eitaa logo
بِرکه 🍃
301 دنبال‌کننده
263 عکس
22 ویدیو
1 فایل
خانم ف.میم روایت های ساده از زندگی یک مامان، معمار، داستان نویس.🍂 اینجا می‌توانیم گپ بزنیم https://eitaa.com/Fmazhari
مشاهده در ایتا
دانلود
. پشت‌صحنه‌ی پایان اولین جلسه موشکافی فیلم😊 خیلی خوش گذشت تجربه به شدت دلچسبی بود. فیلم شلاق رو با هنرجوهای درجه‌یک مبنا شکافتیم جای ‌همه‌‌ی فیلم دوست‌ها خالی...! @berrrke
🍃 وَمَناهِلَ الرَّجآءِ اِلَيكَ مُتْرَعَةً...! @berrrke
. به نظرم هیچ‌چیز مثل این جمله نمیتونه برای آخر ترم یک هنرجو و استادیارش خستگی در کن باشه! وقتی داشتم این کلمه‌ها رو پایین متن می‌نوشتم انگار توی دلم صدنفر بندری می‌رقصیدن. انگار یکی به خودم گفته بود دمت‌گرم! @berrrke
🍃 .الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى لَاأَرْجُو غَيْرَهُ وَلَوْ رَجَوْتُ غَيْرَهُ لَأَخْلَفَ رَجائِى. .خدا را سپاس که به غیر او امید نبندم که اگر جز به او امید می‌بستم ناامیدم می‌کرد. @berrrke
. دیروز حوالی غروب موبایل را بین شانه و گردنم جا گیر کرده بودم و دور هال چرخ می‌خوردم. کتاب خون خرگوش را زده بودم زیر بغلم. آناتومی داستان را روی دستم ورق می‌زدم دنبال مطلبی بودم. یکی سوالی ازم کرده بود که خودم هیچ اعتقادی بهش نداشتم. بعد از چندتا بوق دوستم جواب داد و داشتم دل‌وجگر یک داستان را در می‌آوردم برایش که حس کردم نصف خانه تاریک شد. باد و باران چنان خودش را به دیوار غربی خانه می‌زد که حس کردم الان است که از سوراخ های پریز بریزد تو. آسمان گفت گرومپ و حسین پرید بالای مبل زیر پنجره. خون خرگوش از زیر دستم سر خورد روی زمین. باران همانطوری می‌کوبید به دیوار. آناتومی را بستم گفتم این هم همینطوری است. مثل داستان کارور یا آن یکی سلینجر فقط یک شات می‌دهد از یک لحظه ‌ زندگی شخصیت نه تحولی نه... و هی دست‌هایم را توی هوا بالا‌پایین می‌کردم. گرم کل‌کل داستانی بودم که حسین جیغ زد "وای مامان رنگین کمون این عظمت خداعه مامان ببین" گوشی را از لای گردنم برداشتم از دهانم فاصله دادم: "وای چه‌خوشکله" حسین دستاشو کوفت به هم گفت:" میدونم علتش چیه چون خورشید داره مایل میتابه به بارونا رنگین‌کمون درست شده" خندم‌گرفت بلند زدم زیر خنده:" بیخود حرف از ضدپرنگ نزن توی این دنیا همه‌چی علتی داره. یه ننه‌قمری خواست از زیر پیرنگ نوشتن در بره اومد و ضدپیرنگ‌رو مد کرد. الانم هرکی هرچی مینویسه اسم ضدپیرنگ رو میذاره روش که در بده از زیر سختی‌کار پیرنگ نوشتن." دوستم پشت خط وارفته از خنده گفت الحق که پیرنگیانی! @berrrke
. چرا من رغبت نمی‌کنم بروم و بعد از شش روز قسمت جدید سریال_حتی اسمش هم یادم رفته_ همان که شهاب حسینی پلیس است! را ببینیم؟ در حالی که ۱۷ قسمتش را پشت هم توی دو روز و نصفی دیده بودم! چرایی‌اش را خودم می‌دانم اگر احیانا کسی از شما هم همین حس را به دنبال کردن این سریال دارد باید بگویم که تردیدش درست است. چرا؟ چون فیلم‌نامه‌نویس میخواهد من بیننده را به ضعیف‌ترین شکل ممکن دنبال فیلم بکشاند. قلابش دیگر دارد از یقه‌ام وا می‌دهد. یک اصلی داریم توی نویسندگی که نویسنده باید همیشه یک قدم از خواننده جلو باشد. ولی این جلو زدن نباید به قیمت بیرون کردن خواننده از مسیر باشد. هولش بدهی. تنه بزنی و با کلک بخواهی جلو بزنی. یک گره‌ را که وا کردی گره بعدی را خوشکل بپیچی و من و شخصیت را مجبور کنی به باز کردنش. من حس می‌کنم نویسنده برای ادامه کار به جای گره، گودال کند وسط فیلمنامه و ما با سر رفتیم تویش! خیلی خوب می‌توانست برای ادامه دادن سریال به جای کشتن دختر برود سراغ یک دختر و یک قتل دیگر. این همه سکانس ساختگی هم واقعا نوبر است اگر حتی نکشته و صحنه سازی کرده است. دارد به اسپویل نزدیک می‌شود مطلب. برم خون‌‌خرگوشم را بخوانم! غرض از نوشتن همین بود که اگر شما هم میلی به ادامه دیدنش ندارید بدانید چرا! شبتان به فیلم خوب و به کتاب! @berrrke
. 🍃 سیزده را همه عالم به در امروز از شهر من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم @berrrke
. امام صادق(ع) فرمودند:عجب دارم از کسی که غم زده است چطور این دعا را نمی خواند لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین چرا که خداوند به دنبال آن می فرماید:فاستبجنا له و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المؤ منین؛ ما او را پـاسخ دادیم و از غم نجات دادیم و این چنین مؤمنان را نجات می دهیم.
. جلال، توی یکی از نامه‌هایش به سیمن می‌نویسد: " سیمین سیاه قشنگم! نامه‌هایت خیلی کوتاه است. من دوست دارم به تفصیل از تو چیز بخوانم! یادت باشد این کاغذها جای یادداشت روزانه را نمی‌گیرند. و الخ..." وقتی این جمله را دیدم به واقع ترس برم داشت! چقدر یادداشت روزانه برای جلال مهم بوده. خودش علاوه بر نامه‌های ریز و جزئی چند صفحه‌ای که برای سیمین می‌نوشته یادداشت روزانه هم داشته. جایی که جلال این حرف را زده بعد از چاپ غرب‌زدگی‌اش هست. دارم فکر می‌کنم نمی‌توانست پاهایش را بیندازد روی‌هم و باد بیندازد به غبغبش که من و چه به روزانه نویسی؟ من شاید این کار را می‌کردم! آنقدر که این توصیه‌‌ی جلال به سیمین توی ذهنم حک شده که خواستم با شما هم به اشتراک بگذارم. فکر می‌کنم خوب است که این جمله جلال توی گوشمان وز وز تکرار شود. با صدای یک پیرمرد صدتا پیرهن پاره کرده‌ی موفق در داستان. ... @berrrke
. چند دقیقه پیش، بلاخره در اثر سوزش بیش از حد چشم‌هایم راضی شدم در لپتاب را ببندم. از صبح هر دوتاشان یک کله کار کرده بودند. چشم‌هایم را با شامپوی چشم‌شور شستم. مژه‌هایم کمی سبک و خنک شد. لپتاب ولی هنوز دست می‌زنی داغ است‌. کارهای موشکافی را چند روزی هست شروع کردم، اما از دیروز که پستچی بسته‌ را آورد شش‌دانگ حواسم را گذاشته‌ام برای موشکافی. از صبح داریم با طراح گرافیک دوره کارها را سامان می‌دهیم. و بقیه کارها! دیروز که بسته استاد به دستم رسید؛ تند تند محتوایش را خالی کردم تا دست‌نوشت استاد را پیدا کنم. می‌دانستم هرچه هست موتور محرک امسالم خواهد شد. عین اسم‌هایی که آقا سر سال‌تحویل برای سال می‌گذارند. یک جورهایی پیام استاد راهبرد سال جدیدم می‌شود. تند تند خواندمش تا رسیدم به پاراگراف آخر خانم صاحب دوره....! همین را که دیدم تنم یخ زد. یعنی صدت را بگذار یعنی باید بترکانی دوره را یعنی به همین سطح راضی نباش! حس می‌کنم یک موتور تربو روی پرایدم نصب کرده‌اند. حسین اسمارتیز‌ها را خورد با همه شکلات هایش! بقیه هدیه توی جعبه مانده ولی کارت را گذاشته‌ام بغل لپتاب، جلوی چشمم و هی نگاهش می‌کنم ! @berrrke
هدایت شده از [ هُرنو ]
جدیدترین عضو حلقه کتابخوانی مبنا، خانم مزینانی، دیشب فوت شدند... با دو فرزند... بعضی از اتفاقات رو نمی‌شه حتا بهش فکر کرد. چه برسه تجربه... ان‌شاءالله امشب میهمان اباعبدالله هستن... خدا صبر بده به اطرافیان... به فاتحه‌ای، صلواتی، یا هرچه دوست‌تر دارید، بدرقه‌شون کنید. مجلس وعظ رفتنت هوس است مرگِ همسایه، واعظِ تو بس است! @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف