eitaa logo
#به سوی نور(۷)
74 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
104 فایل
› اخلاقی، فرهنگی، سیاسی و مسائلِ روز🍃 ‌ •ارتباط با ادمین : @ZAHRASH93
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 🔰 : 💠 گاهی می‌بینیم دو نفر از همدیگر می‌خواهند طلاق بگیرند بدون اینکه با همدیگر اختلاف خاصی داشته باشند! حتی تا به حال نه یک دعوا داشته‌اند در زندگی‌شان، نه اختلاف نظر، نه هیچ‌چیز دیگری که معمولا از عوامل طلاق تصور می‌کنیم. یکی از ریشه‌های اینجور طلاق‌ها توقع زیادی از نوع رابطه بین زن و مرد هست. 💠 عاشق‌پیشگی به آن معنا که خودش را برای من بکشد، تا من را می‌بیند غش کند، از نبود من دق کند، با بودن من شاد شود؛ این‌ها توقع‌هایی هستند که معمولا توسط و به مردم القاء شده‌اند و تصویر غیرمنطقی‌ای از یک رابطه برای ما ساخته‌اند. 💠 توقع عشق و محبت بیش از حد باعث نابودی زندگی خواهد شد. زیرا آن هیجان زودگذر و سطحی اوایل ازدواج بعد از مدتی برای انسان عادی می‌شود و دیگر آن حرارت غیرطبیعی‌ای که اول ازدواج دختر و پسر به همدیگر داشتند در ادامه طبیعتاً نخواهد بود. @besooyenour
‏یه کیسه پارچه‌ای دادم مامانم گفتم میری خرید از این استفاده کن که محیط زیست آسیب کمتری ببینه، امروز دیدم خریدهاش رو گذاشته تو کیسه پلاستیکی بعد اونو گذاشته تو کیسه پارچه‌ای😁 @besooyenour
♥️ 📚 _چشمامو بستم و نیت کردم و یہ فال برداشتم سجادے هم برداشت... _۵ثانیہ مونده بود کہ چراغ سبز بشہ... سجادے دستشو دراز کرد و از داشتبرد ماشیـݧ کیف پولشو برداشت و یک اسکناس ۵ تومنے داد بہ مصطفے. _چراغ سبز شده بود اما سجادے هنوز حرکت نکرده بود ماشیـݧ ها پشت سر هم بوق میزدند از طرفے داشتبرد همونطور باز مونده بود و سجادے میخواست ببندتش و کیف پولو فال هم دستش بود کیف پول و فال رو از دستش گرفتم و ازش خواستم حرکت کنہ _کیف پولو داخل داشتبرد گذاشتم داخل داشتبرد پر از فال هاے باز شده بود. روے هر پاکت هم چیزي نوشتہ شده بود داشتبرد و بستم. _فال ها دستم بود و قاطے شده بود سجادے کنار خیابوݧ وایستاد و برگشت سمت مـݧ دوباره نگاهموݧ بہ هم گره خورد سجادے نگاهش و دزدید و سمت دستام چرخوند و با خنده گفت: _إ فال ها قاطے شد با سر تایید کردم و با ناراحتے گفتم:تقصیر مـݧ بود ببخشید. ایرادے نداره دوباره نیت میکنم از بیـݧ ایـݧ دو فال یکیشو بر میدارم چشماشو بست و نیت کرد _دوتا فال و بیـݧ دستام نگہ داشتم بہ سمتش گرفتم یکے از فال ها رو برداشت و باز کرد و خوند. و لبخندے روے لباش نشست از فضولے داشتم میمردم. _با گوشہ ے چشم بہ برگہ اے کہ دستش بود نگاه میکردم اما نمیتونستم بخونم خیلے ریز نوشتہ شده بود کلافہ شده بودم پاهامو تکوݧ میدادم متوجہ حالتم شد و فال و بلند خوند _"دل نهادم بہ صبورے کہ جز ایـݧ چاره ندارم ..." _بعدم آهے کشید و حرکت کرد. خانم محمدے شما فالتوݧ رو باز نمیکنید؟ با بدجنسے گفتم.ݧمیرم خونہ باز میکنم اخم هاش رفت تو هم و با ناراحتے گفت.باشہ هر طور صلاح میدونید. _خندم گرفتہ بود . دلم سوخت براش اما دوست داشتم یکم اذیتش کنم _گوشے سجادے زنگ خورد چوݧ پشت فرموݧ بود جواب داد و گذاشت رو بلند گو _سلاااااام علے آقاے گل _سلام آقاے محسنے فداکار _إ چیشده علے جوݧ حالا دیگہ غریبہ شدیم کہ میگے محسنے _نہ وحید جاݧ حالا قضیہ ے فداکار چیہ!؟ سجادے خندید و گفت:هیچے.. باشہ باشہ حالا مـݧ و مسخره میکنے؟ وایسا فردا تو دانشگاه جلوے خانو... سجادے هول کرد و سریع گوشے و از رو بلند گو برداشت و گفت وحید جاݧ پشت فرمونم بعدا تماس میگیرم خدافظ... _بعد با حالت شرمندگے گفت تورو خدا ببخشید خانم محمدے وحید یکم شوخہ... حرفشو قطع کردم و باخنده گفتم ایرادے نداره خدا ببخشہ... نگاهے بہ ساعتم انداختم ساعت ۴ بود چقدر زود گذشت اصلا متوجہ گذر زماݧ نبودیم. آقاے سجادے فکر میکنم دیر شده باید برم خونہ سجادے نگاهے بہ ساعت ماشیـݧ انداخت گفت: اے واے ساعت ۴ اصلا حواسم بہ ناهار نبود اجازه بدید بریم یہ جا ناهار بخوریم بعد میرسونمتو. _باور کنید اصلا گشنم نیست. آخہ اینطورے کہ نمیشہ مـݧ اینطورے شرمنده میشم. تا یک ساعت دیگہ میرسونمتوݧ خونہ. سرعت ماشیـݧ رو زیاد کرد و جلوے رستوراݧ وایساد خیلے سریع غذا رو خوردیم و منو رسوند خونہ _داشتم از ماشیـݧ پیاده میشدم کہ صدام کرد. اسمااااااء خانوم!؟ (تو دلم گفتم وااااے بازم اسمم و...) بلہ؟! حرفے باقے مونده کہ بخواید بزنید؟ إم....ݧ فکر نکنم... _شما چے؟ اصلا... مـݧ کہ گفتم مسئلہ فقط شمایید اگہ اجازه بدید مـݧ بہ مادرم بگم امشب زنگ بزنـݧ با خانواده... حرفشو قطع کردم. آقاے سجادے یکم بہ مـݧ زماݧ بدید... ممنوݧ بابت امروز بہ خوانواده سلام برسونید. خدافظ _اینو گفتم و از ماشیـݧ پیاده شدم و با سرعت رفتم داخل خونہ بہ دیوار تکیہ دادم و یہ نفس راحت کشیدم برخوردم بد بود. بچگانہ رفتار کردم حتما سجادے هم ناراحت شد.... _اما مـݧ ..مـݧ میترسیدم... باید بهم حق بده.باید درکم کنہ مـݧ بہ زماݧ احتیاج دارم.... باید بهم فرصت بده... _پکرو بے حوصلہ پلہ ها رو رفتم بالا وارد خونہ شدم و یراست رفتم تو اتاقم لباسامو در آوردم و پرت کردم یہ گوشہ نشستم رو تخت.سردرد عجیبے داشتم موهامو دورو ورم پخش کردم و دوتا دستمو گذاشتم روے شقیقہ هام _خدایا...خودت کمکم کن.تصمیم گیرے سختہ از آینده میترسم.علے پسره خوبیہ اما.... دوباره از پرویے خودم خندم گرفت(علی) در اتاق بہ صدا در اومد یہ نفر اومد تو اول فکر کردم مامانہ تو هموݧ حالت گفتم:سلام ماماݧ سلام دختر بے معرفتم صداے ماماݧ نبود _سرمو آوردم بالا زهرا بود اما اینجا چیکار میکرد إسلااااااام زهرا تویے؟؟؟اینجا چیکار میکنی!؟ دستشو گذاشت رو کمرشو با لحـݧ لوس و بچگانہ اے گفت:میخواےبرم؟! دستشو گرفتم و گفتم:دیوونہ ایـݧ چہ حرفیہ بیا اینجا بشیـݧ چہ خبر؟؟؟ راستش ظهر بعد از اذاݧ رو بروي مسجد داداشت آقا اردلاݧ و دیدم.. خب؟خب؟ گفت یکم مریض احوالے اومدم بهت سر بزنم... . ادامــه.دارد.... @besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ بیا که با تو بگویم غم ملالت دل💔 چرا که بی تو👤 ندارم گفت و شنید بهای تو💞 گر بود خریدارم که جنس خوب به هر چه دید خرید✅ 🌸🍃 @besooyenour
من آدم غایب جوابیم یعنی بعد چند روز که طرف یک چیزی بهم گفت جوابشو تو حموم به خودم میدم😁 @besooyenour
🌀 ❌ فرزندتان را مجبور به بوسیدن دیگران نکنید ⭕️مجبور کردن کودک برای اینکه فردی را ببوسد و یا به آغوش بگیرد، نشانه‌ٔ ادب و احترام نیست. !! در واقع این کار یعنی شما کودک را مجبور می‌کنید با بدنش جوری رفتار کند که خودش دوست ندارد و این نوعی بی‌احترامی به بدن کودک است. ❣اگر دوست دارید کودکتان در آینده توانایی نه گفتن را داشته باشد و از بیان احساسات واقعی خود نترسد، باید این کار را در سنین پایین به او آموزش دهید✔️ @besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️چرا برکت نتوانست به وعده تولید ۵۰ میلیون دوز واکسن عمل کند؟ 🔹راه‌اندازی آزمایشگاه کار ساده‌ای نبود، اغلب تجهیزات در انحصار آمریکا بود و فروش آن به ایران ممنوع! یکی از تجهیزات اصلی مورد نیاز، بین ۹ کشور دست به دست شد تا به ایران برسد. به این ترتیب، امکان ورود این دستگاه به ایران با چند ماه تاخیر فراهم شد. 🔹تولید واکسن، علاوه بر ویروس کشته شده، نیازمند مواد اولیه‌ای است که عموما در انحصار آمریکا است. مثلا در مورد یک ماده اولیه، پلیس با ارائه مقاله علمی به خریدار اعلام کرد این مقدار ماده اولیه، بیش از نیاز یک آزمایشگاه است و در نهایت فقط اجازه خروج یک بیستم آن را داد. 🔹اولین خط تولید برکت، با اتکا به امکانات موجود در داخل کشور راه‌اندازی شد. ظرفیت خط اول نهایتا ۴ میلیون دوز واکسن در ماه بود، واحدهای بزرگتری باید احداث می‌شد. برکت یک خط تولید دیگر هم از هند خریداری کرد که قرار بود از خرداد وارد چرخه تولید شود. 🔹گروه مهندسان چینی و هندی که برای نصب دستگاه‌ها و راه‌اندازی نرم‌افزارها به ایران آمده بودند، همگی کرونا گرفتند. چاره‌ای نبود جز قرنطینه و میزبانی از این افراد تا زمان بهبودی کامل. موضوعی که ۲ تا ۳ هفته طول کشید. خط تولید هندی در اواسط شهریور به بهره‌برداری نهایی رسید و میزان تولید واکسن را حدود ۸ میلیون دوز در ماه افزایش داد. خط تولید چینی هم در مراحل پایانی است و از یک ماه آینده واکسن‌های خود را به شبکه بهداشت ایران تقدیم خواهد کرد. 🔹این روزها واکسن برکت از ۳ سد انحصار تکنولوژیک، بیماری کرونا و تحریم‌های آمریکایی گذشته اما ظاهرا مسئولان برکت پس از مواجهه با این همه اتفاق عجیب، قصد ندارند دیگر هیچ قولی درباره میزان تولید بدهند. اما به نظر می‌رسد اگر مشکل عجیب دیگری رخ ندهد، وعده ۵۰ میلیونی برکت با حدود یک ماه و نیم تاخیر تحقق خواهد یافت./فارس @besooyenour
🌱 یعنے ▫️اگه روزهاے سخت رسید ▫️روزهاے خوب زندگیت یادت بمونه 🌱 انصاف یعنے ▫️بدونے روزهاے سخت ▫️همون خداے روزهاے خوبه 🔻 باشیم... @besooyenour
💞 📚 _گفت یکم مریض احوالے اومدم بهت سر بزنم... اردلاݧ گفت؟! آره دیگہ مگہ مریض نیستے؟! دستمو گذاشتم جلوے دهنم و چند تا سرفہ اے نمایشی کردم. دستم و گذاشتم رو سرمو گفتم چراااااا یکم ناخوش احوالم ... آره معلومہ اسماء رنگتم پریده هااا چیکار میکنے با خودت _هیچے بابا یکم کاراے دانشگاه و اینجور چیزا زیاد شده بخاطر هموݧ آها. خوب دیگہ چہ خبر؟درس و دانشگاه خوب پیش میره؟ آره عزیزم. درس و دانشگاه تو چے؟ اره خدا روشکر خوب زهرا بشیـݧ اینجا برم دوتا چایے بیارم نمیخواد اسماء زحمت نکش اومدم خودتو ببینم بابا چہ زحمتے دو دیقہ اے اومدم.... _گوشیمو از رو تخت برداشتم و رفتم آشپز خونہ ماماݧ داشت میرفت بیروݧ سلام ماماݧ سلام دختر تو میاے نباید بیاے سلامے چیزے بدے؟ ببخشید ماماݧ سرم درد میکرد چرا چیزے شده؟ حالا تو میخواے برے بیروݧ برو. آره دارم با خانماے همسایہ میرم خرید واسہ زهرا میوه اینا ببر چشم ماماݧ _سریع شماره ے اردلاݧ و گرفتم الو اردلان؟کجایے تو؟؟؟ واسہ چے الکے بہ زهرا گفتے مـݧ مریضم؟؟؟ سلام علیکم چہ خبرتہ خواهر جان نفس بگیر آخہ ایـݧ مسخره بازیا چیہ در میارے اردلاݧ إ چہ مسخره بازے گفتم شاید دلت براے دوستت تنگ شده _نخیر شما نگراݧ چیز دیگہ اے هستے. ببیـݧ اردلاݧ مـݧ کارے نمیتونم بکنم گفتہ باشم،ماماݧ باید با مادرش حرف بزنہ بعد إ اسماء حالا تو آمارشو بگیر خواستگار اینا نداشتہ باشہ خیلہ خب فقط تو بیا خونہ بہ حسابت میرسم. خدافظ _چاے و ریختم و میوه وپیش دستے رو آماده کردم و زهرا رو صدا کردم. زهراااااا؟! بیا حال.کسے نیست خونہ بہ بہ اسماء خانم چہ چایے خوش رنگے دیگہ وقتشہ هاااا خندیدم و گفتم آره دیگہ ...برو بشیـݧ رو مبل الاݧ میارم چادرتم در بیار کسے نیست باشہ _خوب.چہ خبر زهرا؟ سلامتے چقدر،از درست مونده یہ ترم دیگہ لیسانسمو میگیرم _إ بسلامتے ایشالا ، نمیخواے ازدواج کنے؟ دیر میشہ هاااا.میمونے خونتوݧ دیگہ از دست مام کارے بر نمیاد چرا دیگہ بخاطر تو از امروز بهش فکر میکنم إ زهراااا مسخره بازے در نیار جدے نمیخواے ازدواج کنے!؟ چرا خوب،ولے هنوز موردے کہ میخوام نیومده مگہ تو چے میخواے؟ خوب اسماء جا،براے مـݧ اعتقادات طرف مقابلم خیلے مهمہ،تو خوانواده ما ،فقط ماییم کہ مذهبے و مقیدیم خواستگاراے منم اکثرا زیاد پایپند ایـݧ اصول نیستند،سر همیـݧ قضیہ هم ما با خالمینا قطع رابطہ کردیم _إ چرا؟ خالم خیلے دوست داشت مـݧ عروسش بشم ولے خوب مـݧ پسر خالم اصلا بهم نمیخوریم. آهاݧ خب یادمہ چندتا خواستگار مذهبے هم داشتے از همیـݧ مسجد خودمون... اره ولے خوب اوناهم همچیـݧ خوب نبودݧ واااا زهرا سخت گیریا بعد ماماݧ بہ مـݧ میگہ. حتما منتظرے از ایـݧ برادرانے کہ شبیہ شهیداݧ زنده اند بیاݧ خواستگاریت _با دست زد پشتمو گفت.اسماء قسمت هر چے باشہ هموݧ میشہ،اگہ یہ نفر واقا قسمت آدم باشہ همہ چے خود بخود پیش میره باور کـݧ مـݧ سختگیر نیستم. نمیدونم چرا یاد سجادے افتادم و گفتم آهان بلہ استفاده بردیم از صحبت هاتوݧ زهرا خانوم.. _خوب دیگہ مـݧ پاشم برم کلے کار دارم إ کجا بودے حالا بموݧ واسہ شام. ن دیگہ قربانت ،باید برم کار دارم باشہ پس سلام برسوݧ بہ مامانتینا چشم.حتما تو هم بیا پیش ما خدافظ چشم حتما خدافظ _اوووووف خدا بگم چیکارت نکنہ اردلاݧ رفتم اتاقم ولو شدم رو تخت و از خستگے خوابم برد با تکوݧ هاے اردلاݧ بیدار شدم _بیدار شو تنبل خانم ساعت ۱۰پاشو شام حاضره پتورو کشیدم رو سرمو گفتم .شام نمیخورم پتو رو از روم کشیدو گفت خب نخور پاشو ببینم چیشد آمارشو گرفتے؟ خندیدم و گفتم اهاݧ پس واسہ امار اومدے خواستم یکم اذیتش کنم خیلے جدے بلند شدم و دستم و گذاشتم رو شونہ ے اردلاݧ و گفتم: خیلے دوسش داری؟؟؟ با یہ حالت مظلومانہ اے گفت :اووهووم سرمو انداختم پاییـݧ و با ناراحتے گفتم متاسفم اردلاݧ . یکے دیگرو دوست داره.باید فراموشش کنے... _دستمو از رو شونش برداشت و آهے کشیدو گفت بیا شام حاضره واز اتاق رفت بیروݧ سر سفره ے شام اردلاݧ همش باغذاش بازے میکرد ماماݧ نگراݧ پرسید .اردلاݧ چیزے شده؟؟؟غذارو دوست ندارے؟ _ماماݧ جاݧ اشتها ندارم إ تو کہ گشنت بود تا الاݧ دلم براش سوخت بادست بهش اشاره دادم و بهش گفتم شوخے کردم چشماشو گرد کرد و انگشت اشارشو بہ نشونہ ے تحدید تکوݧ دادو گفت بہ حسابت میرسم. وشروع کرد بہ تند تند غذا خوردݧ ... اوݧ شب با ماماݧ صحبت کردم ماماݧ وقتے فهمید میخواست از خوشحالے بال دربیاره و قرار شد فردا با مادر زهرا صحبت کنہ انقد خوشحال بود کہ یادش رفت بپرسہ کہ امروز چیشد؟با سجادے کجا رفتم؟؟؟چیگفتیم؟ هییییییی .... _چقد سختہ تصمیم گیرے.کاش یکے کمکم میکرد یکے امیدوارم میکرد بہ آینده... بعد از یک هفتہ کلنجار رفتـݧ با خودم بالاخره جواب سجادے رو دادم .., . @besooyenour