📚
قرار بود امروز با بچههای حوزههنری زیر و روی #شکارکبک را بشکافیم.
و چه شکافتنی!
مختصر و مفید بخواهم در موردش بگویم نظرم این است.
▪️زبان متوسط رو به بالا گویش کرمانی هم در دیالوگ و گاهی در روایت دیده میشود که برای من جذاب بود.
▪️توصیف و فضاسازی درجه یک.
تصاویر عالی.
▪️مفصلها، هم درون فصلیها و هم به لحاظ جابهجایی از فصل به فصل جدید خیلیخوب.
▪️تصویر شبکه عالی.
▪️موتیف متوسط.
▪️دیالوگها و لحن عالی.
▪️زاویه دید بدون باگ.
▪️پیرنگ تا یک جایی تمیز از یک جایی به بعد کارهای شخصیت از منطق و علت و معلول خارج شد!
❗️و اما محتوا محتوا محتوا!
سیاهِ کبودِ سخیفِ منزجرکنندهی درب وداغان و هرآنچه که دوست دارید به این کلمات اضافه کنید.
حیف این فرم برای این محتوا!
دلم میخواهد روزی یک نفر پیدا بشود همینقدر فرم بلد، کتابی را با این فرم خوب بنویسد ولی با محتوای خوب! گمان نکنم این روز خیلی دور باشد. به آینده خیلیاز هنرجوهایم اميدوارم.
خداخیرتان بدهد یک کتابی، فیلمی، چیزی معرفی کنید بشورد ببرد چرک این کتاب را!
متشکرم.
#ادبیات
#داستان
@berrrke
البته این را هم اضافه کنم نویسنده خیلی دلش میخواست که حرف خوب به لحاظ روانشناختی و رفتارشناسی بزند ها! ولی موفق نبود بندهخدا!
فاطمه!
لطفا از روی این مبل بلند شو! گمانم خر شیطان باشد. بلند شو و برو پشت میزتحریرت بنشین و با ماژیکهای هایلات جدیدت که مهندس برایت خریده بیوفت به جان کتاب جدید جعفر مدرس صادقی! والا چه کار داری به آن فکرهای منفی! هی دامن میزنی بهشان! بلند شو یک شربت گلاب درست کن بخور بسکه با سرُم شستوشو دادی جای دندان عقلت را، اوقاتت شور شده!
فاطمه! چند بار باید به تو یکحرف را بزنم! برو با ملکوت بهرامصادقی شروع کن با مدرس صادقی چندتا از ایرادهایش را در بیاور و دوتا نکته خوبش را هایلات کن حالت خوب میشود. گمانمیک داستان کوتاه هم توی دستبالم باشد از کارور آها آفرین خودش است هروقت کارم داشتی زنگ بزن!
این را هم بخوان اصلا اسمش آرامش بخش است. برو برو به ریموند کارور زنگ بزن. فقط هرکاری که میکنی از روی این مبل بلند شو آفرین. وَخی!
#وَخی=برخیزکرمانی
@berrrrke
در ستایش داستان ساده!
پرت کردن فکرم به طرف داستانهای کارور و پستهای کانال چیمه بهانه خوبی شد که بیایم کمی از سبک مینیمالیسم حرف بزنم.
به این عکس نگاه کنید. سادگی و تک رنگ بودن فضا را ببینید. نوع نورپردازی اتاق را هم! همه با هم مختصر و مفید بودن را فریاد میزنند. یادم میآید واحدی که در دانشگاه پاس کردیم برای طراحی مینیمال همهاش از ما میخواستند که از متریال ساده استفاده کنیم. پلهها را طوری طراحی کنیم که کمترین فضا را اشغال کنند و در نهایت سادگی زیبا باشند. هرآنچه را که میشود حذف کرد حذف کنیم. رنگهای خنثی تونالیته سفید خاکستری و شیری استفاده کنیم. اما! یک نقطه را بگذاریم کانون و مرکز.
حالا این به چهکار من داستاننویس میآید؟ شاید لفظ داستانهای کاروری را شنیدهباشید. که به قول خودش بدون تزئینات و دکوراسیون اضافه است. چند روز پیش داستانی ازش خواندم که در یک صحنه شروع و درهمان صحنه بدون ذرهای جا بهجایی تمام میشد. چیزی از اتاقش را یادم نیست اما نور سیگار روشن را توی دستان زن یادم مانده.
از این مبحث یک چیز زا بتوانیم درک کنیم و به کار ببندیم کفایت است. از توصیفهای بیکاربرد و بیخاصیت دوری کنیم. داستانهامان را عین چهارشنبه بازار شلوغو درهمبرهم نکنیم. و هرجا دلمان خواست رنگهای موردعلاقهمان را نپاشیم! داستان را تاریک نکنیم. با منبع نور نقطهایی یا خطی متمرکز روشنش کنیم. و جایی که نیاز به تمرکز و توجه بیشتر دارد را یک رنگ لایت و هماهنگ با تم داستان بیاوریم.
بخیههای لثهام درد میکنند. و مغزم دارد ارور خواب میدهد. شاید روزی کاملتر شده کپشن را برای مجله محفل نوشتم و منتشر کردم.
#مینیمالیسم
#سادهگرایی
هدایت شده از مستوره | فاطمه مرادی
.
چند کلام نور از روشنفکرترین، مذهبیترین و ترازترین مرد عالم:
زنهای برجسته مایهی افتخارند؛ شما هم سعی کنید جزو این زنان بشوید.
ما زنان برجستهای داریم در همهی بخشهای علمی و عملی و جهادی و مسئولیتپذیری و مدیریتی و غیره، زنهای برجستهی مهمی داریم، اینها مایهی افتخارند، زنهای برجستهی در کشور، هر کشوری زنان برجستهای داشته باشد اینها مایهی افتخارند و در کشور ما زیاد هستند و شما سعی کنید جزو این زنان بشوید. چه جوری؟ درس بخوانید، درسهایتان را باید خوب بخوانید، تکالیف درسی را باید خوب انجام بدهید، کار کنید، فکر کنید، کتاب بخوانید تا انشاءاللّه جزو زنهای بزرگ بشوید در آینده.
#جشن_فرشتهها
#میلاد_امام_علی
#رجب
#ماه_رجب
#جشن_تکلیف
#سیزده_رجب
🇮🇷 ۱۴۰۱/۱۱/۱۴
@masture
📝
داستانگو راهنمایی است که شما را از سطح و ظاهر به آنچه در واقع هست میبرد.
یک ضربالمثل هالیوودی میگوید:" اگر صحنهای نوشتی که درست دربارهی چیزی هست که درباره آن است بدان که به هچل افتادی!" 😊
و این صحنه قابل اجرا نیست!
به زبان خودمانی اگر شخصیت نشسته و ماست میخورد و واقعا هم فقط دارد ماستش را میخورد. باید یک فلفلی چیزی توی ماستش بریزی تا ازش صحنه در بیایید 😊
#داستان
#رابرتمککی
@berrrke
May 11
دیشب همهی برنامههایم را جمع وجور کردم که امروز تمرکزم فقط روی داوری متنهای پویش باشد. پویش وقتی بیدار شدم. این فایل را که باز کردم گیج و گنگ دنبال کلمات آشنا گشتم. نبود.
اطلاعات شخصی را نگاه کردم
شهر: لبنان!
از صبح هی بغض کردم هی اشکی شدم ولی با این تک کلمه دلم فروریخت.
حاج قاسم مرز ندارد. حاج قاسم حد ندارد. تمام نمیشود.
باید متنرا بفرستمبرای فاطمه تا ترجمه کند. دل توی دلمنیست که بفهمم چه نوشته.
#حاج_قاسم
@berrrke
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تراکم جمعیت خیابان فلسطین!
#الله_اکبر
از میان صدها متن خاطره این جمله دارد میکشدم! "دخترم چکار کنم که گریه نکنی؟"
چقدر میخواهم برگردم به همان روزهایی که جلوی خانه مادربزرگ دوسه تا سمند پارک میشد. از قبل ترش ننهبابا تلفنی خبرمان میکرد. امروز بیایین یه سری بزنین اینجا. همرزمای بابات میان.
همه بدو بدو زیرزیرکی بیسروصدا میخزیدیم خونهی ننبابا.
صدای حاج قاسم....
لحنش
کاش بیشتر شنیدهبودمت.
من دلم نمیآید داوری کنم این متن ها را. نمیتوانم انتخاب کنم. همهشان خوبند همه شان دارند میگویند:
«اللهم انا لا نعلم منهم الا خیرا»
«خدایا! ما جز خیر و خوبی از ایشان ندیدهایم»
#حاجقاسم
@berrrke
ساعت ۱۱ بود گمانم. دهانشویه را توی دهانم چرخ میدادم و چراغهای خانه را یکییکی خاموش میکردم. میخواستم بخوابم به نیت قربه الیالله.
برایم توی ایتا پیام آمد. دهانشویه را خالی کردم. دهانم انگار یخ بسته بود. توی تاریکی اتاق ایتا را باز کردم
یکی از هنرجوها پیرنگ فرستادهبود.
بهشان گفته بودم تا پیرنگ تایید نشده سراغ اجرای داستان نروید. راهمرا کج کردمسمت اتاق کار. نشستم پشت میزم. خواندمش. میلنگید چند جایش باگ داشت. از آن موقع تا حالا بیش از صدتا پیام رد و بدل کردیم. پیرنگ شکل گرفت با یک پایان بندی و دراماتیک درخشان! به هنرجو گفتم من جورجورم میشود که اجرایش کنم! گفت مسابقه ولی الان نه خوابممیآید.
اما من خواب از سرم پریده. هنرجو رفت که بخوابد. ولی من مطمئنم تا صبح خواب اجرای پیرنگ را میبینم!
#پیرنگ
#عشق
@berrrke
فاطمه!
فاطمه فاطمه!
وای یکی نیست به تو بگوید چرا؟ نشسته بودی توی خانه ماستت را میخوردی برداشتن پروژه دندان چه سَمی بود آخر سالی؟
آن هم داوطلبانه؟ آن حسی که توی مغزت چرخ میخورد کاملا درست است حس پسری که داوطلبانه خودش را معرفی کرده برای سربازی آن هم پادگان صفر پنج کرمان ! 🚶♀
#اجباری
بابا اگر پست من را دیدی چندبار نفس عمیق بکش و فقط عصبانی نشو! میخواستم با ماشینت بروم خانه ننهبابا
یک گروه از بچههای فرهنگی کتابخوان الان آنجا هستن مرا هم دعوت کرده بودند ولی نشد که بروم.
یعنی هرکار کردم نتوانستم رخشت را از پارکینگ خارجش کنم! الان یک جایی بین دیوار و باغچه گیر کرده و نه راه پس دارد نه راه پیش. برود جلو میخورد به دیوار برود عقب میرود توی باغچه. خواب بودی کلیدت را برداشتم الان کلید سرجایش است ولی ماشینت نه!🤦♀
#بابا
نمیدانم روی چهحسابی دارم "کتاب شوهرعزیز من" فریبا کلهر را گوش میکنم. شاید به خاطر اینکه سال ۹۲ جز پرفروشها بوده. شاید هم برای اینکه دلم یک روایت زنانه میخواست. اینکه همراه پختن پاستا و شستن ظرفها روایت زندگی یک زن را بشنوم. نشان کردههای نرمافزار نوار را بالا پایین کردم و چشمم خورد به شوهر عزیز من. هندزفری را چپاندم توی گوشم وموهایم را بالای سرم جمع کردم. پردهی پشت سینک را زدم بالا که نور بپاشد روی سینک. فلفلدلمهای ها را خورد میکردم و به صدای کشدار گوینده گوش میکردم. هی میخواستم دستم را به پیشبند پاک کنم و بزنم روی دو ایکس ولی صبوری کردم. زن میگفت باید این کار را بکنم باید آن کار را بکنم و نزدیک ده دوازدهتا باید پشت سر هم! هی گفت گفت گفت! میخواستم قاشق چوبی را فروکنم توی حلقش. این همه باید پشت هم مینویسند توی یک پاراگراف؟ نفست نبُرید زن؟ مایع پاستا را هم زدم. فلفل را پاشیدم تویش. شروع کرد به توصیف یک مرد. بالای هفت بار کلمهی خیلی را پشت هم گفت که خصوصیاتش را بگوید. داشتم زجرکش میشدم. کم ماندهبود فلفل بپاشم توی دهن گوینده. او نوشته تو چرا میخوانی؟
نفس عمیقی کشیدم و پاستا را آبکش کردم. آب خنک کمی حالم را جا آورد. دو سهتا جملهی خوب گفت بلاخره. و فصل اول تمام شد. ماندم بین دوراهی ادامه اش را گوش کنم یا نه؟!
#رمان
@berrrke
.
سمفونیمردگان را نمیشود توی خانه خواند باید کتاب را بزنی زیربغل و با یک خروار خودکار رنگی بروی کتابخانه نزدیک خانهات و آنجا بخوانیاش.
من هیچ متنی را اساسا بهخاطر نویسندهاش نمیخوانم دنبال حرف نواَم. دنبال جسارت و خلاقیت توی نوشتهها. کاری ندارم عباس معروفی که بوده و چهکرده. من علمش را میخواهم. کلمات تازه و عبارتهای دور از کلیشهاش. توصیفهای محشر و تصاویر نابش! من دلم میخواهد کتاب را جویده جویده بخورم. و سمفونی مردگان از همان دست کتابهایست که باید جویده جویده و آهسته آهسته خواندش و تا میشود پای سفرهاش ماند.
خوشخوارترین بخش سمفونی زاویهدیدش است. ترکیبی از سوم شخص و اول شخص. چهکسی در کدام کتاب مقدسی اولین زاویه دید ها را ثبت کرده؟ همیشه یک نفر بوده که یک جوری نوشته و مدل نوشتنش شده زاویه دید. و همه اینها را هم یک نویسندهای در یک جایی از جهان برای اولینبار خلق کرده. این اجرا نه خرق عادت است نه خروج از زاویه دید. این جسارت ساخت زاویه دید تلفیقیست. تلفیقی از دوزاویه دید در متن که منطقش را میشود گفت زمان مشخص میکند. اما نه به قطعیت. رفت و برگشتها بدون مفصلاند و تا اینجا با تغییر زاویهدید میشود گفت زمان هم تغییر میکند. باید تا آخر خواند تا نظر قطعی داد.
نکته درخشان دیگر که از شروع چشمم را گرفته موتیفکردن هوشمندانه کلاغها و صدایشان است. فعلا نوع موتیف ساده است تا پایان ببینیم تغیری میکند یا نه. چرا کلاغ؟ بهخاطر آیه ۲۶ سوره مائده. و چقدر حال خوب کن است این ظرافتها و جزئیات ریز...
ادامه.دارد.
#با_کتاب_قدبکش
#سمفونی_بخش_یکودو
@berrrke
...ادامه از
✅نگاهکلی بر موومان اول.
در موومان اول ما با یک خانواده آشنا شدیم که ظاهرا سایه مرگ بر زندگیشان رخته کرده و زندگیشان یکصدا سمفونی مرگمیزند.
اورهان پسر سوم خانواده تنها کسی است که فعلا وضعیت عادی دارد و راوی این بخش است. ما از ابتدا میدانیم که آیدین دیوانه است و پدر و مادر و قلش آیدا و یوسف مردهاند. مرگ بزرگترین اتفاق دراماتیک برای شخصیت های داستانیست و نویسنده از ابتدا این را به ما گفته و حالا ما منتظریم که چگونگیاش را برایمان شرح دهد.
من از این ساختار شکنی نویسنده بسیار لذت میبرم. عباس معروفی زمان و خط روایی داستان را شکسته است ما با دو زمان در موومان روبه رو هستیم یکی حال که حدود چهل سالگی اورهان است که سوم شخص نوشته شده و دیگری گذشته این خانواده _که آن هم سیر حتی منظمی ندارد_ و اول شخص نوشته شده است. نویسنده توی این موومان بیشتر به روابط بین افراد خانواده تمرکز کرده و میخواهد هرکدامشان را برایمان روشن کند تا در موومان های بعدی چگونگی از هم گسستگی این روابط را نشانمان دهد.
وچهقدر زیرکانه و هوشمندانه این کار را میکند تا خورد خورد من خواننده برسم به چرایی این برادرکشی!
آتش زدن کتابهای آیدین کنار باغچه و تصویر لکهی سیاه بر کف حیاط آغازگر تغییرات و اتفاقات بعدی رمان است. و به دنبالش در صحنهای دیگر آتش دادن کل اتاق آیدین که مثل تصویر مرکزی برای رمان عمل میکند و اگر حذفش کنیم اساسا منطقی برای اتفاقات بعدی نخواهیم داشت.
سوزاندن کتاب های آیدین به نوعی شروع جنگ بین سنت و مدرنیسم است.پدر نماد سنتگراییست و پسر نماد زندگی مدرن و چهقدر ظریف میبینیم که این را آیدین در دیالوگی میگویید. وقتی که از دکتر برمیگردد و دکتر اعلام کرده که او دیوانه است.
🖊فاطمه مظهریصفات.
.ادامه.دارد.
#حلقه_کتابخوانی_مبنا
#سمفونی_مووماناول
@berrrke