eitaa logo
بِرکه 🍃
318 دنبال‌کننده
239 عکس
19 ویدیو
1 فایل
خانم ف.میم روایت های ساده از زندگی یک مامان، معمار، داستان نویس.🍂 اینجا می‌توانیم گپ بزنیم https://eitaa.com/Fmazhari
مشاهده در ایتا
دانلود
🌊 باید بروم دفترهای بیمه‌ را تمدید کنم! نوبت عکس او‌پی‌جی دندان دارم ساعت ۱۰! می‌دانم اگر بروم توی داستان بیرون آمدنم با خداست! ولی قدرت مکش میز‌کارم بیشتر از این حرف‌هاست. ته ته آشپزخانه هم که باشم، دورترین جا از میزم، باز مرا می‌کشاند سمت خودش. می‌نشینم روی صندلی‌ام. من، داستان و یک بطری آب! می‌زنیم به آب‌های جنوب قل‌قل آب، بوی بخار و بوی آب و صدای سوت کتری مرا از آب می‌گیرد و پرتم می‌کند توی اتاق. کتری عین قطاری که می‌گویید وقت نماز‌ و نهارتان تمام شد بدویید که جا نمانید یک نفس زوزه می‌کشد. هود، از بخار داغی که از کتری بلند شده روشن شده. صدایش با بوق قاطی می‌شود. گاز از حرارت بالا دینگ دینگ ارور می‌دهد. تسلیم! از پشت میز بلند می‌شوم. می‌خواهم بدوم ولی زانوی بی‌مینیسکم قفل کرده. ماساژ می‌دهم و یک لنگ پا می‌رسانم خودم را به گاز و همه چیز را ساکت می‌کنم. سرسام گرفتم چه‌خبرتان است حالا یک کتری خشکیده و کمی هم ته‌گرفته. نسوخته که! لنگان برمی‌گردم پشت میز‌ و با کله میپرم قعر دریا‌ی جنوب. توی داستان غراب جندون! قلپ قلپ آب می‌خورم و با بشکاف می‌افتم به جان جمله‌های داستان غراب جندون! @berrrke
. چشم‌هام دارند روی هم می‌غلتند. یک گالن چایی نبات خورده‌ام که بنشینم به نوشتن نقد داستان‌هایی که دیروز خواندم. می‌خواستم یکی از رمان‌های علیرضا را هم امشب بخوانم. من نوکربابام نیستم. سرشب بابا برایم زردآلو آورد. هی توی سرم می‌گفتم یادم نرود بخوانم،من نوکر بابام نیستم، من نوکر بابام نیستم. بابا توی راهرو صدایم کرد: بیا همونی که می‌خواستی خدا رسوند. دوسه روز است دلم بدجوری هوس نوری کرده بود. به علیرضا گفته‌بودم، من نوکربابام نیستم را بذار دم دست من می‌خواهم بخوانمش. می‌خواهم بفهمم تویش چی نوشته. به بابا گفتم نوکرتم عشقم. و از پله‌ها دویدم بالا. بعد شام می‌خوانمش. دور خانه را جمع کردم. داد زدم بچه‌ها وسایلتون رو ببرید تو اتاقتون. _ من نوکربابام نیستم رو هم ببرم؟ خودت گفتی بذار دم دست. _ببر تو تختم بذار قبل خواب بخونم. پشت میزم نشستم مقرری‌های روز را رساندم. بخوانم؟ پلک‌هایم سنگین شده. نخوانم؟ چقدر بی‌خاصیت شده امروز! بی‌خاصیت شده؟ ذهنم فلش‌بک خورد به صبح تا حالایم. بانک. مدرسه بچه‌ها. بردن مامان به جاهایی که کار داشت. مطالعه. جلسه نقد داستان. دکتر پوست. شام. پهن کردن لباس شستن ظرفها... از هرکدام یک تصویر آمد جلوی چشمم! من نوکر تو نیستم انقدر غر نزن فقط که نباید کتاب بخوانم که راضی بشی هزارتا کار کردم قوزفیش! بهش دری‌وری گفتم. حالا خوابم می‌آید می‌خواهم بروم یک نوری بخورم بعد‌هم بخوابم. اصلا امروز غیر از مقرری‌ها نمی‌خواهم‌هیچی بخوانم. حتی من نوکر بابام نیستم! @berrrke