زمستان یعنی
آخرین اسفند یک قرن
یعنی در گیروبند و هوای بهار و زمستان
ناگهان برف میبارد
و زمستان به بهار فخر فروشی میکند...
زمستان یعنی هنگام طلوع خورشید
آسمان سفید باشد
و خورشید را از چشم ما پنهان کند
زمستان خلاصه میشود در سرماهای مختلف
آنهایی که گاهی با یک فنجان چای
و گاهی با یک فنجاج قهوه ی داغ
حای خود را با گرما عوض میکنند.
اما تمامی سرماهایش
تنها با آتش عشق ذوب میشوند
فرض کن....
مخلوطی از آتش عشق و چای داغ
چه میشود این گرما.....
سلام دوستان بالاخره امسالم برف اومد
امیدوارم دیدن سفیدی برف
اونقدر براتون شوق انگیز باشه
که تمومی کینه هارو فراموش کنید
صبحتون بخیر
همـــراهان گل برکه ی رمان💫💖
"حلما"
@berke_roman_15
❄️💫❄️💫❄️💫❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ بسیار زیبا👍
وصف امام علی(ع)
با صدای"علی اکبر قلیچ"
به چهـــار زبـــان دنـــیا😍😍
#میلاد_امام_علی
#درخواستی
@berke_roman_15
🎵💚🎵💚🎵💚🎵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کجایند مردان مرد؟
آنان که مردانگی از نان شب
و غیرت...
از غرورشان واجب تر بود....!
روز مَــــرد مبارک🥀
#شهیدانه
#روز_پدر
#پدر
@berke_roman_15
🥀💫🥀💫🥀💫🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میبینمت دل میشه پَر پَر😍
این چه حسیه آی دلـــبر؟؟
با تو خیال این جهان
فال تهی بیش نیست
عاشقت هستم بدان
عشق که فالی دلی ست💫
#استوری_عاشقانه
#روز_پدر
#پدر
#روز_مرد
@berke_roman_15
💞💞💞💞💞💞💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی از پدران
سال ها...ماه ها... و حتی روز ها...
و ساعاتی قبل...
در کنار همسر و فرزندان خود بودند
اما امروز در میان خانواده نبودند...
و چقدر سخت میشود درک کرد نبودنشان را...
جای خالی شان بدجور حس میشود..
روزتان مبــــارک
قهرمانان سفر کرده🥀
شادی روحشان
"الهم صل علی محمد و آل محمد"
#روز_پدر
#پدر
"حلما"
@berke_roman_15
🥀💖🥀💖🥀💖🥀
Shahyad - Pedar (128)-2.mp3
4.09M
#موزیک_زیبا👍
پــــــدر
"شهیاد"
@berke_roman_15
🎵👆🎵👆🎵👆🎵
"در حوالی پایین شهر"
#پارت_سی_دوم
--یعنی عمو حمید نمیخواسته تو رو تنها ببره؟
یعنی تو ازشون نخواستی که تنهایی بری؟
با بهت گفت
--کی این حرفارو بهت زده؟
با بغض گفتم
--تو این چند سال هر موقع ازت حرفی میزدم تیمور این حرفارو بهم میزد.
کلافه دستشو برد تو موهاش
--حاضرم قسم بخورم این حرفا حقیقت نداره.
رها من بخاطر تو پیشنهاد عمو حمید که میخواست منو تنهایی با خودس ببره قبول نکردم چرا باید ازشون بخوام تورو نبرن!؟
با گریه سرمو به طرفین تکون دادم
--نمیدونم!
--لا اله الا ﷲ...
اینو گفت و ماشینو روشن کرد.
هیچ کدوم حرفی نمیزدیم و الکی تو خیابونا میچرخید آخر سر منو برد خونه و خودشم رفت...
رفتم تو خونه و سلام کردم.
زیبا با روی خوش به استقبالم اومد
--سلام عزیزم.
نگران گفت
--گریه کردی؟
با بغض گفتم
--زیبا ساسان همونه!
--همونه منظورت چیه؟
نشستم رو مبل و شروع کردم گریه کردن
--همون کسی که یه عمر بخاطرش درد کشیدم!
همون کسی که حرفای بقیه ازش متنفرم کرد
--رها واضح حرف بزن منم بفهمم چی میگی!
همه ی اتفاقات رو واسش تعریف کردم و اونم بیصدا با گریه به حرفام گوش میداد.
--رها حالا میخوای چیکار کنی؟
--یعنی چی؟
--خب خودت میگی عشقتون مال دوران کودکیه و توام حسامو دوس داری.
--من نگفتم حسامو دوس دارم.
--پس میخوای چیکار کنی؟
--نمیدونم زیبا هیچی نمیدونم.
اشکامو پاک کرد
--خیلی خب پاشو غذا بخوریم.
--اشتها ندارم.
--چی میگی تو؟ صبح دوتا لقمه ام غذا نخوردی.
کلافه گفتم
--ولم کن زیبا.
رفتم تو اتاق و لباسامو عوض کردم.
رو تخت دراز کشیدم.
فکرم خیلی درگیر شده بود.
حس میکردم یه احساس جدید به ساسان دارم.
این احساس از وقتی که ساسانو دیدم همراهم بود و امروز تازه واسم پر رنگ شده بود.
چشمام خیلی زود گرم شد و خوابم برد.
با احساس سرمای شدید از خواب بیدار شدم.
پتو رو دور خودم پیچیدم اما تأثیری نداشت.
--زیبا... زیباجون
سریع اومد تو اتاق
--جونم؟
از سرما دندونام به هم میخورد
--هوا س...سرده؟!
با تعجب گفت
--نــــه! چرا انقدر صورتت قرمزه تو دختر؟
دستشو گذاشت رو پیشونیم و زد رو دستش.
--تو چرا انقدر تب داری؟
رفت وبا یه ظرف آبو یه دستمال برگشت.
دستمالو خیس کرد و گذاشت رو پیشمونیم.
ناراحت گفت
--آخه چرا یهویی اینجوری شدی تو؟
چند بار کارشو تکرار کرد و ناامید گفت
--چرا تبت نمیاد پایین رها؟
اشکام از گوشه ی چشمام جاری شده بود و حس میکردم چندساله نخوابیدم.
کم کم چشمام بسته شد و دیگه نفهمیدم چیشد.....
"حلما"
@berke_roman_15
🌺👆🌺👆🌺👆🌺