هدایت شده از کتابشهر کرمان
🔰اکران
منتظر شما هستیم در چهلوپنجمین اکران فیلم کتابشهر
جمعه۱۲خردادماه ساعت ۱۵:۳۰
@ketabshahrekerman
بِرکه 🍃
🔰اکران منتظر شما هستیم در چهلوپنجمین اکران فیلم کتابشهر جمعه۱۲خردادماه ساعت ۱۵:۳۰ @ketabshah
یک انیمیشن فوقالعاده!
اگر کرمان هستید پیشنهاد میکنم دیدن دستهجمعی این فیلم رو از دست ندید.
@Berrrke
@ketabshahrekerman
.
نگاه کن حال این شهرو جنونم دیدنی کرده
همه میگن پدرخوانده واسه چی خودزنی کرده...!
چرا از این شعر خوشم میآید؟
چون پیرنگ دارد.
داستان دارد.
درام دارد.
جان دارد.
#پدرخوانده
@berrrke
خیلی یکهویی تصمیم گرفتم یک نیمچه ژوژمان پیرنگ برپا کنم!
یعنی اینکه دور همجمع بشویم و پیرنگ بنویسم و بیوفتیم به جان پیرنگها!
اگر دوست داشتید ساعت ۷.۱۵ بیایید توی این لینک تا باهم بپیرنگیم!
https://meet.google.com/qdf-oobh-gry
@Berrrke
هدایت شده از کتابشهر کرمان
💠جلسهتحلیلوبررسیکتاب«موشهاوآدمها
باحضوردکترسیدمیثممیرتاجالدینی
زمان:پنجشنبه۲۵خردادماه
ساعت۱۲
📍میدانآزادیابتدایبلوارجمهوریاسلامی
🟨منتظرتونهستیم🟨
https://eitaa.com/ketabshahrekerman
.
کلهام را چسباندم به شیشه. نگاهش کردم. همانطور مگسکش به دست روی فرش لاکی اتاق خوابش برده بود. با هر خروپف بدنش بالا و پایین میشد. مگسکش قهوهایی که توریاش از چند جا جرخورده و دوخته شده بود را بیهوا تکان میداد. ننهبابا گفته بود برو تلفن را بیار توی مطبخ. چند بار صدایش کردم، خیلی آرام طوری که از دهنم فقط صدای ه میآمد و هوا! باباجی! باباجی! نوچ نمیشنید. گوشهایش سنگین بود. ننهبابا میگفت سنگین است ولی قدرتی خدا صدای پچ پچ من با خاله را میشنود. قدرتی خدا! نمیفهمیدم قدرتی خدا یعنی چه! آمدهبودم پی چه کار؟ هان تلفن! دم درگاهی هی این پا آن پا کردم. بروم تو نروم تو! انقدر پر روسریام را جویدم که لیچآب شد! ننهبابا داد زد کجا موندی؟!
از لای در خزیدم تو. بازویم به دستگیره گیر کرد. شیشهی در کمی لرزید و صدا داد. بازویم را توی مشتم فشار دادم. درد داشت. سینی استیل با دو سه تا چنگال و یک تهخربزه که مگسها تویش عروسی گرفته بودند وسط اتاق بود. بوی خربزه زبانم را دور لبهایم چرخاند! امدهبودم پی چی؟ هان تلفن. سیم فنری تلفن زیر یک پایش گیر کرده بود. آرام کشیدم کمی تکان خورد. سیم آزاد شد. مگسی را پراند. سیم را از پریز درآوردم. تند تند دور تلفن سبز پیچیدم. دلم میخواست دکمههایش را هی الکی فشار بدهم. ادای کار با کامپوتر را دربیاورم! وقتش نبود. سیم دراز بود. هی پیچیدم. دوباره پیچیدم تا تمام شد. زدم زیر بغلم. بلند شدم. پایم خورد زیر سینی. چنگالها جرنگ توی سینی صداکردند.چشمهام را روی هم فشار دادم. مگسکش شَطَرق خورد روی زمین. یخ کردم. خشکم زد. بیدارش کردم؟
_کجا میبری تلفن رو بچه؟ مگه اسباببازیه؟ بذا سرجاش!
برنگشتم.نگاهش نکردم. نشستم. سیم را نصفه نیمه باز کردم. دو شاخ را گرفتم توی مشتم. زدمش توی برق!
زدمش توی برق؟ قرمز شد. خیلی قرمز. زینگ زینگ بلندی کرد خیلی بلند انگار صدتا تلفن باهم زنگ میزدند. طولانی. حیلی طولانی اندازه شمردن یک تا صد.
زدمش توی برق! آنیکی که رویش یک گوشی تلفن داشت خالی بود.
زدمش توی برق!
#صدایکودکیبرکه
@Berrrke
.
تیتی!
همهاش فکر میکردم یک عاشقانهی الکی باشد. ولی نبود.
شخصیت پردازی کاملا دقیق و حسابشده تیتی، ابراهیم و امیرساسان. دیالوگ های درخشان. دوراهیها، دراماتیکها. شبکههای تصویری. نمادها! از همهمهمتر اشاره به برخی اساطیر و داستانهای دینی در خلال فیلم برای عمقبخشیدن به سناریو و غنای فیلمنامه. همه و همه نشان از این است که نویسنده داستان را میشناسد!
میداند کجای زندگی ادمها دست بگذارد برای قصهگویی.
نکات مثبتش میچربد به منفیها. مثلا ماجرای نوح را ما خودمان داشتیم میگرفتیم از فیلم اما خیلی ناشیانه یکهو گذاشتش توی دهان تیتی و دیالوگش کرد و کاش نکرده بود. تیتی من را یاد یکی از شخصیت های صمدطاهری میاندازد.
مادر داستان زخم شیر. توی ان داستان مادر به زایش و بقا اهمیت میداد. و اینجا هم تی.تی همین دغدغه را دارد.
همه اینها را ترکیب کنید با بازی خوب سه شخصیت اصلی.
❗️همیشه گفتهام اگر فیلم یا رمانی را معرفی میکنم به معنای تبلیغ از آن نیست. بلکه به معنی یادگرفتن از آن است. باشد که این جمله زهر تهمزهی فمنیستی فیلم را بگیرد.
#معرفیفیلم
#تیتی
@berrrke
طلاخون!
#فمنیست گلدرشت.
یکی از قدیمیترین راههای فضا سازی و دادن اطلاعات به خواننده استفاده از رادیو یا تلوزیون است. که در شروع این فیلم له طرز خندهداری از آن استفاده شده. 😐
فقط برای زاویهدیدش ببینید.
یک اصل برای از کلیشه در آوردن یک سوژه تکراری داریم آنهم تغییر زاویه دید است، نه قاتل نه مقتول دوربین با بچههای قاتل است.
و برای خونسردی شخصیت زن!
سرد بودن زن من را یاد داستانهای سومشخص همینگوی میانداخت! سرد، منگ و کاملا بیطرف!
#نقدفیلم
@beerrke