eitaa logo
بِرکه 🍃
301 دنبال‌کننده
263 عکس
22 ویدیو
1 فایل
خانم ف.میم روایت های ساده از زندگی یک مامان، معمار، داستان نویس.🍂 اینجا می‌توانیم گپ بزنیم https://eitaa.com/Fmazhari
مشاهده در ایتا
دانلود
خیلی یکهویی تصمیم گرفتم یک نیم‌چه ژوژمان پیرنگ برپا کنم! یعنی اینکه دور هم‌جمع بشویم و پیرنگ بنویسم و بیوفتیم به جان پیرنگ‌ها! اگر دوست داشتید ساعت ۷.۱۵ بیایید توی این لینک تا باهم بپیرنگیم! https://meet.google.com/qdf-oobh-gry @Berrrke
ما اینجاییم 😇 @Berrrke
👦🏻 مامان! هوم؟! یه پیشنهاد میدم، ناهار نمی‌خواد درست کنی! چرا؟ آخه دیدم رستوران شبِ سفید، روزام بازه! @berrrke
هدایت شده از کتابشهر کرمان
💠جلسه‌تحلیل‌وبررسی‌کتاب«موش‌ها‌وآدم‌ها باحضوردکترسیدمیثم‌میرتاج‌الدینی زمان:پنجشنبه۲۵خردادماه ساعت۱۲ 📍میدان‌آزادی‌ابتدای‌بلوارجمهوری‌اسلامی 🟨منتظرتون‌هستیم🟨 https://eitaa.com/ketabshahrekerman
. کله‌ام را چسباندم به شیشه. نگاهش کردم. همانطور مگس‌کش‌ به دست روی فرش‌ لاکی اتاق خوابش برده بود. با هر خروپف‌ بدنش بالا و پایین می‌شد. مگس‌کش قهوه‌ایی که توری‌اش از چند جا جرخورده و دوخته شده بود را بی‌هوا تکان می‌داد. ننه‌بابا گفته بود برو تلفن را بیار توی مطبخ. چند بار صدایش کردم، خیلی آرام طوری که از دهنم فقط صدای ه می‌آمد و هوا! باباجی! باباجی! نوچ نمی‌شنید. گوش‌هایش سنگین بود. ننه‌بابا می‌گفت سنگین است ولی قدرتی خدا صدای پچ پچ من با خاله را می‌شنود. قدرتی خدا! نمی‌فهمیدم قدرتی خدا یعنی چه! آمده‌بودم پی چه کار؟ هان تلفن! دم درگاهی هی این پا آن پا کردم. بروم تو نروم تو! انقدر پر روسری‌ام را جویدم که لیچ‌آب شد! ننه‌بابا داد زد کجا موندی؟! از لای در خزیدم تو. بازویم به دستگیره گیر کرد. شیشه‌ی در کمی لرزید و صدا داد. بازویم را توی مشتم فشار دادم. درد داشت. سینی استیل با دو سه تا چنگال و یک ته‌خربزه که مگس‌ها تویش عروسی گرفته بودند وسط اتاق بود. بوی خربزه زبانم را دور لب‌هایم چرخاند! امده‌بودم پی چی؟ هان تلفن. سیم فنری تلفن زیر یک پایش گیر کرده بود. آرام کشیدم کمی تکان خورد. سیم آزاد شد. مگسی را پراند. سیم را از پریز درآوردم. تند تند دور تلفن سبز پیچیدم. دلم می‌خواست دکمه‌هایش را هی الکی فشار بدهم. ادای کار با کامپوتر را دربیاورم! وقتش نبود. سیم دراز بود. هی پیچیدم. دوباره پیچیدم تا تمام شد. زدم زیر بغلم. بلند شدم. پایم خورد زیر سینی. چنگال‌ها جرنگ توی سینی صداکردند.چشم‌هام را روی هم فشار دادم. مگس‌کش شَطَرق خورد روی زمین. یخ کردم. خشکم زد. بیدارش کردم؟ _کجا میبری تلفن رو بچه؟ مگه اسباب‌بازیه؟ بذا سرجاش! برنگشتم.نگاهش نکردم. نشستم. سیم را نصفه نیمه باز کردم. دو شاخ را گرفتم توی مشتم. زدمش توی برق! زدمش توی برق؟ قرمز شد. خیلی قرمز. زینگ زینگ بلندی کرد خیلی بلند انگار صدتا تلفن باهم زنگ می‌زدند. طولانی. حیلی طولانی اندازه شمردن یک تا صد. زدمش توی برق! آن‌یکی که رویش یک گوشی تلفن داشت خالی بود. زدمش توی برق! @Berrrke
. تی‌تی! همه‌اش فکر می‌کردم یک عاشقانه‌ی الکی باشد. ولی نبود. شخصیت پردازی کاملا دقیق و حساب‌شده تی‌تی، ابراهیم و امیرساسان. دیالوگ های درخشان. دوراهی‌ها، دراماتیک‌ها. شبکه‌های تصویری. نمادها! از همه‌مهم‌تر اشاره به برخی اساطیر و داستان‌های دینی در خلال فیلم برای عمق‌بخشیدن به سناریو و غنای فیلمنامه. همه و همه نشان از این است که نویسنده داستان را می‌شناسد! می‌داند ‌کجای زندگی ادم‌ها دست بگذارد برای قصه‌گویی. نکات مثبت‌ش می‌چربد به منفی‌ها. مثلا ماجرای نوح را ما خودمان داشتیم میگرفتیم از فیلم اما خیلی ناشیانه یکهو گذاشتش توی دهان تی‌تی و دیالوگش کرد و کاش نکرده بود. تی‌تی من را یاد یکی از شخصیت های صمد‌طاهری می‌اندازد. مادر داستان زخم شیر. توی ان داستان مادر به زایش و بقا اهمیت می‌داد. و اینجا‌ هم تی.تی همین دغدغه را دارد. همه اینها را ترکیب کنید با بازی خوب سه شخصیت اصلی. ❗️همیشه گفته‌ام اگر فیلم یا رمانی را معرفی می‌کنم به معنای تبلیغ از آن نیست. بلکه به معنی یادگرفتن از آن است. باشد که این جمله زهر ته‌مزه‌ی فمنیستی فیلم را بگیرد. @berrrke
طلاخون! گل‌درشت. یکی از قدیمی‌ترین راه‌های فضا سازی و دادن اطلاعات به خواننده استفاده از رادیو یا تلوزیون است. که در شروع این فیلم له طرز خنده‌داری از آن استفاده شده. 😐 فقط برای زاویه‌دیدش ببینید. یک اصل برای از کلیشه در آوردن یک سوژه تکراری داریم آن‌هم تغییر زاویه دید است، نه قاتل نه مقتول دوربین با بچه‌های قاتل است. و برای خونسردی شخصیت زن! سرد بودن زن من را یاد داستان‌های سوم‌شخص همینگوی می‌انداخت! سرد، منگ و کاملا بی‌طرف! @beerrke
. بتاز! پیشنهاد آخرهفته. برای من جکی‌چان یعنی دستگاه ویدئو و تلوزیون پارس خانه‌‌ی عمه! یعنی صبح جمعه‌هایی که شبش خانه‌عمه‌ام مانده بودم. یعنی شوهر عمه‌ام با یک فلاکس چای کنار دستش و یک بسته پفک نمکی بزرگ. انگار دستگاه ویدئوی شوهرعمه فیلیمی جز جکی‌چان بلد نبود پخش کند. با چه شورواشتیاقی دوزانو و دست‌به سینه می‌نشستیم جلوی تلوزیون. گردن هامان را تا آخرین حد ممکن بالا می‌کشیدیم که تلوزیون را ببینیم. و تعریف‌های شوهرعمه‌ام از فیلم جدید. و خنده‌ی پهنش! وای باز هم جکی چان؟! آه از جگرمان در میآمد. حالمان بد می‌شد از جیغ و ویغ و بزن بکش و حرکت‌های...! اما حالا می‌شود یک نیمرو پخت و ۲ ساعت پای فیلم جدید جکی چان نشست. هی به بچه‌ها که از خنده پخش زمین شده و غلماش می‌روند خیره شد و کیف کرد. بعد از پسر‌کاراته‌باز، این فیلم هم ارزش دیدن داشت. @berrrke
. آخ آخ! هر هفته طرف‌های عصر داستان را می‌گذاشتم توی کانال موشکافی و ‌تا سه‌شنبه و چهارشنبه صبر می‌کردم. از یک ساعت قبل شروع جلسه، می‌نشستم پشت میزم. سنتی بی‌کلامی را پلی می‌کردم. برای ده‌مین بار داستان را می‌خواندم! واو به واو جمله به جمله داستان‌ها را حفظ می‌شدم! و بعدش راس ساعت پنج، بیست سی نفر عشق داستان، مثل خودم، می‌آمدند توی لینک موشکافی! حال خوب با پیدا کردن تصویر مرکزی می‌پاشید توی جلسه! وقتی سوال از جلسات قبل می‌پرسیدم و درست جواب می‌دادند ذوق مرگ می‌شدم! آخری‌ها دیگر نیاز نبود من بگویم داستان چگونگی است یا چرایی؟! خودشان تند تند کامنت می‌گذاشتند. هر جلسه هم در مورد روسری‌ من نظرات ویژه می‌دادند. آخرش که دل و جگر داستان را خالی می‌کردیم روی میز جگرمان که حال می‌آمد یک آخيش می‌گفتیم و خداحافظ! حالا هی داریم دست دست می‌کنیم. این‌پا‌وآن‌پا می‌کنیم که چطوری هنوز به هم و به داستان وصل باشیم! دوره ‌موشکافی مبنا نقطه اوج سی‌سه سالگی من بود! یک سفر قهرمان با پیرنگ چراییِ رستخیز! @berrrke