eitaa logo
خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
170 دنبال‌کننده
92 عکس
1 ویدیو
0 فایل
در این کانال، خاطراتم را می‌نویسم؛ خاطراتی که به نظرم مفید و کاربردی هستند؛ به امید آن که هم لَذّت و هم بهره ببرید. اسماعیل داستانی بِنیسی کانال‌ سخنرانی‌ها و کلیپ‌هایم: @benisi. کانال‌های دیگرم: ـ @benisiha ـ @ghatreghatre ارسال پیام: @dooste_ketaab
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
🦋 خاطرۀ ۳۷ 🔴 یاد علمای گمنام 🔹در روز یک‌شنبه، ۱۸ / ۹ / ۱۴۰۳، روحانی مبلّغ عزیزی پیام داد: وقتی که
اگر دوست داشتید، شعری را که امروز در این‌جا گذاشتم، بخوانید؛ که متناسب با این خاطره هم هست: https://eitaa.com/benisiha_ir/6153 🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی @benisi2
خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
🦋 خاطرۀ ۳۸ 🔴 چند نام یک نفر! 🔹امروز، سه‌شنبه، ۲۰ / ۹ / ۱۴۰۳، در هیأت پیام‌آوران عاشورا، دربارۀ فرزندداری و تربیت فرزند سخنرانی کردم و در ضمن، این خاطرات را گفتم: مرحوم پدرم، حضرت استاد اسداللّه داستانی بِنیسی، ـ رضوان اللّه تعالی علیه. ـ دربارۀ بنده نقل می‌کردند: «هنگامی که این فرزندم به دنیا آمد، پدر و مادرم به خانۀ ما آمدند. روز سوم تولّدش، هنگامی که داشتند می‌رفتند، پدرم دَمِ درِ میان حیات و راهرو، به من رو کرد و پرسید: "چه نامی می‌خواهی بر این فرزندت بگذاری؟" من در ذهنم طاءها را ردیف کرده بودم. نام دخترم طاهره و نام پسر بزرگم را طاهر گذشته بودم و می‌خواستم نام این فرزندم را طَهور بگذارم ـ همۀ این نام‌ها با حرف «طاء» آغاز می‌شود. ـ ؛ امّا به احترام پدرم پاسخ دادم: هر چه شما بفرمایید. پدرم فرمود: "اگر تو و همسرت راضی باشید، نام مرا بر او بگذارید و او را به طلبه‌شدن تشویق کنید؛ امّا مجبور نکنید. من دوست داشتم که روحانی شَوَم؛ امّا فقر به من مجال نداد."؛ چون مدّتی پدر ایشان دچار فقر شد و ایشان برای کمک‌کردن مالی به پدرش، مشغول کار گشت و برای طلبه‌شدن، فرصت پیدا نکرد. برای همین، نام پسرم را اسماعیل گذاشتم.» 🔸بنده که این خاطره را نوشتم، عرض می‌کنم: هنگامی که نوجوان بودم، روزی با مرحوم پدرم به دیدار یکی از مراجع رفتم. آن مرجِع تقلید از مرحوم پدرم پرسید: «نام پسرتان چیست؟» پدرم فرمود: «محمّداسماعیل.» بنده تعجّب کردم. پس از دیدار، مؤدّبانه به پدرم عرض کردم: نام بنده که اسماعیل است؛ پس چرا شما گفتید که نامم محمّداسماعیل است؟! فرمود: «در حدیث آمده که پدر، هر گاه بخواهد، می‌تواند پسرش را محمّد صدا کند (یا بنامد).» 🔹مدّتی پس از رحلت مرحوم پدرم، نامه‌های فراوانی را که از جاهای مختلف کشور عزیزمان، ایران، به ایشان فرستاده شد بود، بررَسی و مطالعه ‌کردم. در لابه‌لای آن‌ها چند نامه از پدر ایشان وجود داشت که در آن‌ها از پدرم پس از پرسیدن احوال خود ایشان، مادرم، خواهر و برادر بزرگم، حال مرا پرسیده و نوشته بود: «حال امین چطور است؟»! از مادرم پرسیدم که آیا نام بنده، امین هم بوده است؟ ایشان فرمود: «یادم نمی‌آید.» 🔸تخلّص یعنی: نام و عنوان شاعر در اشعارش. تخلّصی که بنده برای خودم برگزیده‌ام،‌ «دریا» است. 🔹پس در مجموع، بنده ۵ نام دارم: طهور، اسماعیل، امین، محمّد و دریا!؛ اگرچه خانوادۀ پدری‌ام و همسرم مرا فقط با عنوان «آقااسماعیل» صدا می‌زنند و بر روی آثارم و...، تنها همین نام وجود دارد. 🔸مرحوم پدرم می‌فرمود: «اگر کسی همنام شخصیت مقدّسی باشد، آن شخص مقدّس به او توجّه ویژه دارد.»؛ برای همین، بنده، امیدوارم که مورد توجّه ویژۀ حضرت محمّد ـ صلّی اللّه علیه و آله. ـ که از نام‌هایشان «محمّد» و «امین» بود، حضرت امام محمّد باقر، حضرت امام محمّد تقی، حضرت صاحب‌الزّمان، حضرت اسماعیل بن ابراهیم و حضرت اسماعیل صادق‌الوعد که هر دو از پیامبران بودند ـ سلام اللّه تعالی علیهم. ـ ، باشم. 🔹هرگز مرحوم پدر و مادرم مرا به طلبه‌شدن مجبور نکردند؛ بلکه حتّی مرا به صورت مستقیم به این کار تشویق نکردند؛ فقط گاهی مرحوم پدرم خاطرۀ بالا را برای بعضی نقل می‌کرد و بنده می‌شنیدم و می‌فهمیدم که ایشان و پدرشان دوست دارند که بنده، طلبه شَوَم؛ اگرچه بنده به لطف الاهی، پیوسته شوق فراوانی به طلبگی داشتم و دارم و اگر بمیرم و ده‌ها بار دیگر هم زنده شَوَم، دوست دارم که باز راه روحانیّت را پیش بگیرم. 🔸رحمت و رضوان الاهی، بر پدربزرگم، پدرم و مادرم که برایم نام‌های نیکو برگزیدند و دوست داشتند که بنده در این مقدّس‌ترین مسیر قرار بگیرم! ، ، ، ، ، ، 🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی @benisi2
خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
🦋 خاطرۀ ۳۹ 🔴 از کدام کشور، روحانی بیاوریم؟! 🔹امروز، سه‌شنبه، ۲۰ / ۹ / ۱۴۰۳، یادم آمد که بعضی از دبیران دورۀ راهنمایی‌ام فهمیده بودند بنده می‌خواهم پس از این دوران، طلبه شَوَم و برای همین، ناراحت بودند و با شناختی که از بنده داشتند، فکر می‌کردند که اگر مثلاً وارد رشتۀ ... شَوَم، به‌تر است. مرحوم پدرم، حضرت استاد اسداللّه داستانی بِنیسی، ـ رضوان اللّه تعالی علیه. ـ هنگامی که فهمیدند، به مدرسه آمد و به آنان فرمودند: «اگر کشور ما، ایران، مهندس یا پزشک و یا هر متخصّص دیگری کم بیاورد، می‌تواند از کشورهای دیگر تأمین کند؛ حتّی از کشورهای دشمن؛ امّا اگر روحانی، کم بیاورد، از کدام کشور تأمین کند: ژاپن یا آمریکا و یا...؟!؛ پس باید بعضی از فرزندان خودمان، روحانی شوند تا نیاز مردم به روحانیّت تأمین شود.» انگار آنان با این استدلال متین ایشان، از طلبه‌‌شدن بنده، خشنود شدند؛ البتّه اگر راضی هم نمی‌شدند، باز بنده به لطف الاهی، طلبه می‌شدم. از حضرت امام جعفر صادق ـ سلام اللّه تعالی علیه. ـ پرسیده شد که آیا قائم به دنیا آمده است؟ حضرت فرمودند: «خیر و اگر او را درک می‌کردم، در (همۀ) روزهای زندگی‌ام، به او خدمت می‌کردم!» (۱). 🔸آیا خدمتی به آن حضرت، مانند فراگرفتن عمیق معارف قرآن کریم و احادیث شریفۀ ایشان و پدران مقدّسشان و انتقال آن‌ها به دیگران وجود دارد؟ آیا برای رَسیدن به این هدف، راهی به‌تر از طلبه‌شدن سراغ دارید؟ 🔹پس توفیق روحانی‌شدن و پوشیدن لباس روحانیّت، الطاف ویژۀ خداوند مهربان ـ جلّ جلاله. ـ به بنده و افتخار من است. الحمد للّه ربّ العالمین. 🔸شعری در این‌باره سروده‌ام که به نظرم خواندنی است و در کانال «استاد بنیسی و فرزندشان»، مطلب https://eitaa.com/benisiha_ir/6008 آمده است. 🔹از شما، خوانندگان عزیز، هم درخواست می‌کنم که ـ اگر امکان دارد، طلبه شوید ـ مانع طلبه‌شدن فرزندتان و دیگران نشوید؛ بلکه دست‌کم، یکی از فرزندان و عزیزانتان را به طلبه‌شدن تشویق کنید ـ و طلبه‌ها و روحانی‌ها را به ادامه‌دادن این مسیر نورانی و استقامت در آن ترغیب کنید. ۱. «لا، و لَو اَدرکتُهُ لَخَدَمتُهُ اَیّامَ حَياتی.» (الغیبة للنّعمانی، ص ۲۴۵ و ۲۴۶ و بحارالأنوار، ج ۵۱، ص ۱۴۹، ش ۲۳). (علیه السّلام)، ، ، ، ، ، 🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی @benisi2
خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
🦋 خاطرۀ ۴۰ 🔴 کتاب «امام زمان (عج)؛ وارث ۵۲ ودایع نبوّت و امامت» 🔹دیشب، چهارشنبه، ۲۱ / ۹ / ۱۴۰۳، تقریباً همۀ کتاب «امام زمان (عج)؛ وارث ۵۲ ودایع نبوّت و امامت» را خواندم. 🔸در شناسنامۀ آن آمده که نویسنده‌اش حجّت الاسلام و المسلمین سیّد حسن احمدی اصفهانی و بازآفرینندۀ آن، آقای محمّد رحمتی شهرضا است. این کتاب که آن را دوشنبه‌شب، ۱۲ / ۹ / ۱۴۰۳، از نمایشگاه تجسّمی فاطمیّه خریدم، دربارۀ میراث‌های ویژۀ پیامبران و اهل بیت ـ سلام اللّه تعالی علیهم. ـ است که به حضرت صاحب‌الزّمان ـ عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف. ـ رَسیده یا قرار است که برسد. 🔹بر طبق روایات شریفه‌ای که در این کتاب نقل شده است، این میراث‌ها عبارتند از: ـ پیراهن، تابوت و ۱۰ صحیفۀ آسمانی حضرت آدم ـ ۵۰ صحیفۀ آسمانی حضرت شیث ـ ۳۰ صحیفۀ آسمانی حضرت ادریس ـ ابزار نجّاری‌ حضرت نوح ـ ۱۰ صحیفۀ آسمانی و پیراهن حضرت ابراهیم که به حضرات اسحاق، حضرت یعقوب و یوسُف رسید ـ پیراهن و کمان حضرت اسماعیل ـ زره و صحیفۀ آسمانی حضرت داوود (زَبور) ـ مِنبر، تاج و انگشتر پادشاهی حضرت سلیمان ـ پیمانۀ حضرت یوسف ـ پیمانه و آینۀ حضرت شُعَیب ـ سنگ خاص، عصا، تابوت سَکینه، اَلواح و صحیفۀ آسمانی (تَورات) حضرت موسی و تشتی که در آن قربانی می‌کرد ـ صحیفۀ آسمانی حضرت عیسی (اِنجیل) ـ موی خضاب‌شده، انگشتر، کلاهخود، شمشیر ذوالفِقار، زره ذات‌‌‌الفضول، نیزه، زین مَرکَب، پرچم بهشتی، عِمامۀ سَحاب، عبا، چند پیراهن خاص، ۳ کلاه خاص، کمربند بهشتی، عصا، کفش، اسب (مربوع / برقوع)، شتر (عَضباء)، اَستَر (دُلدُل)، درازگوش (یعفور)، صحیفۀ مُهرخورده، و وصیّت‌نامۀ رسول اکرم ـ «صحیفۀ جامعه» و قرآنی که حضرت امیرالمؤمنین نوشت و هیزم‌هایی که با آن‌ها درِ خانۀ ایشان آتش زده شد ـ مُصحَف و کتاب حضرت فاطمه ـ دستمال سر حضرت امام حسین ـ کاسه‌ای که رسول اکرم، حضرت امیرالمؤمنین، حضرت زهرا، حضرت امام حسن و حضرت امام حسین، در آن، غذای آسمانی خوردند (صلوات خدا بر همۀ آنان و پیامبرانِ یادشده باد.) ـ جِفر اکبر (بزرگ‌تر)، جفر اصغر (کوچک‌تر)، جفر ابیض (سفید) و جفر احمر (سرخ). 🔸لطفاً برای تعجیل در ظهور که به همراه همۀ این مقدّسات است، صلوات بفرستید. (علیه السّلام)، ، ، ، 🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی @benisi2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اکنون در حرم مطهر حضرت امام رضا - سلام الله تعالی علیه. - نشسته‌ام. جایتان خالی! 🌷
🦋 خاطرۀ ۴۱ 🔴 کودکی که پدر و مادرش را تربیت می‌کند! 🔹جمعه‌شب، ۲۳ / ۹ / ۱۴۰۳، با خانواده به مشهد مقدّس رَسیدم. راننده‌ای ما را از محلّ پیاده‌شدن به محلّ اسکانمان برد و در مسیر گفت: «من دختر ۱۰ساله‌ای دارم که هر روز، من و مادرش را برای نماز صبح بیدار می‌کند!» 🔸سپس کاغذی را به بنده نشان داد که در هر طرفش یک دعا یا ذکر نوشته شده بود و گفت: «او این‌ها را نوشته و به من گفته که آن‌ها را بخوانم!» 🔹خوشا به حال پدر و مادری که فرزند مؤمن متدیّن داشته باشند! 🔸اکنون به یاد داستانی افتادم که مرحوم پدرم، حضرت استاد اسداللّه داستانی بِنیسی، ـ رضوان اللّه تعالی علیه. ـ در کتاب «راهِ بازگشت به سوی خدا»، ص ۱۰۴ ـ‌ ۱۱۰ نوشته‌اند و چکیده‌اش این است: ⬇️ ادامۀ خاطره در مطلب بعدی: ⬇️ 🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی @benisi2
خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
🦋 خاطرۀ ۴۱ 🔴 کودکی که پدر و مادرش را تربیت می‌کند! 🔹جمعه‌شب، ۲۳ / ۹ / ۱۴۰۳، با خانواده به مشهد مقد
مردی نقل کرده است که من شراب می‌خوردم و از هیچ گناهی پرهیز نمی‌کردم؛ امّا عاشق دختری شدم که همیشه به یاد خدا بود و از هر کار بدی پرهیز می‌کرد. سرانجام با او ازدواج کردم و او همیشه از من می‌خواست که از کارهای بدم دست بردارم. دختردار شدم و دخترم بزرگ شد تا این که به راه افتاد. او هر گاه می‌دید که من غِذای حلال می‌خورم، به من نگاه می‌کرد و لبخند می‌زد؛ امّا هر گاه می‌دید که ظرف شراب به دست گرفته‌ام، آن را از من می‌گرفت و اگر نمی‌دادم، کاری می‌کرد که شرابش بریزد و چون من او را خیلی دوست داشت، دعوایش نمی‌کردم. هنگامی که دوساله شد، بیمار گشت و از دنیا رفت و من چنان دچار غم شدم که نزدیک بود دق کنم. یک شب تا توانستم، شراب خوردم و بدون این که نمازهای مغرب و عشا را بخوانم، خوابیدم. در خواب دیدم که قیامت شده و همه از قبرها بیرون آمده‌اند و با وحشت و اضطراب، دنبال پناهگاه می‌گردند تا خود را از عذاب‌های خدا نَجات دهند. از پشت‌سرم صدایی شنیدم و هنگامی که به سمت آن برگشتم، یک افعی (مار بزرگ) سیاه دیدم که حَیَوانی بزرگ‌تر از آن، تصوّر نمی‌شود و دهانش را باز کرده بود و داشت با شتاب به سمت من می‌آمد. سخت ترسیدم و پا به فرار گذاشتم؛ امّا او مرا دنبال می‌کرد. پیرمرد خوشرو، خوشبو و سفیدچهره‌ای را دیدم که به من لبخند می‌زد. به او سلام دادم و گفتم که به دادم برَس. گفت: «نمی‌توانم؛ امّا تو از خدا ناامید نشو و با سرعت از افعی فرار کن؛ امید است که خدا تو را نجات دهد.» به دوزخ رَسیدم و نزدیک بود که از ترس افعی، خودم را در آن‌جا بیندازم؛ امّا صدایی بلند شد که به من گفت: «ای مالک بن دینار! برگرد؛ که تو اهل این‌جا نیستی!» دلم کمی آرام شد. برگشتم و دیدم که نزدیک است افعی به من برسد. باز فرار کردم تا به همان پیرمرد رسیدم و گفتم: «از تو خواستم که مرا پناه دهی؛ امّا ندادی. خواهش می‌کنم که مرا راهنمایی کن.» گریست و گفت: «می‌خواهم؛ امّا نمی‌توانم. به سمت این کوه برو که امانت‌های مسلمانان در آن‌جا است. اگر تو هم امانتی داشته باشی، او به تو کمک خواهد کرد!» به سمت آن کوه رفتم و دیدم که در اطرافش خانه‌های زیادی از جنس جواهر وجود دارد و جلو آن‌ها پرده‌های طِلابافت، آویزان است. فرشته‌ای ندا کرد: «ای ساکنان خانه‌ها! پرده‌ها را بالا بزنید، درها را باز کنید و زود بیرون آیید؛ شاید این مرد، امانتی بین شما داشته باشد که او را از شرّ دشمن، پناه دهد.» پرده‌ها بالا رفتند و درها باز شدند و کودکانی بیرون آمدند که چهره‌های آنان مانند قرص ماه می‌درخشید و فریادزنان گفتند: «وای!‌؛ که دشمن به او نزدیک شده.» دخترم را دیدم که از میان آنان بیرون آمد و هنگامی که به من رَسید، گریه کرد و دست راستم را با دست چپش گرفت و با دست راستش به افعی اشاره کرد و آن برگشت! نشستم. دخترم در دامنم نشست، به من سیلی زد و این آیه را خواند: «أ لَم‌یأنِ لِلَّذینَ آمَنوا اَن تَخشَعَ قُلوبُهُم لِذِکرِ اللّٰهِ؛ آیا برای کسانی که ایمان آورده‌اند، وقت آن نرسیده که دل‌هایشان برای یاد خدا فروتن شود؟» (۱). گریستم و گفتم: دخترم! شما قرآن بلدید؟ گفت: «پدر! ما به‌تر از شما به قرآن، آگاهیم.» پرسیدم: این افعی چه بود و چرا مرا دنبال می‌کرد؟ گفت: «مجموعۀ کارهای ناپسند تو بود و می‌خواست که تو را به جهنّم بفرستد.» پرسیدم: آن پیرمرد، که بود؟ گفت: «مجموعۀ کارهای نیکوی تو بود؛ ولی چون مجموعۀ کارهای خوبت کم بودند، نتوانست به تو کمک کند.» پرسیدم: شماها در این کوه چه می‌کنید؟ گفت: «ما کودکان مسلمان‌ها هستیم که در کودکی، مرده و به این‌جا آورده شده‌ایم و تا قیامت در این‌جا منتظر می‌مانیم که پدرها و مادرهای ما بیایند و ما از آنان شَفاعت کنیم و با آنان به بهشت برویم. پدر! از گناهانت دست بردار و توبه کن؛ که خدا مهربان و بخشاینده است.» از خواب بیدار شدم و دیگر همۀ گناهانم را ترک و از آن‌ها توبه کردم. خدایا! به نویسندۀ این متن و خوانندگان آن هم توفیق توبۀ مقبول و ترک گناهان را عنایت بفرما. ۱. حدید (۵۷)، ۱۵. ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، 🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی @benisi2