.
من تا حالا استاد بطتحایی؛ که هیچوقت یادنمیگیرم به کدام ت مینویسندش را بدون عمامه ندیدهبودم. تا امشب که توی یک پست دیدمشان که عمامه نداشت، که سرشان برق میزد زیر نور لامپ و داشت هی یک جمله را تکرار میکرد؛ شلوار همهی ما خاکی است. باز از اول شلوار همه ما خاکی است. زدم روی پست ببینم با شلوار خاکی و بی عمامه چه میکند توی اینستا این استاد خردمند و نقاد تندوتیز که فقط یک خاطره دارم ازش. آن هم نقد شلاقی و ویلپشنطوری روی داستان اروتیکم! زدم روی پست و ریلز کامل شد. فرمود ما همه شلوار خاکی هستیم و باید از شلوار خاکیمان بنویسیم. نباید روکش کتشلوار به متنهایمان بپوشانیم و خودمان را پشت کلمات باکلاس و خوشدیزاین پنهان کنیم. همین که هستیم را باید بنویسم در جستار و مموارهای ساده.
داشت داد از ساده نویسی میکشید و از هنرجوها میخواست که در خودافشایی راحت باشند. و چقدر خوب که ملبس نیامده بود جلوی دوربین و به قول من نگو نشان بده حرفش در رفتارش بود، این استاد کاردرست!
خلاصه که بنویسید از شلوار خاکیتان. بنویسید از ظرفهای نشسته توی سینک. حتی از شاخه پتوسی که کردهاید توی جاروبرقی. بنویسید؛ به زودی تمام میشود و میرود این شب و این روز و همین ساعتها آنچه میماند توصیف ما از پیچ پتوس است که پیچیده به پای میز تحریرهامان. بی وقفه میرود بدون اینکه لحظهایی فکر پاییز را بکند. فکر نداشتن آب نداشتن نور و هیج چیز دیگر.
همان که تا یک جایش را جاروبرقی قورت میدهد و زخم میشود از بغلش باز برگ تِرِنگ میزند بیرون.
پ.ن ترنگ: نو، تازه.
@berrrke
۳۰ مهر ۱۴۰۳
۲ آبان ۱۴۰۳
.
همیشه به هنرجوهایم گفتهام توی انتخاب اسم وسواس داشته باشید.اولین اسمی که به ذهنتان آمد را زارت ننویسد بالای برگه و تمام.
وقتی کتاب اسماعيل فصیح را شروع کردم به این انتخاب اسم لو دهنده و تابلوی کوچک معرف کتاب نقد داشتم. ثریا در اغما قشنگ لو میدهد یک ثریایی تصادف کرده و رفته توی کما!
اما! نه این ثریا آن ثریا روی تختبیمارستان است و نه این اغما کمایی است که به آن مبتلاست.
ثریا ایران است. اغما هم فضای غبارآلود بین زندگی و مردگی است که هنرمندان مهاجر زمان جنگ در آن گرفتارند.
اسم کاملا مفهومی بود و زیرکانه انتخاب شده بود.
اغمای ثریا بهانهاییست برای راوی به جهت بیان کشف و شهود و روایت وضعیت هنرمندان،متفکران و نویسندگانی که در کشاکش جنگ ایران و عراق از ایران گريخته بودند.
و اغما حالت واقعی این ادمها بود.
این کتاب حرف زیاد دارد قشنگمیشود یک جلسهی آنلاین راهانداخت و دو ساعت درموردش حرف زد.
علیالحساب بگذارید در اولویت مطالعهتان. خصوصا که حالا جنگ و مسائل مربوط به آن پررنگ است.
سیزده از سیوسه
#چند_از_چند
#رمانایرانی
#اسماعیلفصیح
@berrrke
۵ آبان ۱۴۰۳
۶ آبان ۱۴۰۳
.
مدام تو کتابفروشی کرمان😍
وقتی دیدمش چنان جیغی کشیدم واااااای مدام اینجااست؟ فروشنده بنده خدا هنگ کرده بود😅
گفت بله بله تازه آوردیم. خیلی مجله خوبی به نظر میاد خیلی تروتمیز کار کردن.
ستاره از چشمام میریخت همینطوری 🤩
حس کردم مبناییها اومدن کرمان🥲
گفتم بله که درجهیکه مال خودمونه😎
ما مبناییها
منِ از دور خوشحال
@berrrke
@modaam_magazine
۸ آبان ۱۴۰۳
حکایت حال
کتاب دوم باز مجموعه داستانی بود به نام دریا هنوز آرام است. این را گوتنبرگ چاپ کرد خیلی هم چاپ کرد. آن روزگار، یعنی سال سی و نه، سه هزار نسخه خیلی بود و روی دستش ماند! بعدها مهری درست کرد به نام مهر جایزه کتاب را کشمنی می فروخت - کیلویی هر کس یک کیلو کتاب میخرید مهر را میزد روی کتاب دریا هنوز آرام است و به عنوان جایزه آن را می داد به خریدار! یعنی بابت هر کیلو کتاب یک دریا هنوز آرام است جایزه
سومین کتابم بیهودگی بود یکی از دوستانم که در اهواز صاحب چاپخانه بود آن را در پانصد نسخه چاپ کرد؛ و یکی از کتابفروشی های اهواز یکجا خریدش نه که خریدش فروختیمش با سفته یکساله به هشتصد تومان تعدادی هم فروخت. بیست تایی هم برای امیر کبیر فرستاد. اما کتابها با یادداشتی برگشت که دیگر برای ما کتابهای متفرقه نفرستید.
این سرنوشت سه کتاب اول که از میدان بیرونم نکرد. به نوشتن علاقمند بودم یا شاید میشود گفت عاشق بودم.
#بریدهکتاب "حکایتحال" گفتوگوی لیلیگلستان با احمد محمود.
@beerrke
۱۶ آبان ۱۴۰۳
.
درستایش تجربه.
حکایتحال احمدمحمود
"مثلا در پرداختن به مبارزات مخفی زندان، تشکیلات سیاسی یا... بازار، اخلاق بازار و بازاری.... یا جنگ... یا انقلاب ... و یا خیلی چیزهای دیگر نویسنده از آنها حرف زده اما کاملاً مشخص است که هیچ تجربه ای در این زمینه ندارد و یا دست بالا که بگیریم تجربه اندکی دارد. بنابراین سکوی واقعیت را که باید از روی آن پرید کنار میگذارد و پناه میبرد به آنچه که ذهنش میگوید و این اشتباه است و اشتباهات روشنی را هم به دنبال دارد."
@berrrke
۲۴ آبان ۱۴۰۳
.
چالش شما از دست رفت.
پیامی که صبح بهخوان برایم فرستاد. انگار یکی خوابانده باشد زیرگوشم. سرم فریاد کشید به خودتبیا تو دیگر آن زن قبلی نخواهی شد. محال است بتوانی چالش ۵۰ صفحهایی برداری و نموادرش حتی از روزی ۵۰ صفحه هم بزند بالا!
تو فعلا زنی هستی با سهتا بچه که دچار کمبود آهن شدیدی و کمبود کلسیم از همهجایت به شکل دردهای استخوانی زده بیرون. یک هفتهاست داری از درد کمر میمیری درحالی که حتی استراحت هم نمیتواني بکنی. برو خودت را جمع کن.
این غدهی سمی من میتوانم را از مغزت بکش بیرون. همان روزی سه صفحه هم بخوانی از سرت زیاد است. تو دچار احمدمحمود نیستی تو دچار سرگشتگی و حیرانی هستی. به زور میخواهی فاطمهی قبلی باشی که هم به بچههایش میرسید هم همیشه خانهاش تمیز بود و هم میخواند و هم مینوشت هم هزارتا کار دیگر...تو دیگر آن زن قبلی نیستی. دماغت را بکش بالا قرصهایت را بخور و صدای بیخود نده. چالش بیهود هم برندار.
این همهی مفاهیمی بود که از این جملهی پنج کلمهایی امروز صبح کوبیده شد توی فرق سرم.
#خودافشایی
#حیرانی
@berrrke
۲۵ آبان ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
آقا میفرمایند:" کتاب کرایه میکردم و شبی یک جلد میخواندم..."
من هیچ من نگاه من آه...
@berrrke
۲۶ آبان ۱۴۰۳
۲۷ آبان ۱۴۰۳