eitaa logo
#به سوی نور(۷)
73 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
100 فایل
› اخلاقی، فرهنگی، سیاسی و مسائلِ روز🍃 ‌ •ارتباط با ادمین : @ZAHRASH93
مشاهده در ایتا
دانلود
السلام‌علیک‌یا‌ابا‌صالح‌المهدی ≽ سلام آقای خوبی ها🤚 امام خوب زمانم هر کجا هستید با هزاران عشق و ارادت سلام ✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ 💥اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع ⚡️💐💐⚡️💐💐⚡️💐💐⚡️ خدایا به امید خودت ❤️ سلام گلهای زندگی☺️ صبحتون بخیر لبخند امام زمان عج نصیبتان ان شاالله 🏴 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 @besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 💠 در بازی وقتی یکی از مهره‌ها به مهره‌ی بعدی برخورد می‌کند یکی یکی مهره‌ها کرده و خراب می‌شوند. یعنی عامل ریزش صدها مهره فقط افتادن یک مهره است. 💠 زن و مرد در زندگی مشترک نباید به رفتار بد خود نگاه کنند، اگر یک بی‌احترامی به همسر یا بددهنی و حرمت‌شکنیِ به ظاهر اتفاق بیفتد زمینه‌ای برای بی‌احترامی و حرمت‌شکنی بعدی‌ شما می‌شود. 💠 حتی بهانه‌ای برای مقابله به مثل کردن همسرتان و در نتیجه تخریب دومینوی زندگی می‌گردد. 💠 توصیه جدی مشاورین این است هرگاه ، بدخلقی، یا بی‌حرمتی اتفاق افتاد به جلوی ریزشِ بقیه‌ی مهره‌های زندگی را با عذرخواهی، محبّت و صمیمیّت، خوش زبانی، احترام و خدمت به همسر بگیرید چرا که این موارد، عامل بزرگی در شدن شما می‌شود و همین محبوبیت در اصلاحِ روابط زن و مرد، موثر است. @besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📕 رمان اختصاصیِ 📖 قسمت ۱۷ مدتی که گذشت به نظر الهام زمان چندانی نبود که داشت پست‌ها و کامنت‌های اینستا را زیر رو می‌کرد؛ ولی یک آن که سرش را بالا گرفت و به ساعت نگاه کرد، ساعت از دوازده و نیم گذشته بود. با گفتن وای بلندی دستش را به طرف دهانش برد و انگشتش را گزید. سپس گوشی را روی مبل پرت کرد و به سرعت برای بیرون رفتن حاضر شد... . پشت چراغ قرمز توقف کرده بود که صدای زنگ موبایلش بلند شد. و پیغام گیر صوتی به صدا درآمد: - سلام خانم محترم کجا هستید این بچه الآن یک ساعته که منتظر شماست! آن سوی خط مدیر آموزشگاه آوا بود که صحبت می‌کرد. الهام گوشی را برداشت و شماره‌ی مدیر آموزشگاه را گرفت: - الو، عذر می‌خوام مشکلی پیش اومد، الآن دارم میام دنبالش. چراغ سبز شده بود ولی ترافیک لعنتی تمامی نداشت. دلهره قلبش را چنگ زد؛ ولی به خودش دلداری داد:«چیزی نیست، الآن میرم دنبالش، پیش میاد دیگه، مثل چند بار قبل، بذار هر چی‌ می‌خوان بگن اون‌ها که مشکلات من رو نمی‌دونن» نیم ساعتی که گذشت و راه باز شد و از مسیر شلوغ ماشین‌ها گذشت و به خیابان خلوت‌تری رسید پایش را محکم روی گاز گذاشت. به اول خیابان آموزشگاه که رسید سرعتش را کم کرد و از دور نگاه کرد، در آبی آموزشگاه بسته بود و شمشادهای اطرافش انگار در سکوت و گرمای ظهر تابستان به خواب رفته بودند؛ حتی خبری از صدای گنجشکان هم نبود. با عجله ماشین را گوشه‌ای پارک کرد و پیاده شد. به نزدیک در که رسید چند بار زنگ را فشار داد. تا سرانجام صدای خسته‌ و گرفته‌ی خانم سرایدار پیر از پشت اف‌اف بلند شد: - بله؟ -سلام خانم مرادی، مامان آوا هستم بفرستیدش بیرون. صدا با اکراه جواب داد: -هیچ کی اینجا نیست همه رفتن. برای یک لحظه نفس در سینه‌ی الهام حبس شد و فریاد زد: -یعنی چی؟! من الآن با مدیرش صحبت کردم. - گفتم که همه رفتن. و گوشی آیفون را سرجایش گذاشت. الهام سراسیمه به سمت ماشین دوید و در را باز کرد و موبالیش را برداشت. در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود، شماره‌ای را گرفت و با صدای لرزان پرسید: - خانم روشنی! آوا کجاست؟! دخترم مگه پیش شما نبود؟! خانم روشنی آرام جواب داد: - نه پیش من نیست. راستش گفتید نزدیک هستید، منم خیلی دیرم شده بود توی حیاط بهش گفتم از جات تکون نخور،همینجا بشین مامانت داره میاد دنبالت! ادامه دارد ⬅️ نویسنده✍ سفیرِ ستاره‌ها #⃣ @besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣️ ❣️ چقدر حال جهــ🌎ــان را پریشان کرده است😔 خدایا!🤲 "نیامدنش" از "نبودنش" تر است تقدیر است ، نیامدنش 😭 اللھم‌عجل‌ݪوݪیڪ‌اݪفࢪج‌‌‌‌‌‌‌‌‌•° ‌‌‌‌‌‌‌༻‌♥️༺‌‌‌🌸༻‌♥️༺‌‌‌ عرض سلااام و درود ، پیشڪش حضـــــــور گرانمایہ شما عزیزان همیشه همراه ☺️🌸 صبح آدینه‌تون دلپذیرو ســـرشار از مهر ان شاالله که حالتون خوب بوده و باشد😊 @besooyenour
💌اگر میخواهید شاد باشید رها کنید... خیلی از ما فکر میکنیم باید یک چیزهایی به زندگی ما اضافه شود تا شاد باشیم. اما بر عکس یک چیزهایی را در زندگی کنیم تا شاد شویم.✔️ نگرش ها و رفتارهایی در زندگی ما وجود دارد که آنها را دودستی چسبیدیم و آن ها هستند که مارا در ناراحتی ها،غم و غصه فروبرده و افسردگی و اضطراب را تو زندگی ما افزایش داده است.⚠️ 🔻کنترل کردن و سرزنش کردن دیگران، زندگی و همراهی با آدمهای بدبین و منفی باف ، توقع زیادی از دیگران ، کمالگرایی ، زیاده خواهی و.. 🔺اگه بتوانید این نگرشها و این رفتار ها را رها کنید شک نکنید روزهای را برای خود به ارمغان می آورید. یادمان باشد نگرشها و رفتارهای آسیب زا را رها کنیم. @besooyenour
📕 رمان اختصاصیِ 📖 قسمت ۱۸ گوش‌های الهام دیگر هیچ صدایی را نشنید و با سرعت به سمت آموزشگاه دوید. با پنجه‌ی یک دستش به در آهنین کوفت و دست دیگرش را روی زنگ گذاشت. سریدار دوباره گوشی آیفون را برداشت: - کیه؟ چه خبره؟ الهام در حالی که صدایش از گریه دو رگه شده بود فریاد زد: - باز کن این در لعنتی رو! در با صدای تقی باز شد و او به داخل محوطه دوید. با چشمانش همه جا را جستجو کرد؛ امید داشت دخترکش بر روی یکی از نیمکت‌هایی که دورتا دور حیاط کوچک بودند منتظرش نشسته باشد؛ ولی نبود! با شتاب به سمت ساختمان دوید، قبل از این‌که به داخل برسد خانم مرادی سراسیمه به ایوان آمد: - چی شده؟! الهام با چشمان سرخ از حدقه درآمده به خانم مرادی خیره شد: - دخترم کجاست؟! رنگ از صورت گرد و پف‌آلود زن سرایدار پرید: - به‌خدا من نمی‌دونم؛خبر ندارم! رگ پیشانی الهام از خشم برجسته شد: - مگه اینجا نبود؟! مگه توی حیاط ننشسته بود؟ زنیکه اگه حرف نزنی بیچاره‌ت می‌کنم بگو دخترم کجاست؟! اشک درون چشمان خانم مرادی حلقه بست: -میگم نمی‌دونم خانم! حواستون به بچه‌تون نیست چرا از دیگران طلب‌کارید؛ خب زودتر می‌اومدید دنبالش! الهام در حالی که به سمت سرویس بهداشتی می‌دوید با صدای لرزان فریاد زد: -حتماً مشکلی داشتم که دیر اومدم! من این حرف‌ها حالیم نیست مسئولیت دخترم با شما بوده الآنم از شما می‌خوامش! ادامه دارد ⬅️ نویسنده✍ سفیرِ ستاره‌ها #⃣ @besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ " وَ بِجَنابِڪَ اَنْتَسِبُ فَلا تُبْعِدني... " {وچه‌خوشبختم‌من‌ڪه‌تو‌رادارم..} ـیــــــــ‌‌ (عج‌)جـــــــانم✨ الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 :-*❀🌺:-*❀🌺:-*❀🌺: ســلااام و درودهــا دوستان ☺️🌸 🌞صبح اول هفته زیباتـــون به نور الهی بخیر 🌺 ان‌شاءالله که شروع هفته آغاز خوبی‌ها و زیباتر و مفیدتر از هر روزتون باشه🌱 @besooyenour
چیدمان مناسب برای کوله‌‌پشتی اربعین ‌ 🔸اگه زائر اربعین هستید این مطلب رو از دست ندید چون بهتون میگه برای داشتن یه سفر راحت چجوری کوله‌تون رو جمع کنید تا هم وسایلتون راحت‌تر جا بشن و هم موقع استفاده وسایل چه ترتیبی رو رعایت کنید تا کمتر دچار مشکل بشید @besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️بیشتر مشاجرات زن و شوهرها زمانی شدت می یابد که مرد برای احساسات همسرش ارزش قائل نمی شود؛ و در نتیجه زن به مخالفت با او بر می خیزد. ♨️اگر در خود ناراحت باشد نمی تواند روی کارش تمرکز کند ♨️اگر مرد در کارش ناراحت باشد، نمی تواند روی رابطه اش تمرکز کند. @besooyenour
📕 رمان اختصاصیِ 📖 قسمت ۱۹ به سالن که رسید، از همان بیرون داخل را سرک کشید. با عجله به سراغ ردیف دستشویی‌هایی که مقابل روشویی‌های مرمر کابینتی قرار گرفته بودند رفت و همزمان با صدا زدن دخترش یکی یکی درشان را باز کرد: - آوا؟ کجایی مامان؟ به آخرین دستشویی که رسید، هنوز واردش نشده بود که چیزی میان فاصله‌ی روشویی آخر و دیوار توجه‌ش را جلب کرد؛ دختر کوچک در حالی که زانوانش را به بغل گرفته بود و خط دایره وار رژلب قرمز روی لب‌ها و دور تا دور دهانش پخش شده بود، سرش را به دیوار تکیه داده بود و چشمانش را بسته بود و از گوشه‌ی چشم چپش قطره اشکی غلطیده بود. الهام با دیدن این منظره بلند صدا زد: - آوا! ناگهان آوای کوچک چشمانش را باز کرد و ناباورانه به مادر خیره شد و پس از لحظاتی بغضش ترکید و صدای گریه‌اش فضا را پر کرد. الهام به طرف بچه رفت، روی زمین نشست و در آغوشش گرفت و با طفل شروع به گریه کرد و همزمان که موهای قرمز بلند و فرفری او را نوازش می‌کرد آرام پرسید: - چرا اینجایی مامان؟ صورتت رو چرا این‌شکلی کردی؟ آوا، با صدایی گرفته از گریه همانطور که سخت مادر را در آغوش می‌فشرد به حرف آمد: - فکر کردم دیگه دوستم نداری، رژلب زدم که دختر خوبی بشم، زودتر بیای دنبالم! چشم الهام به رژلبی قرمزی خورد که روی زمین کنار آوا افتاده بود. او وقتی که آوا را برای ضبط فیلم و گرفتن عکس بیرون می‌برد کمی از این رژ لب را برای کودک استفاده می‌کرد تا زیباتر شود و حالا از روز قبل توی کیف دختربچه مانده بود. ادامه دارد ⬅️ نویسنده✍ سفیرِ ستاره‌ها #⃣ @besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ زمیڹ بہار را بہانہ مي‌ڪند، و زنده مي‌شود... و مڹ براے زندگي تو را بہانہ مي‌ڪنم و چشمـانم را ڪہ هر صبــح براے زودتر دیدنت، بیـدار مي‌شوند. سلام بہانہ زندگي‌ام طلوع ڪڹ🌸 🍃💚💚💚🍃💚💚💚🍃 سلام رفقای گل🤚 صبحتون متبرک به نگاه خدا روزتون بخیر امیدوارم حال دلتووووون خوووب باشه 🏴 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 @besooyenour
🌐غار نمکی خرسین ، استان هرمزگان 🇮🇷 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 @besooyenour
🔴 💠 آقایون بدانید! برخی کارها در منزل، هم شما رو محبوب همسرتان می‌کند و هم برای مناسب است. 💠 مثلا گاهی یا لباس همسرتان را بشویید. گاهی سرویس دستشویی منزل را نظافت کنید، منزل را جارو بزنید، گردگیری کنید، سیب‌زمینی‌ پوست بگیرید و .... 💠 ظاهر برخی کارها، کوچک است اما بسیاری از کینه‌ها و دلخوری‌های بزرگ را از بین می‌برد و اثرات خوبی دارد. 💠 خانمها با کمک کردن مرد در خانه، شاداب می‌شوند.👌 @besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: بعضی‌ها در حرف زدن، در نوشتن؛ حالا که دیگر فضای مجازی هم هست، راحت برمیدارند اینجا و آنجا می‌نویسند «آقا همه را فساد گرفته»؛ نه آقا! این‌جوری نیست... ۱۳۹۷/۰۵/۲۲ @besooyenour
💠کلمات پر کاربرد زبان عربی به لهجه عراقی 👈 در ایام اربعین در کربلا به دردتان میخورد. 🔸آن را ذخیره کنید🔹 💠فارسی : گذرنامه - پاسپورت ✅العربية : جَواز - باسبورت 💠فارسی : گذرنامه ها ✅العربية : جَوازات 💠فارسی : گذرنامه ات رو بده ✅العربية : إنْطِني جَوازَك 💠فارسی : بگذار ببینم - نگاه کنم ✅العربية : خلّي أشُوف 💠فارسی : ويزا ✅العربية : فيزَة 💠فارسی : كجاست؟ ✅العربية : وِين 💠فارسی : سرويس بهداشتی کجاست؟ ✅العربية : وِينِ المَرافِق الصَّحيَّة (بدون کلمه صحیه بکار ببرید، چون اینگونه عامیانه تر است) 💠فارسی : میخواهم ✅العربية : أريد 💠فارسی : بروم ✅العربية : أرُوح 💠فارسی : به نجف ✅العربية : إلْنَجف (در اصل الی النجف بوده) 🔹نحوه تلفظ : أريد أروحِلْنَجف 🔹 💠فارسی : اتوبوس میخوای یا ون ✅العربية : تِريدِ الباص لُو كَيّة؟ 💠فارسی : کرایه اش چنده - چقدر میشه ✅العربية : إشگَد؟ - إشگد الأجرة 💠فارسی : ده هزار - 10000 دینار - 10 ✅العربية : عَشِر - عَشرتالاف 💠فارسی : خوبه ✅العربية : زِيَن 💠فارسی : نه گرونه! ✅العربية : لا، باهِز 💠فارسی : خيلی - گرونه ✅العربية : إهوَاي، كِلَّش - باهز 💠فارسی : گروهتون، چند نفر هستید؟ ✅العربية : جَماعَتْكُم، چَم نفرات؟ 💠فارسی : بیا بالا - سوار شو - بپر بالا ✅العربية : صْعَد - يا أللّه صْعد 💠فارسی : تمام شديد؟ همه سوار شدید؟ - تکمیل شد - تمام شد. ✅العربية : خَلاص؟ - *يا به صورت خبري* :خلاص! 💠فارسی : چمدان - ساک ✅العربية : جُنطَة - جمع : جُنَط 💠فارسی : راننده ✅العربية : سايِق 💠فارسی : ایستگاه پلیس ✅العربية : سِیطَرَة 💠فارسی : گیت - دروازه - ورودی ✅العربية : بَوّابَة 💠فارسی : افسر - مامور - مسؤول ✅العربية : ضابُط 💠فارسی : گاری - ارابه ✅العربية : عَرَبانة 💠فارسی : گاری چی - ارابه کش ✅العربية : عَرَبَنچي 💠فارسی : (بردار،بلند کن) - چمدون رو بردار ✅العربية : (شيل) - شيلِ الجُنطَة 💠فارسی : کیف - کوله ✅العربية : حَقْبَة 💠فارسی : هوا گرمه - گرمه ✅العربیة : ألْجَو حار - حار 💠فارسی : آبجوش ✅العربیة : مایِ الحارّ، ماي حار 💠فارسی : نان ✅العربیة : خُبُز 💠فارسی : نان ساندویچی(مخصوص به عراق) ✅العربیة : صَمّون 💠فارسی :کولر را روشن کن ✅العربیة : شَغِّلِ الْمُكَيِّف 💠فارسی : خاموش کن - خاموشش کن - کولر را خاموش کن ✅العربیة : طَفْ - طفِّيَه - طفّي المُكيّف 💠فارسی : وایستا - نگه دار ✅العربیة : اُگُفْ 💠فارسی : اینجا - آنجا ✅العربیة : إهْنا - إهناك 💠فارسی : بیا ✅العربیة : تعال 💠فارسی : برو ✅العربیة : رُح (روح) 💠فارسی : گم کردم ✅العربیة : ضَيَّعِت 💠فارسی : بگذار - قرار بده ✅العربیة : خَلّي 💠فارسی : چرا - برای چه ✅العربیة : لِيَش 💠فارسی : نمی فهمم - نمی فهمم چی میگی ✅العربیة : مَافْتَهِم (الف خوانده نمي شود) - مَفتَهم شِتگول 💠فارسی : کم - کمی عربی بلدم ✅العربیة : شُوَیّ، شْوَيّ - شوي أعرف، شوي أحچی @besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📕رمان اختصاصیِ 📖 قسمت ۲٠ الهام در حالی که پشت فرمان ماشین نشسته و شیشه‌های قهوه‌ای عینک آفتابی‌اش از اشک بخار گرفته بود، توی داشپورد دست کرد و برگه‌ای دستمال مرطوب را از بسته بیرون آورد و به آوا که صندلی پشت بود داد: -بگیر مامان، صورتت رو پاک کن. و در دل به خودش قول داد که این آخرین باری باشد که در حق کودک‌اش سهل‌انگاری می‌کند. وقتی بعد از پشت سر گذاشتن ترافیک سنگین دیگری، به خانه رسیدند، آوا درون ماشین خوابش برده بود؛ الهام در پارکینگ او را به آغوش گرفت و به سمت آسانسور رفت. در طبقه‌ی اول، آسانسور توقف کرد و مرضیه خانم به همراه دختربچه‌ا‌ی تبلت به دست، وارد آن شدند. مرضیه لبخند کشیده‌ای زد: - سلام! الهام در دلش بد وبی‌راه ‌گفت و با دست سعی ‌کرد صورت آوا را طوری رو به شانه‌اش نگه دارد که کثیفی آن دیده نشود،. وبا خنده‌ای تصنعی جواب داد: -سلام. مرضیه خانم جلو آمد و به سر آوا دست کشید: -الهی، این موشی که همه‌ش خوابه! و به دختربچه‌ی کنارش اشاره کرد: -برعکسِ این نوه من که اصلاً خواب نداره! شب و روز سرش تو تبلته مادر؛ مخصوصاً حالا که مدرسه‌ها هم تعطیل هستن. الهام به نوه ریز و لاغر و رنگ پریده مرضیه خیره شد؛ به نظر پنج شش ساله می‌آمد؛ با تعجب پرسید: -مگه مدرسه میره؟! مرضیه دست راستش را بلند کرد و با لحن کشیده گفت: -بله؛ هشت سالشه؛ کلاس دومه! دخترک که سرش توی تبلت و انگار مشغول بازی آنلاین بود، ناگهان سرش را بالا آورد و چشمان ریز و سیاه و براقش را به آوا دوخت و پس از خنده‌ای کوتاه با دست ضربه‌ای به پای کودک زد. الهام که حسابی کلافه شده بود نتوانست جلوی خشمش را بگیرد: -نکن خاله! ادامه دارد ⬅️ نویسنده✍ سفیرِ ستاره‌ها #⃣ @besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا