@benisiha_ir قرآن کریم و ارزشهای قِرائت آن، بخش 5.mp3
12.14M
🔊 #کلیپ_صوتی | حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی | 1398/2/19؛ شب چهارم ماه مبارک رمضان | موضوع: #قرآن_کریم و آثار قِرائت آن (5)
🔍 چگونه خانهمان را نورانی کنیم؛ به گونهای که برای اهل آسمان بدرخشد؟
🔍 حکم رفتن به قبرستان در شب
🔍 راه افزایش #مهربانی، #مدارا و #خوشی در منزل
🔍 پاداش #قرائت_قرآن_کریم در نماز و غیر نماز
🔍 تعداد مرتبهها و درجات #بهشت
🔍 آیا میتوان در بهشت، همسایهی اهل بیت ـ سلام الله تعالی علیهم. ـ شد؟!
🔍 قرآنخواندن در #خواب!
🔍 عظمت قرآنی حضرت آیتالله جوادی آملی
🔍 قرآن کریم و اهل بیت ـ سلام الله تعالی علیهم. ـ ؛ یک چیستی در دو هستی!
🔍 #معرفی_کتاب دربارهی یک #شهید_مدافع_حرم
🔍 لزوم تمسّک «پیوسته» و «همزمان» به دو چیز مهم
🔍 ماجَرای مردی که با شنیدن دو آیهی کریمه، اسلامشناس شد!
🔍 #ثروت حقیقی چیست؟
#تدبیر_منزل، #زیارت_اموات، #علما
🔵 کانال بِنیسیها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاجآقا بنیسی) در پیامرسانهای ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش:
@benisiha_ir
🔴 #خاطرات_مفید
📝 حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی:
💠 #مدارای_شگفت_حضرت_استاد_حسن_رمضانی
🔸در میانۀ صحبتها[ی ایشان و بنده،] یک پسربچه و یک دختربچۀ کوچکتر که نوههای ایشان بودند و به ایشان «آقاجون» میگفتند، آمدند.
🔹ایشان از آنان خواستند که به طبقۀ بالا برگردند؛ امّا آنان نپذیرفتند. ایشان به آنان فرمودند: «ویفر و نخودی [= نخودچی] دارم. از کدام یک میخواهید تا به شما بدهم؛ ولی به شرط این که بروید؟» دختربچه گفت: «نخودی میخواهم.»؛ ولی پسربچه که شاید چهارساله بود، گفت: «من نمیخواهم و برنمیگردیم.» ایشان برخاستند تا به دختربچه نخودچی دهند.
🔸پسربچه صندلی ایشان را برداشت و به ایشان گفت: «آقاجون! صندلیات را برداشتم.» آقا فرمودند: «صندلی مرا کجا بردی؟»، خندیدند و فرمودند: «بده.»؛ ولی او نداد. ایشان صندلی دیگری آوردند؛ پسربچه، آن را هم گرفت. ایشان خواستند که صندلی سوم را بیاورند؛ پسربچه خندید و آن را نیز گرفت. ایشان هم خندیدند و فرمودند: «روی زمین مینشینیم.» بنده هم روی زمین نشستم؛ با این که ایشان فرمودند: «شما راحت باشید.» پسربچه تعدادی از صندلیها را که روی هم گذاشته شده بودند، آورد و آنها را به صورتِ خوابیده، روی زمین و در کنار هم قرار داد. ایشان فرمودند: «چه غوغایی کردهای!» پسربچه گفت: «تصادف شده است.» ایشان خندیدند.
🔹پسربچه، خواهرش را اذیّت میکرد. پس از دقایقی، ایشان آنان را به طبقۀ بالا بردند و خلاصه: با آنان کاملاً مدارا کردند.
💻 مشاهدهی خاطرات دیگر مرتبط با ایشان:
http://benisiha.ir/360-2/
#برخورد_با_کودک، #تربیت_فرزند، #فرزندداری، #مدارا
@benisiha_ir
🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان):
🌷 #پسرم! با ستمکاران، مُماشات و مصاحبت نكن.
(مماشات: مدارا. مصاحبت: همراهبودن / همسخنبودن.)
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/235/
#ظالم،#مدارا، #همنشینی
@benisiha_ir
🔴 #شعر_معنوی
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ :
🔸در اين دنيا منم تنهای تنها
🔸نباشد هیچ كس از من پذيرا
(پذیرا: فرمانبردار.)
🔸نديدم از كسى مِهر و مَحبّت
🔸چشيدم از همهْ آزار و ايذا
(مِهر: دوستداشتن. ایذا: آزاررَسانیدن، اذیّتکردن.)
🔸از آن که کردمش بس مهرْبانی
🔸کشیدم زجر بسیاری به هر جا
(کردمش: به او کردم. بس: خیلی، بسیار.)
🔸نمودم سعیْ آرامَش كنم من
🔸وليكن او نشد، چون بود كانا
(ولیکن: ولی. کانا: بیعقل، نادان.)
🔸هزاران بار، او را پند دادم
🔸كه تا شايد شود دانا و بينا
🔸ولی هرگز نشد آرام و نیکو
🔸نديدم كه شود یک آن، شكوفا
(آن: لحظه.)
🔸هميشه بر دل من غصّهها ریخت
🔸به جانم زد هزاران زخم مانا
(مانا: جاویدان، همیشگی.)
🔸به هر هنگامه و گفته، دلم را
🔸شکست او با کنایه، رمز و ايما
(هنگامه: دادوفریاد، شور و غوغا / معرکه. گفته: سخن. کنایه: گفتن سخنی که بر غیر موضوع اصلی خود دلالت کند؛ همچون: «ناخن خشک» به معنای خسیس. ایما: اشارهکردن.)
🔸چه چاره داشتم، جز بُردبارى؟
🔸چه میکردم، نبودم گر شكيبا؟
(بردباری: صبر، حلم.)
🔸براى حفظ دین و آبرویم
🔸ببايد من هَمیکردم مدارا
(همیکردم: میکردم.)
🔸خدا را در نظر آورده، گفتم
🔸تحمّل میکنم، تا حقّ يكتا
(حق: از نامهای خداوند والا.)
🔸مكافاتش کند در روز محشر
🔸كه او باشد به هر كارى توانا
🔸خدايا! متّحد کن جان یاران
🔸دعایم را قبول ای حق! بفرما
🔸«بِنیسی» بهر پند و خیرخواهی
🔸چنین شعری برایت کرد اِنشا
(انشاء: بهوجودآوردن.)
💻 مشاهدۀ ابیات معنوی دیگر از ایشان:
http://benisiha.ir/33/
#آبروداری، #اتحاد، #پنددادن، #تنهایی، #حلم، #خیرخواهی، #دوستی، #دینداری، #غربت، #کنایه، #مدارا، #موعظه
@benisiha_ir