eitaa logo
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
270 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
24 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی، و سخنرانی‌ها و آثار فرزندشان: حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی کانال‌ سخنرانی‌ها و کلیپ‌هایم: @benisi. کانال دیگرم: @ghatreghatre. وبگاه بنیسی‌ها: benisiha.ir. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ‌ ، کتابی به نام «یکصد سؤال؛ یکصدهزار ریال جایزه» نوشته‌اند که در سال 1372 چاپ شده است. ایشان در این کتاب برای برانگیختن اندیشه‌ها و تقویت روحیّۀ علم‌جویی و پِژوهش در مخاطبان، یکصد پرسش‌ مطرح کرده‌ و قول‌ داده‌اند که اگر کسی پاسخ صحیح آن‌ها را بیان کند، یکصدهزار ریال (به پول آن زمان)، به او جایزه خواهند داد. یکی از آن‌ پرسش‌ها، این است: ❓خوردن نمک‌ طبیعی در آغاز و پایان غِذاخوردن، چه اثرى بر معده می‌گذارد؟ ، ، @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔊 #سخن‌آوا موضوع: #فقط_برای_چند_دقیقه؟! @benisiha_ir
🔴 🔵 ؟! 🔸یکی از علما بود: مرحوم آیت‌الله میرزا ابوالفضل نجم‌آبادی. رضوان الله تعالی علیه. 🔸پسرش نقل می‌کند: «به بابا گفتم: بابا! چند روز دیگه، مدرسه‌ها شروع می‌شه. اوّل مِهر می‌شه. من، هم کفش می‌خواهم؛ هم لباس. بابایم نه گذاشت، نه برداشت. توجّه نکرد.»؛ البتّه این بچه هم لایق بود. می‌گه: «خب برایم نخرید. حرف من برایش ارزش نداشت. 🔸اوّل مهر شد. با همان لباس‌های پارسال و کفشی که از قبل داشتم، رفتم مدرسه. آمدم. 🔸بعدازظهر بود یا شب بود [که] پدرم، آیت‌الله نجم‌آبادی، فرمود: "پا شو؛ بریم برات کفش و لباس بخرم." گفتم: دیگه نمی‌خوام! 🔸گفت: "برا امروز فقط می‌خواستی؟!" گفتم: بله. گفت: "برای همین چند دقیقه‌ی اوّل مدرسه؟!" 🔸بابایم با این کارش به من، با این سؤالش با من، با این حرف‌هایش به من فهماند که ببین پسرم! دنیا ارزشش همان چند دقیقه است. به آن، دل نبند. آن چند دقیقه که بگذرد، آن مدّت کوتاه عمر که بگذرد، برایت بی‌ارزش می‌شود. ، ، ، ، @benisiha_ir
🔴 عالم عارف، حجّةالحق، مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ ، و فرزندشان، حاج‌آقا اسماعیل، در چهارسالگی، در محرّم 1365 شمسی. @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 ی مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت 45: 🔸... بعد، پدرم پرسيد: «شما هنوز صبحانه نخورده‌ايد؟» مادرم گفت: «نه. مگر شما خورده‌ايد؟» پدرم گفت: «آرى؛ من رفتم از مشهدى حسن قصّاب، كمى گوشت بگيرم. ديدم گوسفندى را سر بريده و پوستش را می‌‏كَند. ايستاده بودم كه كارش تمام شود. زنش، نه‌نه‌‏پرور، برايش صبحانه آورد و آن‌‏ها اصرار كردند و من هم چند لقمه‌‏اى خوردم و سپس ديدم كه جگر سياه گوسفند، خيلى‌خوب است؛ آن را خريدم كه تو بخورى و يک كمى قوّت بگيرى؛ چون جگر گوسفند خيلى‌مفيد است؛ مخصوصاً براى مريض.» 🔸مادرم گفت: «پولش چقدر شد؟» پدرم گفت: «تو با پولش چه كار دارى؟ وقتى كه سارا آمد، بده به سيخ بكشد و بياورد؛ بخوريد. خدا بزرگ است. پولش را می‌‏رساند.» 🔸در همين حال، خاله‌‏سارا از درِ حيات وارد شد، سلام كرد و می‌‏خواست حرفى بزند؛ ولى پدرم پیش‌ددستى كرد و گفت: «سارا! هرچندكه زحمت است، لطفاً اين جگر را خرد كن، مقدراى از آن را بپز؛ با هم بخوريد. خديجه و بچه‌‏ها هنوز صبحانه نخورده‌‏اند.» خاله‌‏سارا گفت: «چَشم.» چادرش را به كمر زد و يک احوالپرسى از مادرم كرده و جگر را برداشت. به آشپزخانه كه ما مَطبَخ می‌‏گفتيم، رفت تا آن را بپزد، بياورد؛ بخوريم. 🔸پدرم نگاهى به ساعت جيبی‌‏اش كرد و گفت: «آخ! دير شد. من بايد زودتر به كارخانه می‌‏رفتم؛ اين روزها كار ما خيلی‌زياد است.» 🔸خواست راه بيفتد؛ ولى مادرم نگذاشت. گفت: «صبر كن سارا يک سيخ جگر بياورد. بخور؛ بعد برو.» پدرم مى‏گفت: «نه؛ من نمی‌‏خورم. شما بخوريد.»؛ ولى مادرم گفت: «تو نخورى، به ما نمى‏چسبد.» پدرم بعد از خوردن يک سيخ جگر خداحافظى كرد و به كارخانه رفت. 🔸خاله‌‏سارا باقى جگر را آورد. ما خورديم. من تا آن روز، آن‌‏قدر جگر نخورده بودم؛ اين بود كه خیلی خوشحال بودم. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص 58 و 59. @benisiha_ir
🔴 (پاسخ‌های حاج‌آقا اسماعیل داستانی بِنیسی به پرسش‌ها) ❓پرسش: خدا چگونه به وجود آمده است؟ 🔍 پاسخ: خداوند والا ـ جلّ جلاله. ـ به وجود نیامده است؛ چون اگر به وجود می‌آمد، باید وجوددهنده‌(= آفریننده)ای او را به وجود می‌آورد و در این صورت، برای وجودش به او نیاز داشت و دیگر خدا (یعنی: موجود مستقل و بی‌نیاز از همه‌کس و همه‌چیز) نمی‌شد. 💻 مشاهده‌ی «پرسش‌ها و پاسخ‌های اعتقادی» دیگر: http://benisiha.ir/22/ ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 جرعه‌ای از جام نگاهت بده 🔶 ای که بوَد لطف تو آب حیات! (جام: پیاله. آب حیات: آب زندگانی. گفته شده: چشمه‌ای است که هر کس از آن بنوشد، عمر جاودان پیدا می‌کند.) 📖 امید آینده، ص 43. 💻 مشاهده‌ی ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام) @benisiha_ir
🔴 از سخنرانی‌های حاج‌آقا اسماعیل داستانی بِنیسی 💌 انسان باید با علاقه‌ی به آخرت از دنیا برود و واقعاً حس کند که دنیا برای او قفس است. 💻 مشاهده‌ی نکات دیگری از این سخنرانی‌ها: http://benisiha.ir/282/ ، ، @benisiha_ir
🔴 درباره‌ی مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ‌ : 🖋 به قلم فرزندشان، حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی: 🔸روزی در محضرشان در کوچه‌ی میان مسجد جامع و کوچه‌ی خانه‌ی پدر ایشان در روستای بِنیس حرَکت می‌کردم که دیدم مردی بالای دیوار در کَنار داربست انگور خانه‌ای نشسته است. 🔸آن شخص به ایشان جسارت کرد و سخن زشتی گفت؛ امّا ایشان پاسخ ندادند. 🔸به مسجد جامع رسیدیم و ایشان به مِنبر رفتند. طولی نکشید که خبر رسید آن مرد از همان بالا به پایین افتاده و از دنیا رفته است! 🔸خداوند والا ـ جلّ جلاله. ـ فرموده است: «مَن اَهانَ لی وَلِیًّا فَقَد بارَزَنی بِالمُحارَبَةِ، و اَنَا اَسرَعُ شَیءٍ اِلیٰ نُصرَةِ اَولِیائی؛ کسی که به دوست من اهانت کند، قطعاً به مبارزه با من برخاسته است و من شتابنده‌ترین چیز به سوی کمک‌کردن به دوستانم هستم.» (الکافی، ج 2، ص 352). 💻 مشاهده‌ی خاطرات و نکات خواندنی دیگر درباره‌ی ایشان: http://benisiha.ir/289/ ، ، @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ‌ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامه‌ی ایشان به تنهادخترشان): 🌷! در خانه‌، خندان باش تا شوهر و فرزندانت خندان باشند؛ امّا در کوچه و بازار نخند. 💻 مشاهده‌ی مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/2020/04/149/ ، ، ، ، ، ، @benisiha_ir