📖 مهم ترین مانع رشد کودک!
🔸برای پرورش گُل آن را آب داده و در نور میگذارند و همه ی زمینه ها را برای شکفتن آن فراهم می نمایند تا #خودش باز شود . آیا انسان میتواند با دست به باز شدن گل کمک کند و به آن شکوفاییِ #مصنوعی دهد ؟ مسلماً آن را خراب میکند ! امکان ندارد کسی ادعا کند که حاضر است گلی را باز کند بدون اینکه خراب شود . #دخالتهای زیادِ والدین هم برای خوب شدن فرزند ، اگر به حدِ شکوفایی مصنوعی رسید ، همین طور میشود و کار را خراب می کند .
🔹بسیاری از پدران دلشان میخواهد وقتی فرزندشان بزرگ شد ، دکتر ، مهندس یا مرجع تقلید شود . بدین منظور از همان بچگی تشویقش می کنند و مرتب به او چیزهای خوب تعلیم می دهند که یاد بگیرد ؛ آنان با این تصرفی که در او میکنند از او یک موجود تصنّعی میسازند .
... لذا بدترین کار در فرایندِ رُشد کودکان این است که ما بگوییم ، تو باید این چنین باشی ، این کار را نباید بکنی . یعنی توقعات و تشخیص خودمان را به بچه #تحمیل کنیم ، بچه باید خودش باشد و خودش را شکوفا کند .
✂️ #برشی_از_کتاب : از سیادت تا وزارت، ص۱۷
👤 استاد محمد جعفر غفرانی
@besooyenour
🔴 #نوع_پوشش_در_خانه
💠 زوجین نباید در خانه به بهانهی راحتی و کار و بیحوصلگی از بدترین، زشتترین و کهنهترین لباسها به عنوان #لباس خانگی استفاده کنند.
💠 برای لباس داخل خانه هم باید هزینه کرد و #مرتب و منظم بود. میتوان در خانه با پوشیدن لباسهای شیک، تمیز، خوشبو اما راحت، آسوده زندگی کرد و لحظات شیرین را برای خود و همسرتان رقم بزنید.
💠 عدم نظافت و پوشش مناسب در خانه، ناخودآگاه از محبوبیّت شما میکاهد.
@besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥یک پسر ایرانی در آمریکا به یک زن تازه مسلمان آمریکایی میگه مادرم گفته در قرآن خدا نگفته #حجاب واجبه!🔸پاسخ زن تازه مسلمان را #ببینید، خیلی جالب
@besooyenour
#سخنبزرگـان🎈
یکے از فواید #نمازاولوقت این
است که به برکت امام زمان عج
نمازهای ما مقبول میشود چون
امام زمان عــــج اول وقت نماز
می خوانند و نـــماز ما با نـــماز
حضـــرت بالا مےرود.ツ🌸🌱
#آیتاللهمجتھدی♥
@besooyenour
📖 السَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که بر جن و انس امامت میکنی.
سلام بر تو و بر روزی که عالم هستی بر امامت تو گردن مینهد.
#سلام #امام_زمان م
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@besooyenour
❤️ #عاشقانه_دومدافع❤️
#قسمت_هفتم
هل شدم و گوشے از دستم افتادو رفت زیر صندلے
داشت میرسید ب ماشیـݧ از طرفے هرچقد تلاش میکردم نمیتونستم گوشے و بردارم
در ماشیـݧ و باز کرد سرشو آورد تو و گفت مشکلے پیش اومده دنبال چیزے میگردید؟؟؟
لبخندے زدم و گفتم:ن چ مشکلے؟؟؟فقط گوشیم از دستم افتاد رفت زیر صندلے
خندید و گفت:بسیار خوب
چند تا شاخہ گل یاس داد بهم و گفت اگہ میشہ اینارو نگہ دارید.
با ذوق و شوق گلهارو ازش گرفتم وبوشون کردم
و گفتم: مـݧ عاشق گل یاسم
اصـݧ دست خودم نبود این رفتار
خندید و گفت:میدونم
خودمو جم و جور کردم و گفتم:بلہ؟؟از کجا میدونید؟؟
جوابمو نداد حرصم گرفتہ بود اما بازم سکوت کردم
اصـݧ ازش نپرسیدم براے چے گل خریده حتے نمیدونستم کجا داریم میریم
مثل ایـݧ کہ عادت داره حرفاشو نصفہ بزنہ جوݧ آدمو ب لبش میرسونہ
ضبط و روشـݧ کرد
صداے ضبط زیاد بود تاشروع کرد ب خوندݧ مـݧ از ترس از جام پرید
سریع ضبط و خاموش کرد
ببخشید خانم محمدے شرمندم ترسیدید؟؟
دستم و گذاشتم رو قلبم و گفتم:
بااجازتوݧ
اے واے بازم ببخشید شرمنده
خواهش میکنم.
گوشیم هنوز زیر صندلے بود و داشت زنگ میخورد
بازم هر چقدر تلاش کردم نتونستم برش دارم
سجادے گفت خانم محمدے رسیدیم براتوݧ درش میارم از زیر صندلے
ب صندلے تکیه دادم
نگاهم افتاد ب آینہ اوݧ پلاک داشت تاب میخورد منم ک کنجکاو...
همینطورے ک محو تاب خوردن پلاک بودم ب آینہ نگاه کردم
اے واے روسریم باز خراب شده
فقط جلوے خودمو گرفتم ک گریہ نکنم
سجادے فهمید
رو کرد ب مـݧ و گفت:
دیگہ داریم میرسیم
دیگہ طاقت نیوردم و گفتم:
میشہ بگید کجا داریم میرسیم
احساس میکنم ک از شهر داریم خارج میشم
دستے ب موهاش کشید و گفت
بهشت زهرا....
پس واسہ همیـݧ دیروز بهم گفت نرم حدس زده بودماااا اما گفتم اخہ قرار اول ک من و نمیبره بهشت زهرا...
با خودم گفت اسماء باور کـݧ تعقیبت کرده چے فکر میکردے چے شد
با صداش ب خودم اومدم
رسیدیم خانم محمدے.....
#نویسنده✍
#خانوم #علـــی_آبادی
ادامــه.دارد...
@besooyenour
👤 #حكيمى در بیابان به #چوپانی رسید و گفت:
چرا به جای تحصیل علم📚، چوپانی 🐑 می کنی؟
▫️چوپان در جواب گفت:
آنچه خلاصه دانشهاست یاد گرفته ام.
👤 حكيم گفت:
خلاصه دانشها چیست ؟
▫️چوپان گفت:
پنج چیز است:
1️⃣- تا راست تمام نشده #دروغ_نگویم
2️⃣- تا مال حلال تمام نشده، #حرام_نخورم
3️⃣- تا از عیب و گناه خود پاک نگردم، #عیب_مردم_نگویم
4️⃣- تا روزی خدا تمام نشده، #به_در_خانه_دیگری_نروم
5️⃣- تا قدم به بهشت نگذاشته ام، #از_هوای_نفس_و_شیطان_غافل_نباشم
👤 حكيم گفت:
حقاً که تمام علوم را دریافته ای، هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب #علم_و_حکمت سیراب شده..
@besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌جــواب سـلامღ واجــب اسـت...🌱✨
پـس بیـایید ﳙــر روز بـہ او سـلامـღ کنـیم...♥️🖐🏻
#امام_زمان_عج_الله🌷
#ظهور🌿
#هیئت_مهدوی💌
#سلام_به_امام💐•
@besooyenour
📌 #پندانه
🔹 یکی از بزرگان میگفت: ما یک گاریچی در محلمان بود، که نفت می برد و به او عمو نفتی می گفتند.
یک روز مرا دید و گفت:
سلام. ببخشید خانه تان را گازکشی کرده اید!؟
گفتم: بله!
گفت: فهمیدم. چون سلام هایت تغییر کرده است!
من تعجب کردم، گفتم: یعنی چه!؟
گفت:
قبل از اینکه خانه ات گازکشی شود، خوب مرا تحویل می گرفتی، حالم را می پرسیدی. همه اهل محل همینطور بودند. هرکس خانه اش گازکشی میشود، دیگر سلام علیک او تغییر میکند...
🔺از اون لحظه، فهمیدم سی سال سلامم بوی نفت میداد. عوض اینکه بوی انسانیت و اخلاقیات بدهد.
سی سال او را با اخلاق خوب تحويل گرفتم. خیال میکردم اخلاقم خوب است. ولی حالا که خانه را گازکشی کردم ناخودآگاه فکر کردم نیازی نیست به او سلام کنم.
💠 یادمان باشد، سلام مان بوی نیاز ندهد..
@besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حجاب
کمتر کارکردگرایانه دین را تعریف کرده ایم. (تعریف کارکردگرایانه حجاب)
#استاد_پناهیان
@besooyenour
❤ #عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_هشتم
رسیدیم خانم محمدے...
_نزدیک قطعه ے شهدا نگہ داشت
از ماشیـݧ پیاده شد اومد سمت مـݧ و در ماشیـݧ و باز کرد مـݧ انقد غرق در افکار خودم بودم کہ متوجہ نشدم
_صدام کرد
بخودم اومدم و پیاده شدم
خم شد داخل ماشیـݧ و گوشے و برداشت
گرفت سمت مـݧ و گفت:
بفرمایید ایـݧ هم از گوشیتوݧ
دستم پر بود با یہ دستم کیف و چادرم و نگہ داشتہ بودم با یہ دستمم گلارو
_گوشے تو دستش زنگ خورد
تا اومد بده بہ من قطع شد و عکس نصفہ ای ک ازپلاک گرفتہ بودم اومد رو صفحہ
از خجالت نمیدونستم چیکار کنم
سرمو انداختم پاییـݧ و ب سمت مزار شهدا حرکت کردم
_سجادے هم همونطور ک گوشے دستش بود اومد دنبالم و هیچ چیزے نگفت
همینطورے داشتم میرفتم قصد داشتم برم سر قبر شهید گمنامم
اونم شونہ ب شونہ من میومد انگار راه و بلد بود و میدونست کجا دارم میرم
_رسیدیم من نشستم گلهارو گذاشتم رو قبر
سجادے هم رفت کہ آب بیاره گوشیم هنوز دستش بود
_از فرصت استفاده کردم تا رفت شروع کردم ب حرف زدݧ باشهیدم
سلام شهید جاݧ میبینے ایـݧ همون تحفہ ایہ ک سرے پیش بهت گفتم
کلا زندگے مارو ریختہ بهم خیلے هم عجیب غریبہ
عادت داشتم باهاش بلند حرف بزنم
یہ نفر از پشت اومد سمتم و گفت:
مـݧ عجیب و غریبم؟؟؟
سجادے بود
واااااااے دوباره گند زدے اسماء
از جام تکوݧ نخوردم
اصلا انگار اتفاقے نیوفتاده روی قبرو با آب شست و فاتحہ خوند
سرمو انداختہ بودم پاییـݧ
خانم محمدے ایرادے نداره
بهتره امروز دیگہ حرفامونو بزنیم
تا نظر شما یکم راجب مـݧ عوض بشہ
حرفشو تایید کردم
_خوب علے سجادے هستم دانشجوے رشتہ ے برق تو یہ شرکت مخابراطے مشغول کار هستم و الحمدوللہ حقوقم هم خوبہ فکر میکنم بتونم....
_حرفشو قطع کردم
ببخشید اما مـݧ منتظرم چیزهاے دیگہ اے بشنوم
با تعجب سرشو آورد بالا و نگام کرد
بلہ کاملا درست میفرمایید
دفہ ے اول تو دانشگاه دیدمتو...
#نویسنده✍
#خانوم #علی_آبادی
ادامــه.دارد....
@besooyenour
#تحلیل_شبانه
🍃🌹🍃ـــــــــــــــــــــــــ
خلاء مدیریت مردمی و انقلابی در نبود وزیرآموزش و پرورش چالش کوتاه مدت دولت انقلابی
به حول وقوه ی الهی وبا همکاری هوشمندانه مجلس انقلالی، وزرای پیش نهادی رئیس جمهوری اسلامی به جز وزیر پیش نهادی آوپ همه وزرا رأی اعتماد را از مجلس بر اساس توانمدی ها وشایستگی های عمومی واختصاصی جلب نمودند؛ وزارت آموزش و پرورش به عنوان عریض و طویل ترین وزارتخانه دولت با حدود ۱ میلیون نفر پرسنل و حدود ۱۷ میلیون نفر دانش آموز!؟ یک سال و نیم است که اپیدمی کرونا مانند سایر گستره کشور آوپ را نیز زیر پای آلوده ی خود در نوردیده و اوضاع تعلیم و تربیت را از حالت حضوری و فعال به انزوای قرنطینه خانگی برده است و روند برنامه های آموزشی وتربیتی( پرورشی) تحت الشعاع کرونا ویروس قرار گرفته است ولذا هنوز بیش از یک سال و اندی اپلیکیشن شاد با نواقص ومشکلات کژ دار و مریض افتان و خیزان وبسیار بیمار گونه، رنجور وخسته از بلاتکلیفی وهمچنین ضعف و ناکارامدی لنگان، لنگان پیش میرود!!!. اکنون در این اوضاع مکدر و توأمان با سایر مشکلات از جمله سو ء مدیریت در این وزارتخانه ناکارآمدی، صعف، روزمرگی وانحراف از مسیر ریل گذاری شده ی سند تحول بنیادین ودستاویز شدن به اسناد استعماری و اسارت بار همانند سند ۲۰۳۰ وانتصاب گسترده ی مدیران رانتی و بر اساس نظام باندی وجناحی نه نظام شایسته سالاری وهمچنین رشد جریان نفوذ در این ۸ سال در دستگاه تعلیم وتربیت اوضاعی اسفناک وبی در وپیکر ایجاد نموده که هم دولت مردمی وانقلابی وهم نمایندگان مردم در مجلس شورای اسلامی بطور قطع وقوف لازم را بر اوضاع نابسامان این وزارتخانه دارند. همگان از اقشار گوناگون جامعه بویژه بدنه نخبگانی فرهنگ، رسانه و علمی کشور بی شک میدانند که اداره چنین ساختار سُتُرگ و عریض و طویلی به وزیری توانمند و مدبر و آشنا با ساختار آموزش و پرورش دارد. اکنون با نزدیک شدن به پروژه ی مهر و بازگشایی مدارس و سال تحصیلی کشور؛ نگرانی اولیاء ۱۷ میلیون دانش آموز و مطالبات به حق و بر زمین مانده پرسنل این وزارتخانه از دودوره ی ریاست روحانی بر دولت اوضاع این نهاد را برای جریان نفوذ و انحرافی مستعد سوء استفاده وایجاد ناامنی و فتنه نموده است که دولت خادم ومردمی وانقلابی باید با تمام قوا و تدبیر راه هرگونه سوء استفاده جریان خائن نفوذ را از این بستر وسطح لرزان و لغزنده بگیرد وبانتخاب وزیری کارامد و نام آشنا برای به دست گرفتن سکان دستگاه تعلیم تربیت را به میدان بیاورد و جریان های انحرافی امثال انجمن اسلامی معاند و کانون صنفی ضد انقلاب را ناکام و نامراد از خیانت و دسیسه نماید. به امید به سامان شدن اوضاع نابسامان تعلیم و تربیت. فرزاد مکوندی ( شاهین شهر ) @besooyenour
#صبـح می خندد و
باغ از نفس بارش ابر🌧
می گشاید مژه😍 و
می شکند مستی #خواب ...
#شهید_سعید_بیاضی_زاده
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
@besooyenour
❤ #عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_نهم
_دفہ ے اول تو دانشگاه دیدمتو...
حدودا یہ سال پیش اوݧ موقع همراه دوستتوݧ خانم شایستہ بودید(مریم و میگفت)
همینطور کہ میبینید کمتر دخترے پیدا میشہ ک مثل شما تو دانشگاه چادر سرش کنہ حتے صمیمے تریـݧ دوستتوݧ هم چادرے نیست البتہ سوتفاهم نشہ مـݧ خداے نکرده نمیخـوام ایشـونو ببرم زیر سوال
_خلاصہ ک اولیـݧ مسئلہ اے ک توجہ مـݧ رو نسبت ب شما جلب کرد ایـݧ بود
اما اوݧ زماݧ فقط شما رو بخاطر انتخابتوݧ تحسیـݧ میکردم
بعد از یہ مدت متوجہ شدن یہ سرے از کلاساموݧ مشترکہ
_با گذشت زماݧ توجہ امـ نسبت ب شما بیشتر جلب میشد سعے میکردم خودمو کنترل کنم و براے همیـݧ هر وقت شمارو میدیم راهمو عوض میکردم و همیشہ سعے میکردم از شما دور باشم تا دچار گناه نشم
_اما هرکارے میکردم نمیشد با دیدݧ رفتاراتوݧ وحیایے ک موقع صحبت کردݧ با استاد ها داشتید و یا سکوتتوݧ در برابر تیکہ هایے ک بچہ هاے دانشگاه مینداختن
_نمیتونستم نسبت بهتوݧ بی اهمیت باشم
دستم و گذاشتہ بودم زیر چونم با دقت ب حرفاش گوش میدادم و یہ لبخند کمرنگ روے لبام بود
ب یاد سہ سال پیش افتادم مـݧ وروزهاے ۱۷-۱۸سالگیم و اتفاقے ک باعث شده بود مـݧ اینے ک الاݧ هستم بشم
اتفاقے ک مسیر زندگیمو عوض کرد
_اما سجادے اینارو نمیدونست برگشتم ب سہ سال پیش و خاطرات مثل برق از جلوے چشمام عبور کرد
یہ دختر دبیرستانے پرشر و شوروساده و در عیـݧ حال شاگرد اول مدرسہ
_واسہ زندگیم برنامہ ریزے خاصے داشتم
در طے هفتہ درس میخوندم و آخر هفتہ ها با دوستام میرفتیم بیروݧ
از همـــوݧ اول خوانواده ے مذهبے داشتیم اما مـݧ خلاف اونا بودم
_اوݧ زماݧ چادرے نبودم و در عوض با مد پیش میرفتم از هموݧ اول علاقہ ے خاصے بہ نقاشے داشتم و استعدادمم خوب بود همیشہ آخر هفتہ ها ک میرفتیم بیروݧ بچه ها کاغذو مداد میوردݧ تا مـݧ چهرشونو بکشم
_یہ روز ک با بچہ ها رفتہ بودیم بیروݧ
مینا(یکے از بچه ها مدرسہ )اومد
همراهش یہ پسر جوون بود
همہ ما جا خوردیم اومد سمت مـݧ و گفت سلام اسماء جاݧ
بعد اشاره کرد ب اوݧ پسر جووݧ و گفت ایشوݧ برادرم هستن رامیـݧ
رامیـݧ اومد سمت مـݧ دستشو آورد جلو و گفت خوشبختم
با تعجب بہ دستش نگاه کردم و چند قدم رفتم عقب
مینا دست رامیـݧ و عقب کشید و در گوشش چیزے گفت
ک باعث شد رامیـݧ ازم معذرت خواهی کنہ
گفتم خواهش میکنم و رفتم سمت بچه ها
مینا اومد کنارمو گفت اسماء جوݧ میشہ چهره ے برادر مـݧ و هم بکشے؟؟؟
_خیلے مشتاقہ
لبخندے زدم و گفتم
ن عزیزم اولا ک مـݧ الاݧ خستم دوما مـݧ تا حالا چهره ے یه پسرو نکشیدم ببخشید
رامیـݧ ک پشت سرما داشت میومد وسط حرفم پریدو گفت ایرادے نداره یه زماݧ دیگہ مزاحم میشیم بالاخره باید از یہ جایے شروع کنے مـݧ باعث افتخارمہ ک اولیـݧ پسرے باشم ک شما چهرشو میکشید
_دست مینارو گرفت و گفت پس فعلا و ازم دور شدݧ اوݧ شب خیلے ذهنم مشغول اتفاقاتے ک افتاده بود....
_اوݧ هفتہ بہ سرعت گذشت
آخر هفتہ با دوستام رفتیم بیروݧ
مشغول حرف زدݧ بودیم ک دوباره مینا ورامیـݧ اومد.....
رامیـݧ پشتش چیزے قایم کرده بود...
#نویسنده✍
#خانوم. #علی_آبادی
ادامــه.دارد...
@besooyenour
❣ #سلام_امام_زمانم❣
بیا که با تو بگویم غم ملالت دل💔
چرا که بی تو👤 ندارم
#مجال گفت و شنید
بهای #وصل تو💞
گر #جان بود خریدارم
که جنس خوب
#مُبصّر به هر چه دید خرید✅
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
@besooyenour
❤ #عاشقــانه_دو_مدافع
#قسمت_دهم
_رامیـݧ پشتش چیزے قایم کرده بود...
اومد طرف مـݧ و بالبخند سلام کرده یہ دستہ گل وگرفت سمت مـݧ
_با تعجب بہ بچہ ها نگاه کردم زیر زیرکے نگاهموݧ میکردݧ و میخندیدݧ
جواب سلامشو دادم وگفتم:بابت؟؟؟
چند قدم رفت عقب و گفت بابت امروز ک قراره چهره ے منو بکشید
اما...
_دیگہ اما نداره اسماء خانم لطفا قبول کنید ایـݧ گل ها رو هم بگیرید اگہ قبول نکنید ناراحت میشم
_گل هارو ازش گرفتم
یہ دستہ گل قرمز بزرگ
گل و گذاشتم رو صندلے و کاغذو تختہ شاسے و برداشتم
رامیـݧ کلےذوق کرد و پشت سرهم ازم تشکر میکرد
_خندم گرفتہ بود
بچہ ها ازموݧ دور شدن و هر کس ب کارے مشغول بود فقط مـنو رامیـݧ موندیم
ب صندلے روبروم ک ۵-۶متر با صندلے مـݧ فاصلہ داشت اشاره کردم وازش خواستم اونجا بشینہ و در سکوت شروع کردم ب کشیدݧ
رامیـݧ شروع کرد بہ حرف زدن اسماء خانم میدونید گل رز قرمز نشانہ ے علاقست؟؟؟
_با سر حرفشو تایید کردم
وقتے بہ یہ نفر میدے ینے بهش علاقہ دارے
بہ روے خودم نیوردم و خودمو زدم ب اوݧ راه
مـݧ دانشجوے عکاسے هستم
و ۲۳سالمہ وقتے مینا گفت یکے از دوستاش استعداد فوق العاده اے تو طراحے داره مشتاق شدم ک ببینمتوݧ شما خیلے میتونید ب مـݧ کمک کنید
_حرفشو قطع کردم و گفتم:
ببخشید میشہ حرف نزنید شما نباید تکوݧ بخورید وگرنہ من نمیتونم بکشم.
بلہ بلہ چشم.معذرت میخوام
نیم ساعت بعد کارم تموم شد
رامیـݧ هم تو ایـݧ مدت چیزے نگفت
ب نقاشے یہ نگاهے کردم خیلے خوب شده بود
از جاش بلند شد و اومد سمتم تختہ شاسے و ازم گرفت و با اخم نگاهش کرد
بعد تو چشام نگاه کرد و گفت:ایـݧ منم الان؟؟
_با تعجب گفتم بله شبیهتوݧ نشده؟؟
خوب نشده؟؟
خندید و گفت:
ینے قیافہ ے مـݧ انقد خوبه؟!
واے عالیہ کارت اسماء
مینا الکے ازت تعریف نمیکرد
تشکر کردم و گفتم محمدے هستم
خندید و گفت ݧ هموݧ اسما خوبہ
انقد سروصدا کرد ک بچہ ها دورموݧ جم شدݧ و کلے سر و صدا کردݧ و از نقاشے تعریف میکردن.
_و در گوش هم یہ چیزایے میگفتـݧ
کلے ذوق کردم و از همشوݧ تشکر کردم
هوا کم کم داشت تاریک میشد
وسایلمو از روے صندلے برداشتم واز همہ خدافظے کردم
_مخصوصا گلهارو بر نداشتم
تو اوݧ شلوغے دیگہ رامیـݧ و ندیدم مینا هم نبود ک ازش خدافظے کنم
منتظر تاکسے بودم ک یہ ماشیـݧ مدل بالا ک اسمشم نمیدونستم جلوم نگہ داشت
توجهے نکردم
ولے دستبردار نبود
با صداے مینا ک داخل ماشیـݧ بود ب خودم اومد
اسماء بیا بالا
_إ شمایید مینا جوݧ ببخشید فکر کردم مزاحمہ
پیداتوݧ نکردم خدافظے کنم ازتوݧ
ایرادے نداره بیا بالا رامیـݧ میرسونتت
ممنوݧ با تاکسے میرم زحمت نمیدم ب شما
بیا بالا چرا تارف میکنے مسیراموݧ یکیہ
اخہ....
رامیـݧ حرفمو قطع کرد و با خنده گفت بیا بالا خانم محمدے
_سوار ماشیـݧ شدم
وسطاے راه مینا ب بهانہ ے خرید پیاده شد کلے تو دلم بهش بدو بیراه گفتم کہ مـݧ و تنها گذاشتہ
استرس گرفتہ بودم .یاد حرفهاے امروز رامیـݧ هم کہ میوفتادم استرسم بیشتر میشد
رامیـݧ برگشت سمتم و گفت بیا جلو بشیـݧ
در برابرش مقاومت کردم و هموݧ پشت نشستم
نزدیک خونہ بودیم ترجیح دادم سر خیابوݧ پیاده شم ک داداشم اردلاݧ نبینتم
ازش تشکر کردم داشتم پیاده میشدم ک صدام کرد
اسماء؟؟؟
#نویسنده✍
#خانوم #علی_آبادی
ادامــه.دارد....
@besooyenour