وقتی دوستان مذهبی و انقلابی ات را میبینی که یکی یکی از مسیر جدا شدند و از درون و بیرون تغییر اساسی کرده اند
وقتی پای حرف هایشان می نشینی و اگر به سکوت و صبر گوش بدهی خیلی از سوالاتشان سوال تو هم میشود و گله هایشان گله های تو
آن وقت است که دیگر نمی توانی از کنار ضعف ها و کم کاری های نظام بگذری.
نمیتوانی ۲۲ بهمن در میان جمعیت که هستی جای خالی دوستانت را حس نکنی
نمی توانی که نترسی از اینکه آیا آمدنم مهر تایید بر ضعف ها و ناعدالتی موجود است یا نه
تو با سوال هایت نمی توانی مثل بقیه بخندی !
تو گله مندی چون جمهوری اسلامی و آرمانی که داری برایت ارزشمند است .
آدم وقتی روی چیزی یا کسی حساب باز می کند ، انتظارش بالا می رود .
جمهوری اسلامی عزیز
ما خیلی روی تو حساب باز کرده ایم .
خیلی بیشتر از این چیزی که امروز هست .
من امروز رفتم و شعار دادم ، شعار هایی که رنگ و بو و حس و حالش با همه سال های قبل فرق داشت و در دل بغض کردم و آرزو کردم
کاش سالی برسد که ۲۲ بهمن
با تمامی دوستان گله مند و آن هایی که روزی کنارم بودند و حالا به هر دلیل مسیرشان را عوض کردند در خیابان قدم بزنیم ، شعار ضد ظلم و ضد اسرائیل و ضد کودک کشی سر بدهیم و ته دلمان نلرزد
اینبار مثل تولد ۴۵ سال پیش "همه" شاد باشیم
از ته ته دل ...
پ ن : در بهار آزادی ...جای رفقایم خالی !
پ ن ۲ : آن صبح قشنگ روز آزادی را ...
یه زمانی بردن اسم کتاب های صادق هدایت جرم بود.
منم یواشکی از کتابخونه برادرم کتاب هاش رو کش می رفتم که ببینم : چیه که انقدر همه میگن خوب نیست و نخون .
بعد ها فهمیدم باید سعی کنم خودمو قوی کنم تا با خوندن یک متن نکات خوبشو بگیرم و نکات بدش رو تشخیص بدم
اینکه از ادبیات سیاه فرار نکنم بلکه آشنا بشم و حتی گاهی استفاده کنم
این نحوه مواجهه با هنر توی مذهبی های شهر ما تقریبا نبود و فک میکنم هنوزم نیست .
اما بعد اینهمه سال
وقتی دیدم مبنا ، یه کارگاه هدایت خوانی گذاشته شرکت کردم و فهمیدم به کجا تعلق دارم و راهی که می رم همونیه که دوست داشتم ...
#سه_شنبه_ها
#مدرسه_مبنا
#هدایت_خوانی
متن زیر برسد به دست کتاب خوان ها ، کسانی که هر کجا باشند رشته ای من را به آن ها وصل می کند و خواهران و برادران من هستند
آدمی که از نوجوانی کتاب زیاد بخواند ، یک جور بلوغ رفتاری و عاطفی زود به هنگام پیدا میکند.
مثلا توی کتاب ایکس خوانده که وقتی شیرین به سهیل گفت : ازت خسته شدم . سهیل توی دلش چه حرفایی زده .
یا وقتی سهیل به شیرین گفت : پرتوقع و عصبی است .
شیرین به یاد همه گذشت ها و صبر هایش تا صبح اشک ریخته .
وقتی زیاد داستان های آدم هارا بخوانی تبدیل میشوی به یک آدم پر از نشخوار فکری . اگر خودت را مدیریت نکنی از پا در می آیی.
گاهی پر از احساس گناه می شوی چون درک و همدردی ات به واسطه کتاب ها بالا رفته.
گاهی پر از حس توقع می شوی چون فکر میکنی همه آدم ها مثل تو احساسات طرف مقابل را میفهمند و باز رفتار سبک و زشتشان را ادامه می دهند .
البته کتاب نخواندن درمان این مشکل نیست .
چون هیچ چیز جای یک زندگی شرافتمندانه و رفتار اصیل را نمی گیرد حتی اگر تاوان آن رنج بردن باشد
به دنبال درمانم ...
#مریمِ_این_روزها
پرهیز از نگاه کردن
به کسی که شوق دیدنش
کلافه ات کرده
تردید مبهمی را به یقینی روشن
تبدیل می کند :
"عاشق شده ای"
مصطفی مستور
تلقینِ حسِ مورد سوء استفاده قرار گرفتن ، لذت زندگی کردن و زن بودن را از زن می گیرد .
اجازه بدهید کمی درد دل کنم :
"دارم زیر بار بعضی تلقین های اجتماعی خرد می شوم."
دنیای ماشینی و دنیای مدرن که در آن کار و درس و شغل یعنی پیشرفت و موفقیت و کار های خانه یعنی کارهایی برای ادامه دادن حیات .
همین چند خطی که گفتم لذت یک آشپزی ساده ، لذت پختن کیک ، درست کردن یک سالاد و تزیین سفره را از آدم می گیرد .
چون مدام فکر میکنی این کار ها وقت تو را میگیرد و از اجتماع ، از درس ، از شغلت جا می مانی .
پیشنهاد افکار سنتی برای زن ها در این شرایط چیست؟
کار نکن ، من تامین میکنم و تو در خانه بمان ، درس نخوان و لازم نیست فعلا .
این پیشنهادات نه تنها کارساز نیست که هزاران کمپین حمایت از حقوق زنان را با خودش به همراه دارد!
راه برای من در این شرایط اینگونه است:
اینکه من نباید لذت تجربه کردن حس های زنانه ام را سرکوب کنم.
آشپزی کردن، تمیز کاری کردن ، تزئینات سفره ، درست کردن مخلفات، پختن کیک و ژله و خوراکی های مختلف را نباید رفع نیاز ببینم که هرچه سریع تر آن را به پایان ببرم و مدام حس اضافه بودن به آن داشته باشم.
باید آن را به عنوان یک بخش از زندگی که در جایگاه خودش ارزشمند است و میتوان از آن لذت برد به حساب بیاورم تا اگر روزی در شلوغ ترین شرایط شغلی و درسی هم بودم ، این مسائل مرا در هم نشکند و حس بدی به من منتقل نکند که هیچ به من حس ارزشمندی بدهد.
#مریمِ_این_روزها
و گفت:
اگر دوزخ را به من بخشند
هرگز هیچ عاشق را نسوزم
از بهر آنکه عشق
خود، او را صدبار
سوخته است ...
تذکره الاولیا
عطار نیشابوری