👦🏻
از تو اتاقش صدا بلند کرد:"ماماااااان! اونی که خیلی دوستش داشتی آخرش یوفسی داشت کی بود؟"
دستام رو با پر پیشبند خشک کردم برگشتم سمت اتاق داد زدم:" چی؟!"
بدوبدو اومد تو آشپزخونه خودشو چسبوند به در یخچال زبونش میخورد جای خالی دندونهای جلوش:" میگم همونی که یوفثی داشت ته اسمش اون نویسندهه که دوسش داری...!"
چهارچشمی نگاهش کردم گفتم داستایوفسکی؟
آها آره!
_خوب چکارش داری برا چی میخوای؟
_هیچی تو برنامهکودکم کتاباش هست!
بعدم یهلنگه پا تا اتاقش بپر بپر کرد و هی گفت داستایوفثی داستایوفثی!
#داستایوفثی
#داستایوفسکی
@berrrke
.
ببینید چی شکار کردم!
الان دقیقا کتاب داستان و نقد داستان گلشیری من دست ایشون چی میخواد؟
میفرماد که مامان کتاب خوبیه ببین چه خوب نوشته "باد انقدر آرام است که احساس میکردی زیر تخت خوابش برده!"
گفتم کدوم داستانه
گفت تازه مقدمه مترجم!
فرهیختهی گرامی مقدمه رو هم میخونه 😁
#کتاب
#داستان
#تابستان
@berrrke
.
چشمهام دارند روی هم میغلتند. یک گالن چایی نبات خوردهام که بنشینم به نوشتن نقد داستانهایی که دیروز خواندم. میخواستم یکی از رمانهای علیرضا را هم امشب بخوانم. من نوکربابام نیستم. سرشب بابا برایم زردآلو آورد. هی توی سرم میگفتم یادم نرود بخوانم،من نوکر بابام نیستم، من نوکر بابام نیستم. بابا توی راهرو صدایم کرد: بیا همونی که میخواستی خدا رسوند. دوسه روز است دلم بدجوری هوس نوری کرده بود. به علیرضا گفتهبودم، من نوکربابام نیستم را بذار دم دست من میخواهم بخوانمش. میخواهم بفهمم تویش چی نوشته. به بابا گفتم نوکرتم عشقم. و از پلهها دویدم بالا. بعد شام میخوانمش. دور خانه را جمع کردم.
داد زدم بچهها وسایلتون رو ببرید تو اتاقتون.
_ من نوکربابام نیستم رو هم ببرم؟ خودت گفتی بذار دم دست.
_ببر تو تختم بذار قبل خواب بخونم.
پشت میزم نشستم مقرریهای روز را رساندم. بخوانم؟ پلکهایم سنگین شده. نخوانم؟ چقدر بیخاصیت شده امروز! بیخاصیت شده؟ ذهنم فلشبک خورد به صبح تا حالایم. بانک. مدرسه بچهها. بردن مامان به جاهایی که کار داشت. مطالعه. جلسه نقد داستان. دکتر پوست. شام. پهن کردن لباس شستن ظرفها... از هرکدام یک تصویر آمد جلوی چشمم!
من نوکر تو نیستم انقدر غر نزن فقط که نباید کتاب بخوانم که راضی بشی هزارتا کار کردم قوزفیش! بهش دریوری گفتم. حالا خوابم میآید میخواهم بروم یک نوری بخورم بعدهم بخوابم. اصلا امروز غیر از مقرریها نمیخواهمهیچی بخوانم. حتی من نوکر بابام نیستم!
#صدایبرکهیغردار
#مننوکربابامنیستم
#داستان
#نقد_داستان
@berrrke
هدایت شده از [ هُرنو ]
یا هو
چند قاب برداشتهام برایتان.
از گوشههای تاریخی بهشت خراسان.
ده تایش را آماده کردم برای ابعاد پسزمینهٔ تلفن همراهتان.
برای هر کسی دوست داشتید، بفرستید.
فقط برای استفاده دو شرط دارم.
اول؛ دعای برای تمامی نوزادان، کودکان و نوجوانان شیعه، که زیر سایهٔ عشق و محبت امام رضا تربیت شوند.
دوم؛ فاتحهای برای قوامالدین شیرزای، معمار مسجد گوهرشاد.
راستی، رب السریر یکی از القاب سلطان خراسان است. به معنای آقای تخت پادشاهی و امامت.
آقای تخت پادشاهی!
ما گدایان خیل سلطانیم | شهربندِ هوای جانانیم
ترک جان عزیز، بتوان گفت | ترک یار عزیز،نتوانیم...
#آقای_تخت_پادشاهی
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
.
برای دورهی آل جلال چند روزی تهران بودم. روز آخر نادیا یکی از هنرجوهایم خواست که چند ساعت مانده تا پرواز را باهم باشیم. توی دوردورهایمان مرا برد توی یک کتابفروشی نزدیک مهرآباد. لای قفسههای کتاب وول میخوردیم و مرد پابهسن گذاشتهی کتابفروش هم پابه پایمان میآمد. از تازههای نشر و چند نویسندهی ایرانی و خارجی حرف زدیم. کتابفروش از اینکه میدید بیشتر کتابهایی که پیشنهاد میدهد را خواندیم، سرذوق آمده بود. چندتا کتاب برای بچههامان خریدیم. داشتیم میزدیم بیرون که یکهو گفت:" اهل کجا بودی؟"
گفتم کرمان.
ابروهایش را بالا داد. لبخند نصف صورتش را پوشاند. گفت:" از رضا زنگیآبادی چیزی خواندی؟"
توی دلم گفتم زنگیآبادی یک فامیل کرمانی است که! ایداد حالا چه بگویم؟ تندتند شروع کردم به جوریدن قفسههای کتاب مغزم! هرچه به سلولهایش فشار آوردم هیچی یادش نیامد.نهخیر نخواندم. ایوای!
گردنم را یکوری کج کردم آرامکی گفتم:" نه! کی هست این بنده خدا کرمونی به نظر میاد؟!"
شروع کرد به سرزنش پدرانه که چرا نخواندی چطور نمیشناسی و ...!
ما هم با لبو لوچهی آویزان نادم و پشیمان فقط نگاهش کردیم!
فرز شکار کبک را توی قفسهی نشرچشمه بیرون آورد و داد دستم!
نادیا هم سریع کارت کشید و هدیهاش کرد به من! در شدیم از کتابفروشی.
بعد که رسیدم کرمان اولین کاری که کردم خواندن شکار کبک بود و پرسوجو در مورد زنگیآبادی. چیزمیزهایی ازش دستم آمد. بعد از شکارکبک دوکتاب دیگرش را هم خریدم. از شکار کبک نوشتم کمی اینجا. خون خرگوش اما ماجرای یک دختر نوجوان زبالهگرد است. این هم مثل شکار زبان قوی و سوژه پردردسری دارد. نویسنده علاقه شدید به سیاهیها دارد مثل خیلی از سازندههای فیلم سینمایی که فقط میخواهند ژانر نکبت بیرون بدهند.
مجموعه داستانش خیلی قدیمیست و احتمالا اولین کارش باشد. انصافا دو سه تا داستان درست و بهدرد بخور دارد.
پست را خیلی به ظن تبلیغ و تعریف و ماندگار کردن نویسنده برداشت نکنید. کتابها را بخوانید برای موشکافی عناصر و دیگر هیچ!
#کتاب
#معرفیکتاب
@berrrke
هدایت شده از کتابشهر کرمان
🔰اکران
منتظر شما هستیم در چهلوپنجمین اکران فیلم کتابشهر
جمعه۱۲خردادماه ساعت ۱۵:۳۰
@ketabshahrekerman
بِرکه 🍃
🔰اکران منتظر شما هستیم در چهلوپنجمین اکران فیلم کتابشهر جمعه۱۲خردادماه ساعت ۱۵:۳۰ @ketabshah
یک انیمیشن فوقالعاده!
اگر کرمان هستید پیشنهاد میکنم دیدن دستهجمعی این فیلم رو از دست ندید.
@Berrrke
@ketabshahrekerman
.
نگاه کن حال این شهرو جنونم دیدنی کرده
همه میگن پدرخوانده واسه چی خودزنی کرده...!
چرا از این شعر خوشم میآید؟
چون پیرنگ دارد.
داستان دارد.
درام دارد.
جان دارد.
#پدرخوانده
@berrrke