eitaa logo
بِرکه 🍃
301 دنبال‌کننده
263 عکس
22 ویدیو
1 فایل
خانم ف.میم روایت های ساده از زندگی یک مامان، معمار، داستان نویس.🍂 اینجا می‌توانیم گپ بزنیم https://eitaa.com/Fmazhari
مشاهده در ایتا
دانلود
. بتاز! پیشنهاد آخرهفته. برای من جکی‌چان یعنی دستگاه ویدئو و تلوزیون پارس خانه‌‌ی عمه! یعنی صبح جمعه‌هایی که شبش خانه‌عمه‌ام مانده بودم. یعنی شوهر عمه‌ام با یک فلاکس چای کنار دستش و یک بسته پفک نمکی بزرگ. انگار دستگاه ویدئوی شوهرعمه فیلیمی جز جکی‌چان بلد نبود پخش کند. با چه شورواشتیاقی دوزانو و دست‌به سینه می‌نشستیم جلوی تلوزیون. گردن هامان را تا آخرین حد ممکن بالا می‌کشیدیم که تلوزیون را ببینیم. و تعریف‌های شوهرعمه‌ام از فیلم جدید. و خنده‌ی پهنش! وای باز هم جکی چان؟! آه از جگرمان در میآمد. حالمان بد می‌شد از جیغ و ویغ و بزن بکش و حرکت‌های...! اما حالا می‌شود یک نیمرو پخت و ۲ ساعت پای فیلم جدید جکی چان نشست. هی به بچه‌ها که از خنده پخش زمین شده و غلماش می‌روند خیره شد و کیف کرد. بعد از پسر‌کاراته‌باز، این فیلم هم ارزش دیدن داشت. @berrrke
. آخ آخ! هر هفته طرف‌های عصر داستان را می‌گذاشتم توی کانال موشکافی و ‌تا سه‌شنبه و چهارشنبه صبر می‌کردم. از یک ساعت قبل شروع جلسه، می‌نشستم پشت میزم. سنتی بی‌کلامی را پلی می‌کردم. برای ده‌مین بار داستان را می‌خواندم! واو به واو جمله به جمله داستان‌ها را حفظ می‌شدم! و بعدش راس ساعت پنج، بیست سی نفر عشق داستان، مثل خودم، می‌آمدند توی لینک موشکافی! حال خوب با پیدا کردن تصویر مرکزی می‌پاشید توی جلسه! وقتی سوال از جلسات قبل می‌پرسیدم و درست جواب می‌دادند ذوق مرگ می‌شدم! آخری‌ها دیگر نیاز نبود من بگویم داستان چگونگی است یا چرایی؟! خودشان تند تند کامنت می‌گذاشتند. هر جلسه هم در مورد روسری‌ من نظرات ویژه می‌دادند. آخرش که دل و جگر داستان را خالی می‌کردیم روی میز جگرمان که حال می‌آمد یک آخيش می‌گفتیم و خداحافظ! حالا هی داریم دست دست می‌کنیم. این‌پا‌وآن‌پا می‌کنیم که چطوری هنوز به هم و به داستان وصل باشیم! دوره ‌موشکافی مبنا نقطه اوج سی‌سه سالگی من بود! یک سفر قهرمان با پیرنگ چراییِ رستخیز! @berrrke
. برای من مکه از آنجایی شروع شد که بابا رفت یک سفر خیلی طولانی. آن موقع دو سالم بود. مامان بعدترش می‌گفت سفرش کوتاه‌تر از جبهه رفتن‌هایش بوده. بعد بابا، نبودن‌هایش را با یک ساک مشکی‌پر‌ از اسباب ‌بازی جبران کرد و بغل‌های طولانی. بزرگتر که شدم می‌دانستم وقتی باباجی چندروزی نیست و ما آزادانه توی کارگاه‌‌ش‌، روی قالی‌های پر از پرز دستبافت، ول می‌خوردیم یعنی رفته است مکه و وقتی برمی‌گردد حتما صدبار مهربان تر شده و موهای سرش هم‌ کوتاه! و ساک پر از نوشابه‌ی خارجی که سر سفره ولیمه بین نوه‌ها تقسیم‌ می‌شد. خیلی بعد‌ترش مکه به آروزی جوانه‌زده‌ایی گوشه دلم‌ تبدیل شد. حالا که یک ماهی‌ست دوست و آشنا دارند هی حلالیت می‌طلبند و هرمغازه‌ایی که می‌روی یکی دارد سوغاتی پیش خرید می‌کند، حال و هوای شهر حاجی وار است و دوباره بوی مکه می‌آید، بوی عطر تند عربی! جوانه‌ی توی قلبم دارد قد می‌کشد. شاخ‌و برگش جای بقیه را تنگ کرده. شاید که نه حتما حکمتی هست برای هم‌زمان شدن شروع این کتاب با سفر پیش‌رو که دوهفته ایست به تعویق افتاده. به خاطر کمبود پرواز! و چقدر خوب که پرواز ما را بدهند به حجاج! یک سال پیش کتاب را از دست حامد عسکری گرفتم با امضای خودش. ولی ماند توی کتابخانه تا امروز که حال‌هوامان را بیشتر سفید کند. و بوی حج را خط به خط برایمان به تصویر بکشد. خواندن سفرنامه‌حج حامد‌عسکری را مدیون حلقه‌کتاب مبنا‌ هستم. به قول ننه‌بابا :" هم‌ثواب حاجیا باشی" 😊 🖊فاطمه‌مظهری‌صفات @berrrke
. درخشان ترین پاراگراف این بخش همین پاراگراف بود. از آنجا که شعر را بلد است نثر را هم شبیه شعر می‌نویسید. جملات کوتاه که انگار هرکدام مصرع‌اند. چشم و هوش خواننده را سُر می‌دهند روی کلمات و تو اصلا نمی‌فهمی چطور ۲۲ صفحه را خواندی! زبان! هرچه از زبان این کتاب بگویم کم است. پیش از این هوشنگ مرادی و بلقیس سلیمانی را از هم‌شهری‌هایم خوانده بودم اما چنین زبان تمیز با چاشنی گویش کرمانی معیار شده واقعا زیبا بود. بر عکس رضا زنگی‌آبادی! که‌ لهجه کرمانی را به بدترین شکل ممکن توی کتاب‌هایش آورده. خوب البته فضا صدبرابر فرق دارد و قیاس درستی نیست. اما ناخودآگاه یادش افتادم! از زبان که بگذریم شروع معرکه با طرح سوالی که شاید برای خیلی ها هنوز که هنوز است جواب ندارد. حتی بزرگ‌‌تر ها! خدا کیست؟ قلاب را با زبان شرین راوی که کودکی‌اش را روایت می‌کند می‌اندازد توی یقه‌ی خواننده. حقایق را نرم به خوردش می‌دهد. حالا خواننده به دنبال جواب این سوال تا ته کتاب کشیده می‌شود. 🖊فاطمه‌مظهری‌صفات @berrrke
. نگو‌، نشان‌بده! به من نگو هوای کرمان دیروز خیلی گرم بود. بلکه آب شدن تفنگ اسباب‌بازی، مانده در ماشین را نشانم بده! @berrrke
. امروز ازم دعوت شده بود که یک کارگاه اختصاصی پیرنگ برای گروهی از هنرجو‌ها برگزار کنم! چندتا اصول و فروع پیرنگ را برایشان باز کردم. و بعد قرار شد پیرنگهاشان را بررسی کنم. از هم کف بودن نیروهای پیرنگ تا بلندی و کوتاهی دیوارها و موانع و تحول و چه و چه صحبت کردیم! بعد از جلسه انگار من را به یک پاوربانک فست‌شارژ زده باشند، پر شدم از انرژی! پیرنگ برای من زندگی‌ست. من پیرنگ‌را زندگی می‌کنم. @berrrke
5.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خلاصه جلسه امروز با خانم مظهری صفات 😁 پیرنگ‌ چگونه دراماتیک می‌شود؟ با پیرنگ چگونه رفتار کنیم؟ چگونه در داستان را به روی شخصیت‌مان ببندیم؟ فرمول تشنه، دیوار و آب و همه نکات ریز و درشت پیرنگ به روایت تصویر 😎😅
بِرکه 🍃
خلاصه جلسه امروز با خانم مظهری صفات 😁 پیرنگ‌ چگونه دراماتیک می‌شود؟ با پیرنگ چگونه رفتار کنیم؟ چگون
این هم بازخورد یکی از هنرجوها بعد از جلسه🤦🏻‍♀😅😅 اون گربه، پیرنگه😂
👦🏻 گفت مامان‌چشماتو ببند دستتو بده! همینکار را کردم. فکرکردم باز از باغچه رز ریز قرمز برایم‌ چیده. ولی دستم سنگین شد. چشم‌هایم را که باز کردم. این کتاب را روی دستم دیدم. همه کارت‌امتیازهای کلاس‌قرآنش را داده و این کتاب را برای من خریده بود. @berrrke
. عیدتون مبارک. هم‌ثواب حاجیا باشین🌸😊 @berrrke
. می‌گن آخرین تصویری که از حرم داری موقع دلتنگی میاد جلو چشمات. لحظه آخر انقدر چشمام اشکی بود که تصویرت مات میومد جلو چشمم هی اشکام رو پاک می‌کردم باز می‌ریخت. وقتی بلاخره دل‌کندم که از اتوبوس جا نمونم یه لحظه برگشتم و پرده رو کنار زدم. دلم همونجا تکه تکه شد و موند. مثل وقتی که مهمون عزیزی داریم و تا دم در و تو راه‌رو و تو آسانسور هی هنوز به هم لبخند می‌زنیم و تعارف و حرف! این تصویر می‌مونه تو ذهنم برای وقت دلتنگی‌ها. @berrrke