیب بیشتری دید.
مار که حسابی کلافه شده بود ، تصمیم گرفت به هر قیمتی که شده اره رو از بین ببره. پس به دور اره پیچید و تمام قدرتش رو بکار گرفت تا اره رو خفه کنه ، تا اینکه در نهایت مار توسط اره کشته شد...
گاهی اوقات ما با عصبانیت واکنش نشون میدیم و تصمیم میگیریم به کسانی که بهمون آسیب رسوندن صدمه بزنیم غافل از اینکه به خودمون آسیب می رسونیم. در زندگی گاهی اوقات بهتره از بعضی چیزها چشم پوشی کنیم، چون عواقب اون میتونه فاجعه بار باشه... .
┏━━🍃💞🍂━━┓
@behtarindoost
┗━━🍂💞🍃━━┛
یک گل سرخ_عباس معروفی.pdf
حجم:
7.64M
#یک_گل_سرخ
#عباس_معروفی
#داستان_کوتاه
کتاب بازگو کننده ۵ داستان از ۵ نویسنده متفاوت با ۵ سبک متفاوت است. معروفی بر هر داستان مقدمهای نگاشته تا نویسنده و داستان بیشتر و بهتر شناسایی شود. در داستان اول که از خود آقای معروفی است شخصیت و کاراکتر اصلی داستان در میدان شک و دودلی درگیر میشود سرانجام با سپر عشق قدم به جلو میگذارد و پیروز میدان ترس وشک میشود.
┏━━🍃💞🍂━━┓
@behtarindoost
┗━━🍂💞🍃━━┛