.
#خالسیاهعربی
درخشان ترین پاراگراف این بخش همین پاراگراف بود.
#حامدعسکری از آنجا که شعر را بلد است نثر را هم شبیه شعر مینویسید. جملات کوتاه که انگار هرکدام مصرعاند. چشم و هوش خواننده را سُر میدهند روی کلمات و تو اصلا نمیفهمی چطور ۲۲ صفحه را خواندی!
زبان! هرچه از زبان این کتاب بگویم کم است. پیش از این هوشنگ مرادی و بلقیس سلیمانی را از همشهریهایم خوانده بودم اما چنین زبان تمیز با چاشنی گویش کرمانی معیار شده واقعا زیبا بود. بر عکس رضا زنگیآبادی! که لهجه کرمانی را به بدترین شکل ممکن توی کتابهایش آورده. خوب البته فضا صدبرابر فرق دارد و قیاس درستی نیست. اما ناخودآگاه یادش افتادم!
از زبان که بگذریم شروع معرکه با طرح سوالی که شاید برای خیلی ها هنوز که هنوز است جواب ندارد. حتی بزرگتر ها! خدا کیست؟ قلاب را با زبان شرین راوی که کودکیاش را روایت میکند میاندازد توی یقهی خواننده. حقایق را نرم به خوردش میدهد. حالا خواننده به دنبال جواب این سوال تا ته کتاب کشیده میشود.
🖊فاطمهمظهریصفات
#خال_سیاه_عربی_بخش_اول
@berrrke
.
امروز ازم دعوت شده بود که یک کارگاه اختصاصی پیرنگ برای گروهی از هنرجوها برگزار کنم!
چندتا اصول و فروع پیرنگ را برایشان باز کردم. و بعد قرار شد پیرنگهاشان را بررسی کنم. از هم کف بودن نیروهای پیرنگ تا بلندی و کوتاهی دیوارها و موانع و تحول و چه و چه صحبت کردیم!
بعد از جلسه انگار من را به یک پاوربانک فستشارژ زده باشند، پر شدم از انرژی!
پیرنگ برای من زندگیست. من پیرنگرا زندگی میکنم.
#پیرنگ
@berrrke
5.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خلاصه جلسه امروز با خانم مظهری صفات 😁
پیرنگ چگونه دراماتیک میشود؟
با پیرنگ چگونه رفتار کنیم؟
چگونه در داستان را به روی شخصیتمان ببندیم؟
فرمول تشنه، دیوار و آب
و همه نکات ریز و درشت پیرنگ به روایت تصویر 😎😅
بِرکه 🍃
خلاصه جلسه امروز با خانم مظهری صفات 😁 پیرنگ چگونه دراماتیک میشود؟ با پیرنگ چگونه رفتار کنیم؟ چگون
این هم بازخورد یکی از هنرجوها بعد از جلسه🤦🏻♀😅😅
اون گربه، پیرنگه😂
.
میگن آخرین تصویری که از حرم داری موقع دلتنگی میاد جلو چشمات.
لحظه آخر انقدر چشمام اشکی بود که تصویرت مات میومد جلو چشمم هی اشکام رو پاک میکردم باز میریخت. وقتی بلاخره دلکندم که از اتوبوس جا نمونم یه لحظه برگشتم و پرده رو کنار زدم. دلم همونجا تکه تکه شد و موند. مثل وقتی که مهمون عزیزی داریم و تا دم در و تو راهرو و تو آسانسور هی هنوز به هم لبخند میزنیم و تعارف و حرف!
این تصویر میمونه تو ذهنم برای وقت دلتنگیها.
#حسین
#کربلااولی
@berrrke
بِرکه 🍃
-
-🪴
این شماره هم برای مجله عزیز محفل
نکات کنکوری داستان نوشتهام.
موضوع جستار ژورنالیستی این شماره تعلیق در داستان هست.
محفل شماره هشت رو از اینجا دانلود کنید 🙂👇🏻👇🏻
📥 https://mabnaschool.ir/product/mahfel8/
@mahfelmag
@berrrke
.
خواندن سفرنامهحج حامدعسکری دقیقا مقارن شد با اولین سفرم به کربلا!
توی نجف بود که کتاب را از چمدان بیرون کشیدم. رسیده بود به آنجایی که برای اولین بار رفته بود مسجدالنبی. دیدم حس و حالش چقدر شبیه من است!
دلمخواست که روزی یک روایت کوتاه از سفر به سبک حامد عسکری اینجا برایتان بنویسم. توقعی که خیلی از رفقا بعد از سفر ازم طلب کرده و گله کردند که چرا برکه را با خودت نبردی کربلا!
راستش میخواستم ببرم ولی انگار خدا نمیخواست. گوشی از همان اول بازی در آورد به هیچ نتی وصل نشد. ولی هرجا که گوشی دست خودم بود و حسینآقا دخل باتری اش را با بازیهای جورواجور درنیاورده بود، عکس هایی ثبت کردم. انشاالله از این هفته برکه را قلمی میکنم. برای ثبت اولین مواجهام با سرزمین حسین(ع)🪴
@berrrke
بسماللهالرحمنالرحیم
همیشه نوشتن یا سرودن از اماکن مقدس یا مراسمهای مذهبی مستلزم آدمی با دوز مذهبی بالا نیست. من یک آدم فوق معمولیام که تا قبل از این سفر، کربلا برایم توی مداحیهای نریمانی و رسولی تعریف میشد. جرات بیشتر پا پیش گذاشتن را نداشتم.
روایتهایی که به عنوان نیمچهسفرنامهام اینجا ثبت خواهم کرد، هم از دل و قلم همین آدم معمولی برآمده و هیچ جنبه ارائهی فضل ندارد که ادعایی در این مورد هم نداشته و ندارم.
شاید خوب باشد که بدانید نوشتن روایت نیاز به خودافشاییهای سنگین و بزرگی دارد. مثل این میماند که نوک چاقویی تیز را فرو کنی در زخمی ناسور و هی بچلانیاش. من همیشه از پیشنهادهای نوشتن روایت سرباز زدهام چون خودافشایی برایم بسیار سخت بوده و هست. همین کتاب اخیر که روایتای از طرف فرزندان به پدرومادرهایشان بود. کتاب _از طرف فرزند کوچک شما_ که چندی از دوستانم تویش قلم زده بودند. من هم قرار بود روایتم را بنویسم. ولی آنقدر سانسور کردم و پیچاندم که مسؤل نشر خسته شد و با همه اصرارهایش نتوانست راضیام کند به ادامه نوشتن!
این را گفتم که بدانید نوشتن از بعضی چیزها برایم خیلی سخت است در این حد که از خیر چاپ روایت در کتاب گذشتم.
اما اینجا قصد دارم که خنجر را فرو کنم توی گوشت تنم و هی پیچ بدهم تا خون از همهجایش شتک بزند روی کاغذ.
به قول همینگوی نویسنده مینشیند پشت دستگاه تایپ و خونریزی میکند!
خونریزی را به جان میخرم چون اینجا پای امامحسین درمیان است!
ارادتمند فاطمهمظهریصفات
@berrrke