#پویش_کتابخوانی_پرسمان
برای معرفی اولین کتاب از شهدا شروع میکنیم که چراغ خوبی برای مسیرهای تاریک این روزهامون هستند.
💎 نام کتاب : #شانزده_سال_بعد
📖 موضوع کتاب : زندگینامه #شهید_محمدرضا_شفیعی
📝 نویسنده : زهرا حسینی مهرآبادی
📥 راههای خرید یا مطالعه اینترنتی کتاب:
1⃣ انتشارات حماسه یاران
https://hamasehyaran.ir/book/%D8%B4%D8%A7%D9%86%D8%B2%D8%AF%D9%87-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%A8%D8%B9%D8%AF/
2⃣ دیجی کالا
https://www.digikala.com/product/dkp-1490028
3⃣ پاتوق کتاب فردا
https://bookroom.ir/book/73202/%D8%B4%D8%A7%D9%86%D8%B2%D8%AF%D9%87-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%A8%D8%B9%D8%AF
#پویش_کتابخوانی_پرسمان
📖 برشهایی از کتاب #شانزده_سال_بعد
براساس زندگینامه #شهید_محمدرضا_شفیعی
📌 هنوز حسرت رفتن تا کاظمین، تا چند کیلومتری محمدرضا و زیارت نکردنش به دلم بود که مادرش راهی شد.
به امید رفتن سر مزار محمدرضا بار سفر بست. درست مثل من.
آدرس قبرش را برداشت، درست مثل من.
با مامور عراقی جر و بحث کرد، درست مثل من.
نت.انست پسرش را زیارت کند، درست مثل... نه!نه! اینجا را مثل هم نبودیم.
از اینجا به بعد ماجراهایمان شبیه هم نشد.
رفتنش برای خودش هم باور کردنی نبود. این را میشد از لحن پر اضطراب و هیجانش هنگام تعریف از آن روز فهمید.
❣ روزی که تا الکرخ رفت و اولین زائر محمدرضا شد.
🍃🌹🍃🌹🍃
لینک خرید اینترنتی کتاب :
پاتوق کتاب فردا
https://bookroom.ir/book/73202/%D8%B4%D8%A7%D9%86%D8%B2%D8%AF%D9%87-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%A8%D8%B9%D8%AF
🔸🔹🔸🔹
پرسمان اعتقادی
https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0
#پویش_کتابخوانی_پرسمان
📖 برشهایی از کتاب #شانزده_سال_بعد
( براساس زندگینامه #شهید_محمدرضا_شفیعی )
- همرزم و دوست دوران کودکی شهید، در لحظه دفن:
🔓 خودم را به خدا سپردم و دستهایم را جلو بردم. قفل شانزده سال دوری و انتظار را باید میشکستم. «بسمالله» گفتم و گره کفن را باز کردم.
💗 قلبم تند تند میزد و کم مانده بود از جا کنده شود. نفسم بالا نمیآمد.فریادی که از ساعتها پیش بغض شده و راه بروز نداشت، گلوگیرتر شده بود.
♨️دستهایم به رعشه افتاده بود و گوشه کفن بیآنکه بخواهم، میلرزید. مغزم قفل شده بود. آنچه جلوی چشمهایم بود، با تمام دیدهها و حتی شنیدههایم تا آن روز تفاوت داشت.
💥 به چشمهایم شک کرده بودم.مگر میشود باور کرد؟! محمدرضا با همان محاسن، با همان لب و دندان شانزده سال پیش جلوی چشمهایم بود.
همان موهایی را میدیدم که قبل از عملیات کربلای۴ جلوی خودم دست به قیچی شده و کوتاهشان کرده بود...
🔥 با صدای رضا به خودم آمدم. بین همهمه جمعیت به زحمت صدایش را میشنیدم : «حسین، باورم نمیشه، بدنش سالم سالمه». گفتم: «آره، انگار همین دیروز جون داده».
🌟 سرش را جابجا کردم و صورتش را روی خاک گذاشتم. نمیدانستم کجای بدنش را ببوسم...
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
لینک خرید اینترنتی کتاب :
پاتوق کتاب فردا
https://bookroom.ir/book/73202/%D8%B4%D8%A7%D9%86%D8%B2%D8%AF%D9%87-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%A8%D8%B9%D8%AF
🔸🔹🔸🔹🔸
پرسمان اعتقادی
https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0