eitaa logo
اطلاع رسانی فرهنگی حسینیه سردار جنگل
116 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
48 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️خواهرش پیراهن برایش فرستاده بود. من هم یک شلوار خریدم تا وقتی از منطقه اومد، با هم بپوشه. لباس ها رو که دید، گفت: "تو این شرایط جنگی وابسته‌م می کنین به دنیا." گفتم: "آخه یه وقتایی نباید به دنیای ماها هم سربزنی؟" بالاخره پوشید. وقتی اومد، دوباره همان لباس های کهنه تنش بود. چیزی نپرسیدم. خودش گفت «یکی از بچه های سپاه عقدش بود، لباس درست و حسابی نداشت.» #شهید_مهدی_زین‌الدین #درس_اخلاق @Afsaran_ir
مدتی قبل از شهادتش، در حال عبور از خیابان سعدی قزوین بودم كه عباس رو دیدم. معلولی رو كه از هر دو پا عاجز بود و توان حركت نداشت، به دوش گرفته بود و برای اینكه شناخته نشه، پارچه‌ای نازك بر سر كشیده بود. من شناختمش و با این گمان كه خدای ناكرده برای بستگانش حادثه‌ای رخ داده، جلو رفتم. سلام كردم و پرسیدم: «چه اتفاقی افتاده عباس؟ كجا میری» عباس كه با دیدن من غافلگیر شده بود، کمی ایستاد و گفت: «پیرمرد رو برای استحمام به گرمابه ‌می‌برم. كسی رو نداره و مدتی هست كه حمام نرفته!» #شهید_عباس_بابایی #درس_اخلاق @Afsaran_ir
⭕️همه دور هم نشسته بوديم. اصغر برگشت گفت: "احمد، تو که کاری بلد نيستی. فکر کنم تو جبهه جاروکشی می‌کنی، ها؟" احمد سرش رو پايين انداخت. لبخندی زد و گفت: "ای… تو همين مايه ها." از مکه که برگشته بود، آقای فراهانی يک دسته گل بزرگ فرستاده بود در خانه. يک کارت هم بود که رويش نوشته شده بود: "تقديم به فرمانده رشيد تيپ بيست و هفت محمد رسول الله، حاج احمد متوسليان." #حاج_احمد_متوسلیان #درس_اخلاق @Afsaran_ir
⭕️ده ماه بود ازش خبرى نداشتیم. مادرش مى‌گفت: "خرازى! پاشو برو ببین چى شد این بچّه؟ زنده است؟ مرده است؟" مى‌گفتم: "کجا برم دنبالش آخه؟ کار و زندگى دارم خانم. جبهه که یه وجب دو وجب نیست. از کجا پیداش کنم؟" رفته بودم نماز جمعه. حاج آقا آخر خطبه‌ها گفت حسین خرازى رو دعا کنید. اومدم خونه. به مادرش گفتم. پرسید: "حسین ما رو مى‌گفت؟" گفتم: "چى شده که امام جمعه هم مى‌شناسدش؟" نمى‌دونستیم فرمانده لشکر اصفهان است! #شهید_حسین_خرازی #درس_اخلاق @Afsaran_ir
🍃آیت‌الله‌ بهجت(ره): اگر برای فرج دعا می‌کنید علامت آن است که هنوز ایمانتان پا برجاست. 📚در محضر بهجت، ج۳، ص۳۶۳ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #درس_اخلاق ✅ به افسران بپیوندید: @Afsaran_ir
💠در سنگر فرماندهی با حاجی نشسته بودیم که ناگهان یک نفر با داد و فریاد وارد شد. بدون مقدمه حاجی را خطاب قرار داده و در مقابل همه با لحنی اهانت آمیز سر حاجی فریاد می کشید. وسط حرف هایش پریدم و گفتم :« مرد حسابی! این چه وضع حرف زدنه!؟ درست صحبت کن، داری با فرمانده ی لشکر حرف میزنی ها. گیریم حق با تو باشه، ولی کی به تو همچین اجازه ای داده که با حاجی این جوری صحبت کنی؟» گفت:« بشین سرجات! تو دیگه چی کاره ای؟» بعد هم دوباره به حرف هایش ادامه داد. سر مسئله ای اعتراض داشت و حاجی را مقصر میدانست که چرا توجه نمی کند. 🔸در تمام مدتی که او سر حاجی فریاد می کشید، حاجی ساکت و آرام نشسته بود و بدون کوچکترین عکس العملی به حرف های او گوش می کرد. آخر سر هم وقتی حرف هایش تمام شد، به او گف :« حق با شماست، ناراحت نباش، خونسردی خودت را هم حفظ کن. من حتما قضیه رو پی گیری میکنم. انشاءالله درست میشه.» 🔹همه از این نحوه برخورد حاجی درس گرفتیم که او چطور توانست خودش را کنترل کند و در کمال آرامش و ادب جواب او را بدهد و خشمگین نشود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 گناهی که باعث شد ختم آیت‌الله نخودکی بی‌اثر گردد 🔹 حجت‌الاسلام مسعود عالی
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 در ستاد لشگر بودیم. یکی از بچه های زنجان را خواسته بود، داشت خیلی خودمانی با او صحبت می کرد. نمی دانستم حرفهایشان درباره چیست. آن برادرم دائم تندی می کرد و جوش می زد. آقا با نرمی و ملاطفت آرامش می کرد. یکهو دیدم این برادر یک چاقوی ضامن دار از جیبش درآورد، گرفت جلوی و با عصبانیت گفت : حساب یعنی این و چاقو را نشان داد. خواستم واکنش نشان بدهم که دیدم آقا می خندد . با مهربانی خاصی چاقو را از دستش گرفت، گذاشت توی جیب او، بعد به سرش کشید و با گشاده رویی تمام به حرفهایش ادامه داد. ظاهرا این برادر با یکی از همشهریانش داشت که آقا با پا در میانی می خواست مسائلشان را رفع و رجوع کند . بعدها ایشان را ساخت و به راه آورد که شد یکی از گردانهای لشگر !