فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 وقتی صد #خبر کذب بشنویم چه میشود؟
هرکدام یک اثری ندارد؟!
🔸اگر دلمان را راحت در اختیار هر خبری گذاشتیم، منتظر این تاثیرات باشیم..
🔹دوران ظهور حضرت، جنگ #جنگ روایت ها و گفتگوهاست.
چرا؟
🔹چون #اراده ها تابع #روایت ها و #داده هاست...
🔻مراقب #ورودی ها باشیم
🔻داده ها را کنترل کنیم
🔻ریزش در دوران #ظهور بسیار فراوان است
✅ مرکزتنظیمونشرآثار #استاد_عابدینی
🌐 TAMHIS.IR | @Abedini
#روایت | دیدار خانوادهای با چهارده فرزند با آیتالله خامنهای
صبح زود روز ۱۴ آبان به همراه خانواده با اشتیاقی وصف ناپذیر از قم به تهران رفتیم و ساعت ۱۱ وارد بیت رهبری شدیم. چون قبلاً سابقه چنین دیداری را داشتیم.
بالاخره درب اتاق باز شد، حضرت آقا وارد شدند و در ابتدای ورود با صدای پدرانهای فرمودند: آقای وافی! شما هستید!
برای اینکه سنگینی فضای دیدار شکسته شود به شوخی به آقا عرض کردم که سال ۹۵ ما ۱۰ فرزند داشتیم که خدمتتان رسیدیم و میخواستیم به آن ۱۰ فرزند اکتفا کنیم، ولی شما چنان تشویق کردید که چهار فرزند دیگر هم آوردیم.
من بچه را گرفتم تا آقا اذان بگویند، آقا فرمودند در آغوش من بگذار! عرض کردم که اذیت میشوید (چون حدود نیم ساعت ایشان روی پا، در سالن کناری مشغول گفتوگو با شرکت کنندگان در نماز بودند) فرمودند: نه، اذیت نمیشوم و نوزاد را در آغوش گرفتند و به صورت شمرده شمرده اذان و اقامه را قرائت فرمودند.
اذان و اقامه که تمام شد به آقا عرض کردم برخی از افراد جامعه به خاطر داشتن ۱۴ فرزند، ما را افراطی میدانند.
حالت لحن آقا عوض شد و فرمودند کاری به حرف مردم نداشته باشید، کار شما درست است، شما کارخودتان را انجام دهید!
عرض کردم بعد از دیدار سال ۹۵ شایعه شد که شما به ما فرمودهاید که این تعداد فرزند زیاد است! ایشان فرمودند: من که باشم که بخواهم این حرف را بزنم!؟
بعد فرمودند: در روایات متعددی داریم که یکی از نشانههای همسر خوب و مومن این است که ولود (دارای فرزندان زیاد) باشد که الحمدالله همسر شما این ویژگی را به نحو احسن دارد.
از اینجا به بعد توجه خاص حضرت آقا متوجه خانم بنده شد و ایشان جملاتی همچون شما در حال جهاد هستید، شما نمونه هستید یا اینکه آفرین به شما، نسبت به همسرم به کار بردند که کاملا مشهود بود حقیر و فرزندانم (در این دیدار) در حاشیه قرار گرفتیم و متن اصلی و مهمان ویژه، خانم بنده است!!
بنده محضر آقا عرض کردم در دو سال گذشته برای ترویج فرهنگ فرزندآوری با سفر به ۲۸ استان با تعداد زیادی از فعالان جمعیتی آشنا شدم که در زمینه حیات جنین (مقابله با اسقاط) درمان ناباروری و فرهنگسازی فرزندآوری، طبق امر شما مشغول فعالیت هستند، همه آنها خواستار دیدار با شمایند، ایشان فرمودند سلام من را به آنها برسانید..
عرض کردم آقاجان ما چند میلیون خانم متاهل در سن باروری داریم که اگر هر کدام یک فرزند بیاورند عمده مشکلات جمعیتی حل خواهد شد. بعد از آن اشاره کردم به چند آمار که ایشان فرمودند اطلاع دارم.
عرض کردم آقاجان، فعالین جمعیتی نمیگذارند حرف شما روی زمین بماند و با امیدواری مسیر را ادامه خواهند داد (چون آمار جمعیتی بسیار ناامید کننده است)
به آقا عرض کردم ۵ تا از فرزندانم طلبه هستند و شش نوه هم دارم که خودم و فرزندانم فدای شما!
تا آمدم تک تک فرزندان را محضر آقا معرفی کنم، مهلت ندادند و خودشان شروع کردند به احوالپرسی با بچهها، اینکه چه درسی میخوانند و به چه فعالیتی مشغول هستند.
قبل از دیدار چند نفر از فعالین به صورت خاص سفارش کرده بودند که سلامشان را به آقا برسانم که به قولم عمل کردم.
مجدداً عرض کردم آقاجان فعالین جمعیتی مشتاق دیدار شما هستند که ایشان فرمودند هماهنگ کنید و برای بار دوم با این جمله بحث را ادامه دادند که سلام من را به آنها برسانید.
دختر دومم از فرصت استفاده کرد و به آقا گفت اسم فرزندی که در راه است را شما بگذارید که ایشان با محبت خاصی فرمودند حتماً این کار را میکنم.
در این بین داماد بنده نکات مهمی را خدمت آقا گفتند و معظم له با حوصله گوش کردند و فرمودند خوب درس بخوانید و تا میتوانید به مردم خدمت کنید و چند مطلب دیگر.
نوبت به پسرم مهدی رسید و او هم سوالاتی از آقا پرسید، بعد از مهدی ابوالفضل و همینطور فرزندان دیگر نکاتی را به حضرت آقا عرض کردند.
حضرت آقا به قاسم (فرزند دوازدهم) نگاه کردند و اسمش را پرسیدند، عرض کردم که بعد از شهادت حاج قاسم دنیا آمده است و اسمش را قاسم گذاشتهایم و البته خودش میگوید من حاج قاسم هستم!
خانمم خطاب به آقا گفت: آقاجان برای عاقبت به خیری و شهادت خودم و فرزندانم دعا فرمایید؛ که ایشان با لحنی سراسر محبتآمیز فرمودند انشالله خداوند به نسل شما برکت بدهد!
این دیدار حدود ۲۰ دقیقه طول کشید و لحظه خداحافظی رسید، واقعاً برای ما جدا شدن از حضرت آقا سخت بود!
و لذا حتی زمانی که حضرت آقا حرکت کردند به سمت درب خروجی اتاق، پشت سر ایشان مرتباً به بیانهای مختلف ابراز علاقه میکردیم، آقا فرمودند به همه این عزیزان انگشتر بدهید و البته به خانم وافی به صورت ویژه!
اینجا بود که مجدداً درخواست دیدار فعالین جمعیتی را با ایشان مطرح کردم که ایشان نیز فرمودند سلام تک تک آنها را برسانید.
حسن ختام هم، عکس دسته جمعی و ناهار مهمان حضرت آقا
وافی
@behzadzare
.
⭐️ حیفه وقتیکه توی ماه رمضون با خدای خودمون حرف میزنیم و حوائجمون رو ازش میخوایم، فقط «#معانی_ظاهری ادعیه» رو قصد کنیم و از «#معانی_باطنی ادعیه» غافل باشیم!!!
🤲 وقتی میگیم «اللهمَّ اکْسُ کُلَّ عُریانٍ» بهتره یاد این روایت بیفتیم 👈 «مَن تَعَرَّى مِن لِباسِ التَّقوى لَم يَستَتِرْ بشَيءٍ مِن اللِّباسِ.»
هرکس از لباس تقوا برهنه شود، هيچ لباسی او را نمیپوشاند. (تحفالعقول، ص ۸۸)
🤲 وقتی میگیم «اللهمَّ فُکَّ کُلَّ أسیرٍ» بهتره یاد این روایت بیفتیم 👈«کَم مِن عَقلٍ أسیرٍ تَحتَ هَوی أمیرٍ!»
چه بسيار عقلهایی كه در چنگالِ هوا و هوسهاىِ حاكم بر آنها، اسيرند. (نهجالبلاغه حکمت ۲۱۱)
🤲 وقتی میگیم «اللهمَّ اشْفِ کُلَّ مریضٍ» بهتره یاد این روایت بیفتیم 👈«إنَّ مِن البَلاءِ الفاقَةَ، و أشَدُّ مِن ذلکَ مَرَضُ البَدَنِ، و أشَدُّ مِن ذلکَ مَرَضُ القَلبِ.»
یکی از بلاها، تنگدستی است و بدتر از آن، بیماری جسم است و از آن بدتر، بیماری دل است. (بحارالأنوار، ج ۶۷، ص ۶۱)
#تشکیلات_توحیدی
#روایت
┏━━━〰️〰️━━━┓
@tashkilat_ir
┗━━━〰️〰️━━━┛
پایگاه فرهنگی بعثت : besat313.ir
مرکز تخصصی مکتب انقلاب اسلامی
➖➖➖➖➖➖
🔰 #روایت | دست پرقدرت جمهوری اسلامی
🔸 شهید والامقام و پدر موشکی ایران سردار طهرانی مقدم خطاب به حضرت آیتالله خامنهای نوشته بود:
🔹 «آقا و مولای ما میخواهم دستان الهی و پرقدرت شما را پُر کنم.»
#تنبیه_متجاوز
@rahbari_plus
پ ن؛
جای حاج قاسم و تهرانی مقدم خالی!
که ببینند دستاورد مجاهدتشون ببار نشست و باران موشکهای ایران بر سر صهیونیستهای کودک کش باریدن گرفت!
📣 #روایت | سعیدِ خمینی، عبداللهِ سیدقائد
🖼 در حاشیهی عیادت فرزندان رهبر انقلاب به نمایندگی از ایشان، از مجروحان لبنانی و رزمندگان مقاومت که برای درمان به ایران اعزام شدهاند
🔹️همین چند دقیقه قبل فهمیده ملاقاتکنندهاش فرزندِ رهبر انقلاب اسلامی و بهقول خودشان سیدقائد است. به احترامش نیمخیز شده روی تخت. دو دست توی پانسمان با انگشتانی قطع شده و چشمهای عمل و پانسمان شده و سر و صورتی پر از زخم و بخیه. هیچ جا را نمیبیند. فقط از جهت صدا میتواند مکان مخاطب را تشخیص دهد.
🔹️همسر جوانش هم کنار تخت ایستاده. کاملا در قواره یک زوج شیعهی لبنانی! حاج آقا که میرسد با همان چشم و پلکهای بخیه و پانسمان شده بغضش میترکد. در پاسخ حاج آقا که از احوال و زخمهایش میپرسد میگوید: «فدای سر شما! نگران نباشید!»
🔹️همسرش ایستاده کنار تخت. اشک میریزد. قفل کردهام. آن از زهرای ۵ ساله و هادیِ ۱۱ساله و الباقی بچههایی که در خردسالی زخم صهیون به تنشان نشسته و این هم از بزرگترهایشان و عبدالله ۳۲ ساله و همسرش.
🔹️عبدالله دارد با گریهای که معلوم نیست اشکهایش باید چطور از لای زخمها، بخیهها و پانسمانها راهشان را باز کنند ادامه میدهد: «به سیدقائد بگویید درست است که ما عزیز از دست دادهایم (منظورش سیدحسن نصرالله است) اما سایهی عزیزتر هست هنوز! به سید قائد بگویید یک سپاه در لبنان دارد که منتظر دستور اوست.»
🔹️حاج آقا میگوید به امر آقا راهی شدهاند تا جویای احوال او و بقیه رزمندگان شوند. بعد هم هدیهای که از طرف آقاست را به همسر عبدالله میدهد. عبدالله اما گوشش به این حرفا نیست و تند تند با گریه دارد حرفهایش را میزند: «به سید قائد بگویید نگران ما نباشد. از طرف من حتما ببوسیدش! بگویید سربازش سلام رساند!»
🔹️حاج آقا خطاب به همسر عبدالله، جویای رسیدگی از آنها میشوند و اینکه اگر مشکلی هست حتما بگویند. زن محجوبانه از همه چیز تشکر میکند و از رسیدگی کادر درمان. مترجم ترجمه میکند که زن جوان یکهو میپرد توی صحبتها: «فقط یک درخواست دارم!» همه گوش تیز میکنند: «سلام من را هم به سیدقائد برسانید!»
🔹️سرم را میگیرم سمت پنجره تا بغض خفت شده بیخ گلویم رها شود. جای سالم توی صورت پر از بخیهی عبدالله نیست. حاج آقا کنار گوشش میگوید: «الان به خدا خیلی نزدیکی، برای ما دعا کن!» عبدالله اشک میریزد و با چشمهای بسته حرفهایش را میزند.
🔹️پرتاب میشوم به سکانسهای از کرخه تا راین و سعید، رزمندهی ایرانی که بعد از بهبود چشمانش با شنیدن یاد و نام امام اشک میریخت. در پاسخ به اینکه گریه برای چشمهایش ضرر دارد میگفت بگویید بدوزندشان. سعید نمیدانست عبدالله با چشمهای دوخته شده هم گریه میکند.
💻 Farsi.Khamenei.ir