eitaa logo
benisiha.ir بنیسیها
229 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
22 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی، و سخنرانی‌ها، آثار و خاطرات فرزندشان: حاج‌آقا اسماعیل. صفحۀ شخصی‌ام: @dooste_ketaab. وبگاه بنیسی‌ها: benisiha.ir. کلیپ‌های سخنرانی: @Sokhan_Aava. کانال دیگر حاج‌آقا بنیسی: @ghatreghatre.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 ی مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت 6: 🔸یکی دو ساعت از شب گذشت. من در این فکر بودم که چگونه از دست این‌ها فرار کنم و پیش مادرم بروم؛ چون می‌دانستم او هم دلش برای ما تنگ شده و خیلی ناراحت است. 🔸پدرم یکی دو بار پیش مادرم رفت و برگشت. هر وقت که می‌رفت و برمی‌گشت، ناراحتی‌اش بیش‌تر می‌شد. دیدم به خاله‌سارا می‌گفت: «برو شیرخدا را بخوابان؛ اگر او را نخوابانی، پیش مادرش می‌رود. او بچه‌ی باهوش و حسّاسی است؛ همه‌چیز را می‌فهمد.» 🔸خاله‌سارا جایی برای من درست کرده و دست مرا گرفت تا به آن‌جا ببرد و بخواباند؛ ولی من به خاله‌سارا گفتم: من نمی‌خوابم؛ می‌خواهم پیش مادرم بروم. او مریض نیست. شما بیخود می‌گویید مریض است.» 🔸خاله‌سارا با هزار وعده و مژده، به من گفت: «خب؛ نخواب، دراز بکش، از آن‌جا نگاه کن. تو که پسر خوبی هستی، چرا مرا اذیّت می‌کنی؟» گفتم: خاله! کی من تو را اذیّت کردم؟ من فقط مادرم را می‌خواهم؛ می‌خواهم پیش مادرم بروم. باید هم بروم.» خاله‌سارا با کلمه‌های «فدایت بشوم» و «قربانت بروم، تو خیلی خوبی، بگیر بخواب»، لِحاف را بر روی من کشید، به خَیال این که من می‌خوابم، پا شده و به آشپزخانه رفت تا شامی برای پدرم درست کند. 🖇 گذشته و ادامه‌ی زندگینامه را با هشتک دنبال کنید. 📖 شیرخدای آذربایجان، ص 15 و 16. 🔵 وبگاه و کانال عالم عارف، حضرت استاد بِنیسی: 🆔 @benisiha_ir | 💻 benisiha.ir
🔴 (پاسخ‌های حاج‌آقا بِنیسی به پرسش‌ها) ❓پرسش: اين شعر از كيست؟: خواهى كه شود دل تو چون آيينه ده چيز برون كن ز درون سينه: بخل و حسد و حرص و نفاق و غيبت بغض و غضب و كبر و ريا و كينه 🔍 پاسخ: اين شعر از خاقانى شروانى است؛ ولى به این صورت: خواهى كه شود دل تو چون آيينه ده چيز بِرون كن از ميان سينه: حرص و دَغَل و بخل و حرام و غيبت بغض و حسد و كبر و ريا و كينه 🆔 @benisiha_ir | 💻 benisiha.ir
🔴 عالم عارف، حجّةالحق، مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ و مرحوم پدرشان، عبد صالح، حاج اسماعیل آقا ـ رحمة الله تعالی علیه. ـ در کَنار مزار امامزاده‌ی زادگاهشان (بنیس) در حدود سال 1373 ش. 🔵 وبگاه و کانال عالم عارف، حضرت استاد بِنیسی: 🆔 @benisiha_ir | 💻 benisiha.ir
🔴 درباره‌ی مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ‌ : ✅ ، بخش 2 🖋 به قلم فرزندشان، حاج‌آقا اسماعیل داستانی بِنیسی: 🔸در برابر دیگران فروتن بودند. 🔸مهرشان در دل‌های دیگران نقش بسته بود. 🔸نسبت به تهذیب نفس و مسائل سیروسلوکی و اخلاقی ـ عرفانی خود و دیگران اهتمام داشتند و عمر شریفشان را وقف این مسؤولیّت الاهی کرده بودند و به تعبیر خودشان در شعرشان: «وقف مردم می‌شود اوقاف من / شعر باشد دوستان! سوغات من». 🔸حتّی در روزهای بیماریِ پایان عمرشان، جلسات معنوی و روحانی خود را تعطیل نکردند و با شور و اشتیاق، به تربیت دیگران ادامه دادند. 🔸سخنانشان در جلساتشان و در همه‌جا، بر پایه‌ی شرح و تفسیر احادیث و ادعیه‌ی اهل بیت ـ سلام الله تعالی علیهم. ـ بود. یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود... آه از این جور و تظلّم که در این دامگه است! وای از آن عیش و تنعّم که در آن محفل بود! 🔵 وبگاه و کانال عالم عارف، حضرت استاد بِنیسی: 🆔 @benisiha_ir | 💻 benisiha.ir
🔴 مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ‌ : 🌷 ! را با دل پاک و بیدار بخوان. 📖 پند پیران بر پوران (پندنامه‌ی ایشان به فرزندشان: حاج‌آقا اسماعیل). 🔵 وبگاه و کانال عالم عارف، حضرت استاد بِنیسی: 🆔 @benisiha_ir | 💻 benisiha.ir
🔴 (به گزینش حاج‌آقا اسماعیل داستانی بِنیسی) 🌹ثوابت باشد اى داراى خرمن! 🌹اگر رحمى کنى بر خوشه‌چینى 📝 از: # # # # # # 🆔 @benisiha_ir | 💻 benisiha.ir
🔴 (سلام الله تعالی علیه و علی نبیّنا و اله) 💠 مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «همیان بِنیسی یا تاریخ گویای گذشته» نوشته‌اند: 🔹۳۸ روز بود که آتش نمرود برافروخته شده بود و هر روز هیزم بر آن افزوده می‌شد! 🔹سرانجام، حضرت ابراهیم _ سلام الله تعالی علیه و علی نبیّنا و اله. _ را در مَنجَنیق (۱) گذاشتند و به وسط آتش انداختند. 🔹پروردگار جهان به آتش فرمود: «یا نارُ کونی بَردًا و سَلامًا عَلی اِبراهیمَ؛ ای آتش! بر ابراهیم سرد و سلامت باش.» 🔹آن حضرت گریست! جبرئیل از ایشان پرسید: «چرا گریه می‌کنید؟» فرمود: «کاش هزاران بار مرا به آتش می‌انداختند و این ندا تکرار می‌شد! گریه‌ی من برای این است که ندای حق، تمام شد!» 🔹در جهان فرشتگان، همهمه و غوغا شد و آنان عرض کردند: «خدایا! روی زمین، تنها یک نفر تو را یکتا می‌داند. آیا او در آتش بسوزد؟!» خدای حکیم فرمود: «آرام بگیرید! این کار رازی دارد. او ندای ما را می‌طلبید.» 🔹بعدها از حضرت ابراهیم _ سلام الله تعالی علیه و علی نبیّنا و اله. _ پرسیده شد: «خوش‌ترین روز شما در زندگی، کدام روز بود؟» فرمود: «روزی که مرا به آتش نمرود انداختند و از حق، ندایی آمد که نام من در آن ندا بود.» 🔹خوشا به حال شما ای حضرت ابراهیم!؛ که در آزمون الاهی، سربلند شُدید و خداوند والا ـ تبارک و تعالی. ـ لباس خلیل‌اللّهی را بر شما پوشاند و به همه‌ی جهانیان دستور داد که از شما پیروی کنند. 🔹آری، آری، چو دوست، آن باشد / نار نمرود، بوستان باشد (۲) ۱) وسیله ای که ابلیس ملعون برای انداختن آن حضرت به آتش درست کرد و سپس در جنگ‌ها برای پرتاب‌کردن سنگ و گلوله‌های آتش به کار رفت. ۲) از: سنایی. 🔵 وبگاه و کانال عالم عارف، حضرت استاد بِنیسی: 🆔 @benisiha_ir | 💻 benisiha.ir
🔴 (به گزینش و قلم حاج‌آقا اسماعیل داستانی بِنیسی) درباره‌ی (مدّت معیّن زندگی): ☀️۱. بدان که هر چیزى (مانند ظرف) عمرى دارد. ☀️۲. بدان که اَجَل (مدّت زندگی که در نزد خدا معیّن است) سپر محکمى نسبت به است؛ پس، کسى کشته نمی‌شود، مگر این که اگر در خانه‌اش هم بود، با پاى خودش به سوى قتلگاهش می‌رفت و کشته‌شدن ناگهانى معنا ندارد و جز مرگ حتمى اتّفاق نمی‌افتد؛ پس نباید از چیزى ترسید. ☀️۳. بدان که دست کم، دو فرشته‌ی نگهبان دارى و آنان نمی‌گذارند که بلایى بر سرت بیاید (مثلاً: در چاه بیفتى یا دیوار بر سرت آوار شود یا خوراک درنده شوى یا جانورى به تو گزند برساند و یا از کوه سقوط کنى)؛ امّا هنگامى که تقدیرت فرابرسد، تو را با آن، تنها می‌گذارند. ☀️۴. با (نیکى و بخشش) و ، بر عمرت بیفزا و با از عمرت نکاه. ، ، ، ، 🆔 @benisiha_ir | 💻 benisiha.ir
🔴 ی مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت 7: 🔸پدرم که خیلی حالش گرفته شده بود، روی یک تشک کوچکی نشسته و به دریای فکر فرورفته بود؛ در حقیقت نمی‌دانست چه بکند و چه چاره‌ای بیندیشد، چگونه و با کدام پول، مادرم را به شهر ببرد و معالجه کند. 🔸در این هنگام درِ حیاطمان زده شد. پدرم بلافاصله گفت: «سارا! برو در را باز کن.» خاله‌سارا در را باز کرد. دیدم باباحسن و باباعلی و دایی‌کاظم و عمومهدی، به خانه آمدند و به تناسب سن در کَنار هم نشستند. باباعلی پدر مادرم و دایی‌کاظم برادر مادرم بود و عمومهدی هم که معلوم است، عموی من و برادر پدرم بود. 🔸پدرم به خاله‌سارا گفت: «چای بیاور.» باباحسن گفت: «ما برای چای‌خوردن نیامدیم؛ آمده‌ایم ببینیم با مریضمان چه بکنیم و چه خاکی به سرمان بریزیم.» پدرم گفت: «به‌تر است کمی آرام‌تر صحبت کنیم؛ مثل این که شیرخدا بیدار است و به حرف‌های ما گوش می‌کند.» 🔸یکی از آن‌ها گفت: «خوب شد بچه‌ها را از مادرشان جدا کردید؛ این طفلک‌ها هم از آن مرض لعنتی می‌گرفتند و آن وقت، همگی می‌مردند.» 🔸من که صدای آن‌ها را به‌خوبی می‌شنیدم، به فکر فرورفتم که این‌ها چه می‌گویند! مگر مردن به این آسانی است؟! مگر این چه مریضی‌ای است که وقتی آدم گرفت، باید بمیرد؟! پس الان مادر بیچاره‌ام که از آن مرض گرفته، در چه حالی است: داد می‌کشد؟ گریه می‌کند؟ می خواهد بمیرد و ما را یتیم بگذارد؟ 🖇 گذشته و ادامه‌ی زندگینامه را با هشتک دنبال کنید. 📖 شیرخدای آذربایجان، ص 16 و 17. 🔵 وبگاه و کانال عالم عارف، حضرت استاد بِنیسی: 🆔 @benisiha_ir | 💻 benisiha.ir