eitaa logo
بنت الصابر🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
476 عکس
81 ویدیو
18 فایل
گفت صبور باش، وعده الهی نزدیک است. از آن وقت بنت الصابری شدم بیا و ببین! نویسنده متن های غریب شاگرد بد مکتب نور شما بخوانید"طلبه" گوینده نگفتنی های ساعت ۱۵ 🌿 کپی، نه! https://daigo.ir/secret/83428328 خانواده خوب صبور🍃 https://eitaa.com/nuri
مشاهده در ایتا
دانلود
یک صلوات برای قلب من بفرستید اول...
صلوات دوم رو هدیه کنید به محضر آقا داوود
بنت الصابر🇵🇸
می گفتند که عبادت هایش آن چنان بود که دلت می خواست همان طور نگاهش کنی می گفتند زیارت عاشورا و دعای توسلش هیچ وقت ترک نمیشد پنجشنبه ها هم برنامه خاص خودش را داشت دست خانمش را می گرفت و دوتایی می رفتند دیدن خانواده های شهدا دوشنبه ها و پنجشنبه های هر هفته هم روزه می گرفت تابستان داغ خوزستان و زمستان هم نداشت!
خانمش تعریف می کرد بعضی شب ها قبل از اینکه بخوابم می دیدم که گوشه ای مشغول قرآن خواندن و نماز است. لبخندی مهمانش می کردم و می خوابیدم چند ساعت بعد که بیدار می شدم می دیدم او هم چنان در همان حال است...
بنت الصابر🇵🇸
می گفتند که عبادت هایش آن چنان بود که دلت می خواست همان طور نگاهش کنی می گفتند زیارت عاشورا و دعای
به ما همیشه گفته اند انسان مؤمن باید جوری عبادت کند جوری نماز بخواند که کافر و نا مسلمان با دیدن عبادت او با خود بگوید این چه دینی است که فلانی دارد؟ این چه دینی است که اینقدر به او آرامش و شوق می دهد؟ نماز خواندن من و توی مسلمان شیعه باید طوری باشد که بی نماز احساس کند از چه غافله ای عقب مانده...
بنت الصابر🇵🇸
می گفتند که عبادت هایش آن چنان بود که دلت می خواست همان طور نگاهش کنی می گفتند زیارت عاشورا و دعای
می گفتند در جبهه نماز های واجب که هیچ نماز های مستحب داوود مثل نماز شب هایش آن چنان بود که هرکسی شبانه بیدار میشد تا مخفیانه کنج دنج داوود را (که هر بار تغییر می داد تا کسی متوجه اش نشود) پیدا کند و فقط نماز خواندنش را ببیند...
جانم برایت بگوید شیعه آقا 🌱 که آدم یک وقت هایی به خودش می آید می بیند چقدر بعضی از شهدا شبیه یک معصوم زندگی کرده اند... خیلی از شهدا در زمان حیات شان اهل دیدار با خانواده های شهدا و دیدار از قبور شهدا بوده اند اما فقط عده خاصی از آنها مرا یاد آن مادری می اندازند که صبح های یکشنبه می رفت کنار مزار شهدای احد و برایشان می گریست آن چنان که از دور اگر نمی شناختندش مردم می گفتند این مادر امروز جوان از دست داده است. یارالی زهرا..
بنت الصابر🇵🇸
داوود از همان روز های اول جبهه حضور داشت یکبار چند نفر از برادران ارتشی را آورند که به رزمنده ها دوره آبی خاکی را تعلیم بدهند خلاصه که آن جایی که دوره برگزار میشد درخت های بید مجنون زیادی قرار داشت ناگهان این فرمانده ارتشی (که زیاد با بچه ها نمی جوشید و بد خلق و نامهربان بود) به رفقا دستور میدهد که از درخت ها برید بالا! حالا نه این طور که من برایت می گویم تعریف کردند که یکدفعه با صدای بلند سرمان فریاد کشید که شمارش من که تمام شد همه بشمار سه همه باید بروند به سمت آن درخت های بید هرکس حرکت اضافه ای بکند خودش می داند و من! بشمار یک... بشمار دو... بشمار سه!
آنجا رو می گویی؟ ناگهان همه به سمت درخت ها به حرکت در آمدند تا هر کدام زودتر از دیگری از درخت بالا برود! تو همین وسط ها چند نفری از بچه ها شروع کردند به خندیدن و شوخی کردن صدای خندیدن و مزه انداختن شان بلند شد درجه دار ارتشی که متوجه صدا شد هرچه گشت نتونست صاحب صداها رو پیدا کنه یکدفعه دست داوود رو از تو صف کشید بیرون!
برای اینکه نشان دهد چقدر سر حرفش است و زهر چشمی هم از بچه ها بگیرد آمد و دست داوود را کشید و برد وسط محوطه و شروع کرد به زدن و تنبیه کردن داوود!