#تربیت
#کلمات_ممنوعه
⛔️ خیلی از جملات و کلمات هستند که اثر منفی بر رفتار و روان کودکان میگذارند، یکی از آنها این جمله است:
❌ دیگه دوست ندارم/ الان ترکت میکنم
تأثیر جملات منفی و تهدیدآمیزی چون «ترکت میکنم» یا «دیگه دوست ندارم» یا «مامان تو دیگه نمیشوم/بابای تو دیگه نمیشم» بر عمق جان بچهها نفوذ میکند. بهتر است از این دست عبارات درباره بچهها استفاده نکنید چون آنها جدی میگیرند که واقعاً شما دیگر دوستشان نخواهید داشت یا واقعاً ترکشان خواهید کرد. بهتر است ناراحتیتان از رفتار یا کار اشتباه فرزندتان را طور دیگری نشان دهید. مثل اینکه «الان دیگه وقت خوابیدنه، نه بازی کردن یا تلویزیون دیدن. بهتره تلویزیون رو خاموش کنی.»
والدین بدانند، بچهها نباید با ترس، تذکر، تهدید یا استفاده از جملات اضطرابآور و خجالتزده کردنشان بزرگ شوند، چراکه این احساسات منفی و صحبتها روی آنها میماند و خودشان نیز در بزرگسالی به همین طریق عمل میکنند و هم اثر منفی این عبارات بر زندگیشان سایه خواهد انداخت و نوع روابطشان با پدر و مادر را تغییر میدهد. پس بهتر است مرور کنیم تا کلاممان هنگام ناراحتی و عصبانیت یا زمانی که فرزندمان کار اشتباهی انجام میدهد، فقط حاوی تذکر باشد، نه ترس، تهدید و تحقیر!
@besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️مداحی جدید ابوذر روحی با موضوع اربعین
@besooyenour
📕رمان اختصاصیِ #جنایت_خاموش
📖 قسمت ۱۵
سپس به طرف کیفش که توی سالن افتاده بود رفت و موبایلش را بیرون آورد و روی مبل دراز کشید. زیر چشمی به ساعت روی دیوار نگاه کرد. یازده و نیم بود؛ اگر سریع کار استوری و پست کردن عکسها را انجام میداد؛ میتوانست تا ساعت دوازده، که موقع تعطیلی آموزشگاهِ آوا بود، با شتاب خودش را به آنجا برساند. اینستا را که باز کرد، انبوه پیامهای دایرکت و کامنتها سرازیر شد؛ میخواست باز کردنشان را به شب محول کند ولی به شدت وسوسه شد:
- حالا مگه چهقدر طول میکشه، سریع میبینم بعد میرم دنبال آوا.
بین دایرکتها چندتایی فحش و بد و بیراه بود که سریع از کنارشان رد شد و ترجیح داد به جای وقت تلف کردن با آنها پیامهای درخواست تبلیغ را مرور و بهترین را انتخاب کند. پیامها از تبلیغ رستوران گرفته تا لوازم خانگی و عطر و روسری و لباس همه چیز را شامل میشد. بین تبلیغات خوراکی چشمش به درخواست یک فروشگاه قنادی افتاد. در این چهار ماهی که الهام بلاگر شده بود تبلیغات رستوران و خوراکی برایش در اولیت نبود؛ زیرا از آن خاطرات چندان خوشی نداشت. نام قنادی شادیما برایش آشنا آمد و در فکر فرو رفت. موبایل را روی میز عسلی شیشهای کنارش گذاشت و انگشت اشاره و شستش را زیر چانهاش گرفت:
- خدایا کجا اسمش رو شنیدم؟
بعد یکهو انگار که چیزی یادش آمده باشد آهان بلندی گفت و لبخندی زد:
- ببین مرتیکه، شانسم بین این همه پیج باز اومده سراغ من!
یاد چهار سال پیش افتاد؛ وقتی که بیست ساله بود و تازه به دنبال شغل بلاگری افتاده بود؛ آن روزهایی که دیده بود بعضیها با این شغل برای خود کار و کاسبی خوبی بهم زدهاند و به نان و نوایی رسیدهاند او هم تصمیم گرفت همین کار را انجام دهد. اکنون پیراهنهای خوشمدل و چیندارش و مانتوهای بلند و زیبایش جای خود را به تونیکهایی کوتاه و اسپرت داده بودند. و روسریهای کوتاهی که پشت گوش میبست تا برق گوشوارههایش در دوربین به خوبی مشخص باشد. گاهی اوقات هم شال های رنگارنگ که از جلو باز و رها بودند. به هر حال زمانه زمانهای نبود که بتواند بر خلاف دیگران با آن لباسها و روسریهای بلند بسته به رستوران برود و مشتری جذب کند! اولین بار همین قنادی شادیما به او در خواست تبلیغ داده بود و او با هزاران دلواپسی و دلهره درخواست را قبول کرده بود و راهی آنجا شده بود.
ادامه دارد ⬅️
نویسنده✍ سفیرِ ستارهها
#⃣ #جهاد_تبیین
@besooyenour
❣️ #سلام_امام_زمانم❣️
💐هوایٺ..
ڪہ بہ #سرم ميزند 🤍°•
🌾ديگـردر هيچ هوايي نميٺوانم نفس بڪشم
عجب نفسگير اسٺ ،
هـواۍ_بـي_تــ🌷و ⛈.
🌷✧ خداوندا برساڹ حجّٺ حـق را ✧
اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج•°
༻♥️༺🌸༻♥️༺
عرض سلام و ارادت رفقای دوست داشتنی ما 🤚🌺
صبح زیباتون مترنم به عطر خوش زندگی🌿
@besooyenour
«مردم قهرمان اصلی سرگذشت انقلاب بودند.»
هر وقتی که نظام نیاز به حضور مردم داشت، خودشان بدون اینکه کسی به آنها چیزی بگوید، حاضر شدند.
نمونههای حضور مردم:
۲۲ بهمن
روز قدس
تشییع پیکر حاجقاسم
میهمانی روز غدیر
تشییع پیکر مطهر آیتالله ناصری در اصفهان
رهبر انقلاب ۱۴۰۱/۰۶/۰۸
سؤال: چرا رهبر انقلاب اینقدر نمونههای حضور بینظیر مردم را «یادآوری» میکنند؟
پاسخ: بهجهت امیدآفرینی
عدهای - که در میان آنها، خواص و مذهبی و انقلابی و آخوند و آیتالله هم هست - دائم القا میکنند که مردم از «دین» و «انقلاب» فاصله گرفتهاند، یادآوری این حضورهای عمومیِ کمنظیر درست عکس آن را اثبات میکند. مردم از اوایل انقلاب، انقلابیتر و دیندارتر شدهاند.
اسماعیل فخریان
@besooyenour
#آرامش
📝 هیچکس به اندازهٔ خداوند بنده اش را دوست ندارد حتی خود بندگان، چون بندگان هم هیچ وقت خودشان را به اندازهٔ این عظمت و 💎قیمتی که خداوند آنها را می بیند خود را نمی بینند.
📌ما با اللّه تبارک و تعالی، سر و کار داریم که بی نهایت ما را دوست دارد و ما را برای کمالات جاودانه خلق کرده که تشبه به خودش، بالاترین کمال است. برای پادشاهی عظیم در ملک جاودانه ما را خلق کرده.*ابدیت شوخی نیست! عمر هر کدام از ما به اندازهٔ عمر خداست*
💥 اگر کسی از چنین خدایی راضی نباشد این نهایت جهالت و بی معرفتی اوست.
او رب العالمین است در مقابل تربیت خدا،
پوست کلفتی نکنیم این نهایت بی ادبی است.
⚠️خیلی وقتها ما بخاطر اشتباهات و خطاها خود را به دردسر و زحمت می اندازیم اما خدا می گوید؛ خب! با اینکه خودت این اشتباه را مرتکب شدی اما بخاطر زحمت و رنجی که در دنیا متحمل شدی گناهانت را می بخشم.
این چیز کمی نیست.
📝 لیاقت هر کس، به مربی اش است. تو خود را تحت ربوبیت هر کسی که قرار دهی لیاقتت همانقدر است.
کسی می گوید من، ربم الله است سر نماز شکرگزار است *الحمدالله رب العالمین*
کسی که قدر و منزلت خود را می داند کمتر از اللّه و متخصص معصوم را به عنوان رب نمی پذیرد.
🔸سختی های هر کس در زندگی، بزرگترین سرمایهٔ او در قیامت است.
#پای_درس_استادشجاعی
#سبک_زندگی
@besooyenour
📕 رمان اختصاصیِ #جنایت_خاموش
📖 قسمت۱۶
صدای زنگ گوشی بلند شد و همزمان اسم سحر روی صفحه آن نقش بست. الهام دستش را دراز کرد و گوشی را برداشت و پس از نیمنگاهی سریع و گذرا دکمه پاسخ به تماس را فشار داد:
- جانم سحر جان، خوبی؟
- شکر بد نیستیم، چهخبر؟
گوشی را از دست چپش به دست راست گرفت:
- خبرهای جالب؛ راستی فکر میکنی کی پیام داده؟!
صدا مشتاقانه از پشت گوشی پرسید:
-کی؟!
الهام خندهای کوتاه کرد:
- قنادی شادیما!
صدا بلندتر شد:
-اوه! چی شد که تو رو پیدا کرد؟!
-چی بگم، الآن نمیدونم بخندم یا گریه کنم. شانسه منه، اتفاقی بین این همه پیج پیدام کرده دوباره.
- ببین اگه قیمتش خوبه پیشنهادش رو رد نکن، حتماً با آوا جان برو، بچهها عاشق شیرینی و شکلاتن، کار موفقی میشه.
- میترسم مثل من...
- نترس بابا فوقش مثل اون موقعهای خودت بعد از فیلم دست میکنی توی گلوش تا بالا بیاره. راستی یادته اون روز؟
صدای قهقهه الهام و سحر قاطی شد.
الهام جواب داد:
- آره مثل اسکولها تا میتونستم کیک و شیرینی خوردم، هنوز فوت و فنش رو نمی دونستم چه دلدرد وحشناکی گرفتم.
- راستی الهام جان پست گذاشتی خبرمون کن بیایم کامنت بذاریم.
- آره حتماً. سحر میگم یه چند نفر جور کن تقسیم بشن توی دو روز برن از قنادی خرید. شیرینیشون هم با من.
-اوهوم باشه. چند نفر؟ گروهم دویست نفره.
ابروهای الهام در هم رفت:
- هزینه سی نفر رو میتونم بدم.
-خیلی خوب، تا فردا شب اوکیش میکنم، فعلاً کاری نداری با من؟
ادامه دارد ⬅️
نویسنده✍ سفیرِ ستارهها
#⃣ #جهاد_تبیین
@besooyenour
≼ السلامعلیکیااباصالحالمهدی ≽
سلام آقای خوبی ها🤚
امام خوب زمانم هر کجا هستید
با هزاران عشق و ارادت سلام
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
💥اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
⚡️💐💐⚡️💐💐⚡️💐💐⚡️
خدایا به امید خودت ❤️
سلام گلهای زندگی☺️
صبحتون بخیر
لبخند امام زمان عج نصیبتان ان شاالله
#ما_ملت_امام_حسینیم🏴
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
@besooyenour
🔴 #دومینوی_خطرناک
💠 در بازی #دومینو وقتی یکی از مهرهها به مهرهی بعدی برخورد میکند یکی یکی مهرهها #سقوط کرده و خراب میشوند. یعنی عامل ریزش صدها مهره فقط افتادن یک مهره است.
💠 زن و مرد در زندگی مشترک نباید به #کوچکی رفتار بد خود نگاه کنند، اگر یک بیاحترامی به همسر یا بددهنی و حرمتشکنیِ به ظاهر #کوچک اتفاق بیفتد زمینهای برای بیاحترامی و حرمتشکنی بعدی شما میشود.
💠 حتی بهانهای برای مقابله به مثل کردن همسرتان و در نتیجه #پیشروی تخریب دومینوی زندگی میگردد.
💠 توصیه جدی مشاورین این است هرگاه #یک_خطا، بدخلقی، یا بیحرمتی اتفاق افتاد به #سرعت جلوی ریزشِ بقیهی مهرههای زندگی را با عذرخواهی، محبّت و صمیمیّت، خوش زبانی، احترام و خدمت به همسر بگیرید چرا که این موارد، عامل بزرگی در #محبوب شدن شما میشود و همین محبوبیت در اصلاحِ #سریع روابط زن و مرد، موثر است.
#همسرداری
#سبک_زندگی
@besooyenour
📕 رمان اختصاصیِ #جنایت_خاموش
📖 قسمت ۱۷
مدتی که گذشت به نظر الهام زمان چندانی نبود که داشت پستها و کامنتهای اینستا را زیر رو میکرد؛ ولی یک آن که سرش را بالا گرفت و به ساعت نگاه کرد، ساعت از دوازده و نیم گذشته بود. با گفتن وای بلندی دستش را به طرف دهانش برد و انگشتش را گزید. سپس گوشی را روی مبل پرت کرد و به سرعت برای بیرون رفتن حاضر شد... .
پشت چراغ قرمز توقف کرده بود که صدای زنگ موبایلش بلند شد. و پیغام گیر صوتی به صدا درآمد:
- سلام خانم محترم کجا هستید این بچه الآن یک ساعته که منتظر شماست!
آن سوی خط مدیر آموزشگاه آوا بود که صحبت میکرد. الهام گوشی را برداشت و شمارهی مدیر آموزشگاه را گرفت:
- الو، عذر میخوام مشکلی پیش اومد، الآن دارم میام دنبالش.
چراغ سبز شده بود ولی ترافیک لعنتی تمامی نداشت. دلهره قلبش را چنگ زد؛ ولی به خودش دلداری داد:«چیزی نیست، الآن میرم دنبالش، پیش میاد دیگه، مثل چند بار قبل، بذار هر چی میخوان بگن اونها که مشکلات من رو نمیدونن»
نیم ساعتی که گذشت و راه باز شد و از مسیر شلوغ ماشینها گذشت و به خیابان خلوتتری رسید پایش را محکم روی گاز گذاشت.
به اول خیابان آموزشگاه که رسید سرعتش را کم کرد و از دور نگاه کرد، در آبی آموزشگاه بسته بود و شمشادهای اطرافش انگار در سکوت و گرمای ظهر تابستان به خواب رفته بودند؛ حتی خبری از صدای گنجشکان هم نبود. با عجله ماشین را گوشهای پارک کرد و پیاده شد. به نزدیک در که رسید چند بار زنگ را فشار داد. تا سرانجام صدای خسته و گرفتهی خانم سرایدار پیر از پشت افاف بلند شد:
- بله؟
-سلام خانم مرادی، مامان آوا هستم بفرستیدش بیرون.
صدا با اکراه جواب داد:
-هیچ کی اینجا نیست همه رفتن.
برای یک لحظه نفس در سینهی الهام حبس شد و فریاد زد:
-یعنی چی؟! من الآن با مدیرش صحبت کردم.
- گفتم که همه رفتن.
و گوشی آیفون را سرجایش گذاشت.
الهام سراسیمه به سمت ماشین دوید و در را باز کرد و موبالیش را برداشت. در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود، شمارهای را گرفت و با صدای لرزان پرسید:
- خانم روشنی! آوا کجاست؟! دخترم مگه پیش شما نبود؟!
خانم روشنی آرام جواب داد:
- نه پیش من نیست. راستش گفتید نزدیک هستید، منم خیلی دیرم شده بود توی حیاط بهش گفتم از جات تکون نخور،همینجا بشین مامانت داره میاد دنبالت!
ادامه دارد ⬅️
نویسنده✍ سفیرِ ستارهها
#⃣ #جهاد_تبیین
@besooyenour
❣️ #سلام_امام_زمانم❣️
چقدر #نبودنت حال جهــ🌎ــان را
پریشان کرده است😔
خدایا!🤲
"نیامدنش" از "نبودنش"
#دردناک تر است
#نبودنش تقدیر است ، نیامدنش #تقصیر😭
#یاایهاالعزیز
اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج•°
༻♥️༺🌸༻♥️༺
عرض سلااام و درود ، پیشڪش حضـــــــور گرانمایہ شما عزیزان همیشه همراه ☺️🌸
صبح آدینهتون دلپذیرو ســـرشار از مهر
ان شاالله که حالتون خوب بوده و باشد😊
@besooyenour
💌اگر میخواهید شاد باشید رها کنید...
خیلی از ما فکر میکنیم باید یک چیزهایی به زندگی ما اضافه شود تا شاد باشیم.
اما بر عکس یک چیزهایی را در زندگی #رها کنیم تا شاد شویم.✔️
نگرش ها و رفتارهایی در زندگی ما وجود دارد که آنها را دودستی چسبیدیم و آن ها هستند که مارا در ناراحتی ها،غم و غصه فروبرده
و افسردگی و اضطراب را تو زندگی ما افزایش داده است.⚠️
🔻کنترل کردن و سرزنش کردن دیگران، زندگی و همراهی با آدمهای بدبین و منفی باف ، توقع زیادی از دیگران ، کمالگرایی ، زیاده خواهی و..
🔺اگه بتوانید این نگرشها و این رفتار ها را رها کنید شک نکنید روزهای #شادی را برای خود به ارمغان می آورید.
یادمان باشد نگرشها و رفتارهای آسیب زا را رها کنیم.✅
#انگیزشی
@besooyenour
📕 رمان اختصاصیِ #جنایت_خاموش
📖 قسمت ۱۸
گوشهای الهام دیگر هیچ صدایی را نشنید و با سرعت به سمت آموزشگاه دوید. با پنجهی یک دستش به در آهنین کوفت و دست دیگرش را روی زنگ گذاشت. سریدار دوباره گوشی آیفون را برداشت:
- کیه؟ چه خبره؟
الهام در حالی که صدایش از گریه دو رگه شده بود فریاد زد:
- باز کن این در لعنتی رو!
در با صدای تقی باز شد و او به داخل محوطه دوید. با چشمانش همه جا را جستجو کرد؛ امید داشت دخترکش بر روی یکی از نیمکتهایی که دورتا دور حیاط کوچک بودند منتظرش نشسته باشد؛ ولی نبود! با شتاب به سمت ساختمان دوید، قبل از اینکه به داخل برسد خانم مرادی سراسیمه به ایوان آمد:
- چی شده؟!
الهام با چشمان سرخ از حدقه درآمده به خانم مرادی خیره شد:
- دخترم کجاست؟!
رنگ از صورت گرد و پفآلود زن سرایدار پرید:
- بهخدا من نمیدونم؛خبر ندارم!
رگ پیشانی الهام از خشم برجسته شد:
- مگه اینجا نبود؟! مگه توی حیاط ننشسته بود؟ زنیکه اگه حرف نزنی بیچارهت میکنم بگو دخترم کجاست؟!
اشک درون چشمان خانم مرادی حلقه بست:
-میگم نمیدونم خانم! حواستون به بچهتون نیست چرا از دیگران طلبکارید؛ خب زودتر میاومدید دنبالش!
الهام در حالی که به سمت سرویس بهداشتی میدوید با صدای لرزان فریاد زد:
-حتماً مشکلی داشتم که دیر اومدم! من این حرفها حالیم نیست مسئولیت دخترم با شما بوده الآنم از شما میخوامش!
ادامه دارد ⬅️
نویسنده✍ سفیرِ ستارهها
#⃣ #جهاد_تبیین
@besooyenour
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
" وَ بِجَنابِڪَ اَنْتَسِبُ فَلا تُبْعِدني... "
{وچهخوشبختممنڪهتورادارم..}
#مهد ـیــــــــ (عج)جـــــــانم✨
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
:-*❀🌺:-*❀🌺:-*❀🌺:
ســلااام و درودهــا دوستان ☺️🌸
🌞صبح اول هفته زیباتـــون به نور الهی بخیر 🌺
انشاءالله که شروع هفته آغاز خوبیها و زیباتر و مفیدتر از هر روزتون باشه🌱
@besooyenour
چیدمان مناسب برای کولهپشتی اربعین
🔸اگه زائر اربعین هستید این مطلب رو از دست ندید چون بهتون میگه برای داشتن یه سفر راحت چجوری کولهتون رو جمع کنید تا هم وسایلتون راحتتر جا بشن و هم موقع استفاده وسایل چه ترتیبی رو رعایت کنید تا کمتر دچار مشکل بشید
@besooyenour
#همسرانه
♨️بیشتر مشاجرات زن و شوهرها زمانی شدت می یابد که مرد برای احساسات همسرش ارزش قائل نمی شود؛ و در نتیجه زن به مخالفت با او بر می خیزد.
♨️اگر #زن
در #رابطه خود ناراحت باشد نمی تواند روی کارش تمرکز کند
♨️اگر مرد
در کارش ناراحت باشد، نمی تواند روی رابطه اش تمرکز کند.
@besooyenour
📕 رمان اختصاصیِ #جنایت_خاموش
📖 قسمت ۱۹
به سالن که رسید، از همان بیرون داخل را سرک کشید. با عجله به سراغ ردیف دستشوییهایی که مقابل روشوییهای مرمر کابینتی قرار گرفته بودند رفت و همزمان با صدا زدن دخترش یکی یکی درشان را باز کرد:
- آوا؟ کجایی مامان؟
به آخرین دستشویی که رسید، هنوز واردش نشده بود که چیزی میان فاصلهی روشویی آخر و دیوار توجهش را جلب کرد؛ دختر کوچک در حالی که زانوانش را به بغل گرفته بود و خط دایره وار رژلب قرمز روی لبها و دور تا دور دهانش پخش شده بود، سرش را به دیوار تکیه داده بود و چشمانش را بسته بود و از گوشهی چشم چپش قطره اشکی غلطیده بود. الهام با دیدن این منظره بلند صدا زد:
- آوا!
ناگهان آوای کوچک چشمانش را باز کرد و ناباورانه به مادر خیره شد و پس از لحظاتی بغضش ترکید و صدای گریهاش فضا را پر کرد. الهام به طرف بچه رفت، روی زمین نشست و در آغوشش گرفت و با طفل شروع به گریه کرد و همزمان که موهای قرمز بلند و فرفری او را نوازش میکرد آرام پرسید:
- چرا اینجایی مامان؟ صورتت رو چرا اینشکلی کردی؟
آوا، با صدایی گرفته از گریه همانطور که سخت مادر را در آغوش میفشرد به حرف آمد:
- فکر کردم دیگه دوستم نداری، رژلب زدم که دختر خوبی بشم، زودتر بیای دنبالم!
چشم الهام به رژلبی قرمزی خورد که روی زمین کنار آوا افتاده بود. او وقتی که آوا را برای ضبط فیلم و گرفتن عکس بیرون میبرد کمی از این رژ لب را برای کودک استفاده میکرد تا زیباتر شود و حالا از روز قبل توی کیف دختربچه مانده بود.
ادامه دارد ⬅️
نویسنده✍ سفیرِ ستارهها
#⃣ #جهاد_تبیین
@besooyenour
#سلام_امام_زمانم❤️
زمیڹ بہار را بہانہ ميڪند،
و زنده ميشود...
و مڹ براے زندگي
تو را بہانہ ميڪنم
و چشمـانم را ڪہ هر صبــح
براے زودتر دیدنت،
بیـدار ميشوند.
سلام بہانہ زندگيام طلوع ڪڹ🌸
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج
🍃💚💚💚🍃💚💚💚🍃
سلام رفقای گل🤚
صبحتون متبرک به نگاه خدا
روزتون بخیر
امیدوارم حال دلتووووون خوووب باشه
#ما_ملت_امام_حسینیم🏴
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
@besooyenour
🌐غار نمکی خرسین ، استان هرمزگان
🇮🇷#ایران_زیبا
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
@besooyenour
🔴 #تواضع_در_همسرداری
💠 آقایون بدانید! برخی کارها در منزل، هم شما رو محبوب همسرتان میکند و هم برای #تهذیب_نفس مناسب است.
💠 مثلا گاهی #جوراب یا لباس همسرتان را بشویید. گاهی سرویس دستشویی منزل را نظافت کنید، منزل را جارو بزنید، گردگیری کنید، سیبزمینی پوست بگیرید و ....
💠 ظاهر برخی کارها، کوچک است اما بسیاری از کینهها و دلخوریهای بزرگ را از بین میبرد و اثرات #تربیتی خوبی دارد.
💠 خانمها با کمک کردن مرد در خانه، شاداب میشوند.👌
#همسرداری
@besooyenour