فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆بازنشر /سخنان طوفانی حجت الاسلام رفیعی در مراسم سالگرد سردارشهید حاج حسین بادپا علیه سخنان و اقدامات رذیلانه ی #احمدی_نژاد #حسن_روحانی و #سید_محمد_خاتمی
♦️ من تو دل شب نفرینشان می کنم. چون با همین انتخابات و در همین نظام به مسئولیت و ریاست جمهوری رسیدند. باهمین نظام به قدرت رسیدند. حالا ویدئو پر میکنند علیه رهبری و علیه نظام صحبت می کنند. حرفهایی که خودشون در اون زمان کسی جرات نمی کرد بهشون چیزی بگه. خدا ازشما نگذره . شما پیش خدا مسئولید. بترسید از خدا. جواب باید بدید روز قیامت. عجیبه که اینطور ادمها خودشون رو پیرو شهید سلیمانی میدونند. شهید سلیمانی که می فرمود والله والله والله عاقبت بخیری در گروی پیروی از ولایت فقیه هست. خجالت بکشید.
👆پ ن ؛
خدا حفظ کند حاج آقا رفیعی را که بدون ملاحظه و مصلحت و منفعت شخصی و جناحی اینطور مقتدرانه روشنگری می کند.
#عملیات روانی#جنگ ترکیبی
#بصیرت
https://eitaa.com/besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 موشن گرافیک احکام: گربه نیار تو خونه!
🔸 احکامی که باید بدانیم
#آموزش_احکام
https://eitaa.com/besooyenour
خلاصه کتاب مَنَم یه مادرم
روایت مادر شهید مصطفی احمدی روشن (صفحات ۳۱ تا ۴۲)
مادر مصطفی میگه بچهها که بزرگتر شدند باشون بزرگانهتر صحبت میکردم.میگفتم:اگه بگم از پول بدم میاد دروغ گفتم؛ولی آدم باید به اون چیزی که داره قانع باشه،هرچی پول بیشتر بیاد حرصتون برای پولدار شدن بیشتر میشه.
یکی روز با مصطفی و پسرش رفته بودیم مزار شهدا، بچه مصطفی سر هر قبری که خوراکی میدید راهش به اون سمت کج میشد ،میگفتم مصطفی نمیخای بچهت رو جمع کنی؟با خونسردی گفت خیرات شهدا فرق میکنه.
بخاطر اینکه محلهشون خیابوناش شیب خطرناکی داشت و مادرش نمیخاست که مصطفی سوار دو چرخه بشه بجای اینکه بگه دیگه سوار دوچرخه نشو بهش پیشنهاد خرید جوجه داد برای همین گفت باید دوچرخه رو بفروشیم تا بتونیم جوجه بخریم خیابونای اینجا هم امن نیست مصطفی هم قبول کرد.مادرش گفت اینجوری مقداری از پولت رو بانک پسنداز میکنی.
حاجی از سر تجربه میگفت اگه بچهها کاری خلاف میلت انجام دادند مستقیم و بیپرده باهاشون مخالفت نکن اونها که از خواستهشون کوتاه نمیان اون کار فقط باعث میشه روشون باز بشه و قبح اون کار براشون بریزه.
مادر مصطفی برای خرید لباس بچهها که میرفتند برای اینکه نظرش رو تحمیل نکنه لباس رو که پرو میکردند به بچهها میگفته ببینید کدوم لباس به شخصیتتون نزدیکتره همون رو انتخاب کنید،چون هر کی شما رو نمیشناسه از همین لباسا شما رو قضاوت میکنه.
مامان مصطفی با رویاپردازیهایی که بچهها میکردند قدم قدم پیش میرفت تا به چشم خودشون چاله و چولههای مسیر رو ببینند.
زمان جنگ پدر مصطفی شهربانی کار میکرد براحتی به او مرخصی نمیدادند بارها و بارها مرخصی بدون حقوق میگرفت که خودش رو به منطقه برسونه.
بعدازظهرها معمولا خونه همسایهها دورهمی زنانه برگزار بود پدر مصطفی خوشش نمیآمد که مصطفی از همون بچگی عادت کنه توی جمعهای زنانه بپلکد.
وقتی مصطفی کوچک بود و با دخترای هم سن و سالش بازی میکرد مادرش نمیگفته که تو پسری و نباید با دخترها بازی کنی برای اینکه نمیخاسته به کنجکاوی مصطفی دامن بزنه میدونسته همراهی و همنشینی با پدر کار خودش رو میکنه کم کم به او میفهمونه که باید از جمع دخترها فاصله بگیره.
توی دعوای خواهر و برادریشون دخالت نمیکرده به مصطفی جدا سفارش خواهرهاش رو میکرد به خواهرهاش هم جدا سفارش مصطفی ...
مادرش با مذاکره پیش میبرد ولی پدرش با برخورد جدیتر و قاطعتر،آن هم سالی یک بار با یک چه خبره بچهها ساکت میشدند حتی اگه میدونست مقصر کی بوده اسم نمیبرد اعتقادش این بود که بچه از نظر خودش که مقصر نیست دلالیل خودش رو داره.
مادر مصطفی میگه چون با پدرشوهرم زندگی میکردیم حرمتها رو حفظ میکردم هر لباسی رو نمیپوشیدم از همون صبح که بیدار میشدم اول گره روسری را روی سرم محکم میکردم.
مصطفی هر چی بزرگتر میشد کارهای مردانه رو ازش میخاستم حتی عمدی که متوجه بشه مرد شده است.
وقتی پدرش از شهربانی بیرون اومد یه مینیبوس خرید مصطفی همراهش میرفت و هر کاری میتونست انجام
میداد کرایه گرفتن،دستمال کشیدن ،پنچرگیری و....
به عرق کارگری ریختن برای پدر عادت کرده بود اصلاً به آن افتخار میکرد سرش را بالا میگرفت و میگفت توی سازمان انرژی اتمی هر موقع میدیدم دارند خرج اضافهای میتراشند بلند میشدم و آستینهام رو بالا میزدم و میگفتم من افتخارمه که با این دستها ماشین شستم برای بابام پنچرگیری کردم و روغن مینی بوس عوض کردم مثل مردم عادی زندگی کردم و نمیتونم چشمم رو روی یه سری ولخرجیها ببندم.
https://eitaa.com/besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹خاطره شهید «سیدرضی موسوی»
♦️خاطره شهید سیدرضی موسوی از فرماندهان بدون مرز سپاه در سوریه که امروز به دست رژیم صهیونیستی به شهادت رسید.
https://eitaa.com/besooyenour
✅ درمان #دل_پیچه و #دل_درد
🍎 روش اول : پوست یک سیب کاملا رسیده شیرین را بکنید آن را رنده کرده و بمدت ۱۵ دقیقه صبر کنید تا رنگش قهوهای شود سپس میل کنید ، مصرف این سیب مثل آب روی آتش عمل میکند و باعث میشود از دلپیچه خلاص شوید
🍏 روش دوم : کسی که از شکم درد رنج میبرد و هر چه درمان میکند درمان نمیشود دو عدد #گردو روی آتش بگذارد تا داخلش بریان شود سپس پوست آن را بکند و بخورد
👌بإذن الله سریعا دلدردش برطرف خواهد
https://eitaa.com/besooyenour
✅ درمان #ضعف_قلب
🔰 در رأس همه ی درمان ها بوی گرم
🍋 دود اسپند
🍋 بوی نوره
🍋 دود کندر
🍋 عطرهای طبیعی
🍋 گلاب
🌴 امام صادق(علیه السلام ) فرمودند: هرچقدر برای عطر هزینه شود اسراف نیست
🔰 در استفاده از گلاب افراط کنید بخصوص اسپری گلاب
🔰 شب برای سرمه ، روغن مالی ،غذاهای خوراکی و عطر بهتر هست چون جذب در شب بیشتر است
👌 عطر نرگس و محمدی و گلاب تر هستند و خواب آور
👌 عطر زعفران و نعنا خشک هستند و بی خوابی می آورند
🍏 خوردن به وسیب یا فالوده به و سیب در فصل خودش
🍎 و خارج از فصل ، بصورت خوردن چای به و سیب یا به صورت تنقلات خشک شده میل شود
🍏 خوردن شلغم همراه با آبی که داخلش پخته شده
🍎 همراه چای سیب و به دو قاشق غذاخوری گلاب به همراه کمی بهارنارنج و بیدمشک و... مخلوط کنید عالیست
🍊 افراط در خوردن انار شیرین
🍊 انگور سیاه عالی ست
🍊 بهترین سرکه،سرکه انگور است
🍊 بهترین شیره،شیره انگور است
🌴 خداوند متعال به حضرت نوح میفرمایند برای رفع هم وغم انگور سیاه بخور
🍐 عصاره گوشت کبوتر
🍐 بادرنجبویه
👈 بادرنجیویه برای کسی که بیماری دارد دو قاشق غذاخوری دم کرده و میل شود
👌کسی که #فشارش_بالاست 3قطره آبلیمو یا سرکه زیر زبان بریزد فوری فشار پایین می آید.
🍇 حجامت عام
🍇 گوشت وشیر
🔰 کندر را بجوید اما اگر صفراوی باشد بعد از غذا یک قاشق رب انار یا سرکه بخورد برای پایین آوردن صفرا
✅ برای ساکت شدن #درد_قلب روزی یک ساعت کندر بجوید تا یک ماه ، آب میوه به هم فوق العاده ست.
https://eitaa.com/besooyenour
🔺صله رحم🔻
👈بخش اول
🔝صله رحم باعث طولانی شدن عمر و قطع رحم باعث کوتاه شدن عمر میشه
یکی از بدترین کارها که اثر وضعیش رو هم تو آخرت میبینیم هم تو همین دنیا، قطع رحمه.
تاجایی که امام صادق علیه السلام فرمود. هیچ چیز مثل صله رحم عمر را کم و زیاد نمیکنه، تاجایی که شخص سه سال به پایان عمرش باقی مونده، صله رحم میکنه و سی سال به عمرش اضافه میشه و 33سال بعد از دنیا میره. و کسی هم 30 سال از عمرش باقی مونده و قطع رحم میکنه و عمرش کوتاه میشه و 3سال بعد از دنیا میره. 😱
🔝🔝
حالا چهجوری عمر زیاد میشه؟
اول عنایت خود خدا به وصلکننده ارحام. این سنت الهی هستش که صله رحم باعث افرایش عمر و برکت در زندگی میشه
دوم، علاوه بر عنایت خدا، محققان اومدن بررسی کردن دیدن دلیل فیزیولوژی هم داره. وقتی آدم مادر، پدر یا خویشاوندانش رو میبینه در بدنش هم تغییراتی بوجود میاره، مثلا پمپاژ خونش تغییر میکنه، فلان هورمونش مترشح میشه، فعل و انفعالاتی در بدنش بوجود میاد که تو سلامتیش خیلی موثره مثلا شادی. البته اینم باز عنایت خداس.
🖇 برعکسشم هست. شما فقط بشین تو خونهات. نه کسی بیاد خونهات، نه خونه کسی برو. خودبهخود افسردگی میگیری میفتی معتاد میشی میمیری، عمرت کم میشه😆. اگه هم تاثیری روت نذاره و افسرده نشی، خدا عمرتو کم میکنه
خلاصه این رسم و رسومات خوب ایرانی مثل یلدا، نوروز، سالی یکبار عمرهامونو طولانی میکنه. انقدر این رسم خوبه که وقتی یکی از ایرانیها درباره عید نوروز جملاتی به پیامبر(ص) گفت، پیامبر فرمود، ای کاش همه روزها نوروز بود.
⚠️البته یه اشکالی هم داره این مدل مناسبتها، مثل عید نوروز، رو مادر، روز پدر، شب یلدا. چه اشکالی؟
اگه صله رحم محدود به این روزها بشه. و بعبارتی صله رحم مناسبتی بشه. این خوب نیست. صله رحم بخاطر اهمیتش باید در طول سال جریان داشته باشه. البته این اشکال از خود ماست. نه مناسبتها. برای ما که روزبهروز داریم از هم دور میشیم این مناسبتها غنیمته. تا از جدایی کامل اقوام از هم، جلوگیری کنه. ولی باید اصلاح کنیم، اصلاح اساسی.
ادامه دارد ...
قطع رحم تحت هیچ شرایطی جایز نیست. در قسمتهای بعدی بیشتر به این موضوع میپردازم.
https://eitaa.com/besooyenour
♨️ یکصدوشصت وچهارمین جلسه گفتگوی زنده تصویری سه شنبه شبهای گروه بصیرتی اهل البصر:
🔥موضوع: پرسش و پاسخ چالشی
با حضور تعدادی از دانش آموزان عزیز ✅
با کارشناس مسائل سیاسی :
جناب آقای محمدحسین دادخواه
🗓زمان: سه شنبه۵دیماه ساعت ۲۰:۳۰
🎥پخش زنده جلسه در کانالهای اهل البصر ایتا و روبیکا:
@ahlolbasar
#روشنگری | #ثامن
May 11
سلام به همراهان گرامی ☺️
به پیشنهاد بعضی دوستان قرار شد از امشب بجای خلاصه کتاب مَنَم یه مادرم متن خود کتاب رو در کانال قرار بدیم که دوستان بهره بیشتری ببرند.
انشاالله از امشب از اول کتاب شروع میکنیم.
#منم_یه_مادرم
قسمت_اوّل
(روایت مادر شهید مصطفی احمدی روشن)
مادرِ حاجی همیشه میگفت:" وقتی بچههاتون جایی سرشون گرمه، شما سرتون گرم نشه. نکنه ازشون غافل بشین ها. مدام بهشون سر بزنین."
اهل محله همه با هم فامیل بودند و غریبهٔ بینشان ما بودیم. از کوچک و بزرگشان، همه را میشناختم.
آفتاب که میزد، کلی بچهٔ قد و نیم قد از در هر خانه میآمد بیرون. برای بچههای من در همان کوچهٔ چند متری، هم بازی کم نبود. مرضیه و مصطفی صدای جیغ و خندهٔ بچهها را که از سوی حیاط میشنیدند، اجازهای میگرفتند و جوابم را شنیده و نشنیده بِدو، راهی کوچه میشدند. با سکوت خانه، فرصتی دست میداد تا به کارهای خودم برسم و دستی به سر و روی خانه بکشم؛ ولی تا سرگرم کار میشدم، یاد حرف مادر شوهرم میافتادم. آب دستم بود زمین میگذاشتم، چادرم را از سر طناب برمیداشتم و میرفتم سمت در حیاط. چند لحظهای از لای در نگاهشان میکردم.
وقتی مطمئن میشدم از خانه دور نشدهاند و بازی خطرناکی نمیکنند یا غریبهای بینشان نیست، با خیال راحت در را میبستم و میرفتم تو. گاهی هم به بهانهای تا سر کوچه میرفتم، چند لحظهای تماشاچی بازیهایشان میشدم و دوباره برمیگشتم خانه. بازی چیزی نبود که بچهها از آن خسته شوند و خودشان دست بکشند. من هم دوست نداشتم مصطفی از آن پسرهایی باشد که بیشتر از آنکه در خانه دیده شود، در کوچه جا خوش کرده باشد و علّاف توی محله بچرخد.
با آمدن خرداد و تمام شدن امتحانها، وقت خداحافظی مصطفی از دورهٔ دبستان فرا رسید. تابستان هم ساعتهای بیکاریاش را خیلی بیشتر از قبل کرده بود. به سرم زد ترتیبی بدهم که اندازهٔ قد و قوارهٔ خودش کمی مزهٔ کار کردن و پول درآوردن را بچشد. به این بهانه، هم پایش از کوچه کنده میشد و هم دستش به مهارتی آشنا. چند تا از دوستانش در تولیدی پوشاک کار میکردند. بچههای خوبی بودند. پدرش بیشتر از من آنها را میشناخت. توی مسجد دیده بودشان و با آنها سلام و علیکی هم داشت. همین آشنایی دلم را از سالم بودن محیط آن کارگاه قرص کرد.خیاطی هم که مهارت به درد بخوری بود.بیمعطلی خودم سر صحبت را با مصطفی باز کردم:" تو این بچههایی رو که تو خیاطی کار میکنن،میشناسی؟درسته؟ آخه میبینم هر وقت از جلوی مغازهشون رد میشی، به یه بهونه مسیرترو کج میکنی و میری پیششون."
-خب مامان جان. تو که هر روز میری پیششون. الان هم که تابستون شده و حوصلت تو خونه سر میره، میخوای بری همون جا پیششون کار کنی؟ هم یه مهارتی یاد میگیری، هم وقتت پُر میشه... خودش تجربهست دیگه. انگار پیشنهادم قِلقلکش داد. بدش نمیآمد حالا که دیگر اسم دبستانی از رویش برداشته شده است، قاتی بزرگترها شود و مرد شدن را تمرین کند.
https://eitaa.com/besooyenour
سلام به همراهان گرامی
معلمان و دانشآموزان عزیزی که در کانال هستین زحمت بکشید قسمتهای داستان رو در گروهای دانشآموزی که هستین قرار بدین تا دوستانتون با سبک زندگی شهدای عزیز آشنا بشن.
🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
ای مادر مظلومه من یا ام البنین💔😭
#التماس_دعا
.
❤️ چگونه زن و شوهر می توانند حامی یکدیگر باشند؟
مرد میتونه بدون اینکه بیش از حد کار و تلاش کنه، رابطه ی خوبی با همسرش داشته باشه.
🌺 قدردانی همسر او باعث می شود که انگیزه ی بیشتری برای تلاش در جهت بهبود زندگی مشترکشان داشته باشد.
در این صورت مرد مجبور نمیشه خودش را قربانی خواسته های همسرش کنه یا احساس کند همسرش بر او ریاست میکنه.
🌺 زن هم میتونه با درک کردن شوهرش،حامی او باشدو به او کمک کند که او نیز حامی خوبی برایش باشد.
🌺 مرد ها نان آور خانواده هستند،آن ها دوست دارند همسرشان را خوشبخت کنند و در زندگی مشترکشان موفق باشند.
🍂فقط کافیه که از آن ها قدردانی شود.
زن و شوهر مکمل یکدیگر هستند، مردها از همسرشان حمایت می کنند و زنان زمانی می تواند از شوهرشان حمایت کنند که حمایت های شوهرشان را درک کرده باشند.
زن هم دوست دارد حامی شوهرش باشد؛ ولی تا به حال نشنیده ایم که زنی بگوید شوهرم به من توجه ندارد؛ ولی من عاشق او هستم!
مردها هم دوست دارند که همسرشان به آنها توجه کند؛ اما در درجه اول آن ها دوست دارند همسرشان را خوشبخت و خوشحال کنند
#مشاوره_خانواده#همسرداری
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
https://eitaa.com/besooyenour
#نهج_البلاغه
◽️وَمَنْ نَظَرَ فِي عُيُوبِ النَّاسِ، فَأَنْكَرَهَا، ثُمَّ رَضِيَهَا لِنَفْسِهِ، فَذلِکَ الاَْحْمَقُ بِعَيْنِهِ
🟤کسی که به عیوب مردم بنگرد و آن را بد شمرد ولی برای خویش آن را خوب بداند، احمق واقعی است
✍دليل بر احمق واقعى بودن او روشن است، زيرا از يكسو كارهايى را بر ديگران عيب مى گيرد كه مفهومش تنفر از آن كارهاست و از سويى ديگر همان كارها جزء برنامه زندگى اوست كه مفهومش علاقه مندى به آن است؛ يعنى در آنِ واحد دو چيز متضاد را در درون فكر خود جمع كرده است: خوب دانستن چيزى و بد دانستن همان چيز، و اين كار جز از احمقان انتظار نمى رود. البته كم نيستند كسانى كه به اينگونه تضادها گرفتارند؛ مال مردم را مى برند وآن را كار خوبى مى پندارند؛ ولى اگر مالش را ببرند داد و فرياد برمى آورد كه اين مسلمانى نيست. ديگران را به دليل غصب اموال همنوعان، نامسلمان مى شمرد وخودش نيز غاصب است و در عين حال مسلمان! و امثال آن كه همگى طبق فرموده امام عليه السلام در زمره احمقان واقعى اند.
📚 #حکمت_349
https://eitaa.com/besooyenour
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ریلز
فصل پریشان شدنم را ببین
بی سر و سامان شدنم را ببین…
📍وداع مردم عـراق با پیکر شهید سید رضی
در حــرم امــام حسین (ع) -کــربلای معلی
https://eitaa.com/besooyenour
#منم_یه_مادرم
قسمت_دوم
(روایت مادر شهید مصطفی احمدی روشن)
طولی نکشید که یکی از کارگرهای آن تولیدی شد. هر روز از صبح تا ظهر دو بار به مرد کوچکم سر میزدم و از کاروبارش میپرسیدم.چند دقیقهای میایستادم و کار کردنش را نگاه میکردم. و طوری با تبحر و تمرکز پیراهنها را روی هم تا میزد که انگار از همان موقع داشت اورانیوم غنی میکرد. عمداً به او سر میزدم تا اهل کارگاه بدانند که مصطفی بچه بی کس و کاری نیست. هر روز دو بار به همه یادآوری میکردم که پسرم برایم عزیز است، در نبودش دلتنگ میشوم. خودم بقچهٔ کارگری دستش دادهام؛ ولی مراقبش هستم. به او سر میزدم که هم خودم از دلشوره خلاص بشوم، هم او دلگرم شود. هنوز آنقدر بزرگ نشده بود که بدون پشتوانهٔ عاطفی، پشت چرخ زمخت خیاط خانه تا بیاورد.
دوختن دکمه و جاد دکمه و اتو زدن لباس، تنها باری بود که دستهای کوچک مصطفی میتوانست از روی دوش آن تولیدی بردارد. برای هر پیراهن پولی هم به او میدادند. نه به درآمد این کار نیازی داشت و نه بودنش در خانه کلافهام کرده بود و نه برای پُر کردن وقتش دستم را خالی میدیدم؛ اما او را هُل دادم وسط کار و کارگری که تنبل و بیعرضه بار نیاید. اگر در آن سن او را به خیاطی نمیفرستادم، شاید اینقدر راحت با محیط کارش در نطنز کنار نمیآمد. شاید اگر شخصیتش با کار سخت و پر زحمت خونه نمیگرفت، او هم بعدها مثل هم دانشگاهیهایش با کار کردن در کارخانههای خودروسازی و شرکت گاز بار خودش را میبست و توی کارگاهی پنجاهمتر زیرِ زمین دنبال هزار و یک جور دردسر نمیگشت.
تابستان به روزهای آخر خودش نزدیک میشد. جای دکمهها و خط اتوی لباسها داشت قلک مصطفی را ذره ذره پُر میکرد امروز و فردا میکردم که بیاید و بگوید با پس اندازش چه کار میخواهد بکند. حتماً برایش برنامه داشت که خرجش نکرده بود. یک روز که دورم را خلوت دید، سراغم آمد و یواشکی گفت:" مامان حواست هست؟ تولد مرضیه نزدیکهها! _آره یادم نرفته، یه شهریور و یه مرضیه دیگه. حالا چی شده تو یاد مرضیه افتادی؟ راستش دوست دارم امسال با حقوق خودم براش کادو بخرم.به نظرت چی خوشحالش میکنه؟ انگشتر خوبه؟ از پیشنهادش شوکه شدم، برای خریدن انگشتر، باید تمام پولی را که با عرق ریختن و زحمت در روزهای تابستان به دست آورده بود، یک شبه خرج میکرد؛ اما دلم نیامد توی ذوقش بزنم. دلم نیامد با چرتکه انداختنهای کاسبانه، شوق کودکانهاش را کور کنم. آمدم بگویم میتوانی فقط با یک سوم از پس اندازت هدیهای سبکتر بگیری...؛ اما حرفم را دور دهانم چرخاندم، نزده قورتش دادم و گفتم:" آره معلومه. من که فکر میکنم خیلی خوشحال بشه. خوشحال به حال مرضیه که داداشش اینقدر دوستش داره. حالا انگشتر چه مدلی میخوای بگیری؟"
مصطفای دست و دلباز را خیلی بیشتر از مصطفای حسابگر میپسندیدم. نه من و نه حاجی اینطور بار نیامده بودیم و دلمان نمیخواست بچههایمان برای پول و خوراکی و اسباب بازی و ... حرص بزنند.در خانهٔ ما خبری از خوردنیهای قایمکی و سهمیه بندی شده نبود. از تنقلات و میوه و آجیل، هر اندازه که داشتم، دم دست میگذاشتم تا بچهها در طول روز، وقتی وسط بازی ضعف میکنند، خودشان بروند سراغش.
https://eitaa.com/besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴مشکل آلودگی هوا را به مادران بسپارید!
https://eitaa.com/besooyenour
🪴شروع از شب جمعه ای که نزدیک شب ۱۴ ماه هست..
🕊شب جمعه ی اول یک مرتبه سوره مبارکه "یس" هدیه به حضرت قمر بنی هاشم ابی الفضل العباس علیه السلام
🕊شب جمعه دوم دو مرتبه سوره مبارکه "یس" هدیه به حضرت قمربنی هاشم علیه السلام
🕊شب جمعه سوم سه مرتبه سوره مبارکه یس هدیه با حضرت قمربنی هاشم علیه السلام
💐 شب جمعه چهارم ، چهار مرتبه سوره مبارکه یس #بنیابت از حضرت قمربنی هاشم علیه السلام هدیه مادرشان حضرت #ام_البنین
سلام الله علیها
🌻 نکته:
🍃لازم نیست سوره ها پشت سرهم خوانده شود در یک شب
اما هر سوره باید یکجا و کامل خوانده شود
🍃 زمان از اول شب هست تا اذان صبح
🍃شب جمعه ها باید متوالی باشد
🪴برمحمد و آل محمد صلوات
https://eitaa.com/besooyenour
✅ تکنیکهای رفتار با نوجوانان
❌ احساس گناه ممنوع
🔻از احساس_گناه برای فشار به نوجوانان استفاده نکنید، حتی اگر واقعاً احساس می کنید که آنها سزاوار سرزنش شدن هستند. به احتمال زیاد، آنها از قبل نسبت به کاری که انجام داده اند احساس بدی دارند. در عوض، در مورد نگرانی هایتان به آنها بگویید. راههای بالقوه بهتری را برای مدیریت این موقعیتهای بحرانی انتخاب کنید.
❌سخنرانی نکنید.
🔻سخنرانیها و نصیحت کردن عموما نتیجه معکوس دارند. نوجوانان اغلب نصایح و سخنرانی های شما را نمیفهمند یا نمیشنوند، به خصوص اگر قبلاً ناراحت شده باشند. ما باید کاری کنیم که فرزندانمان خودشان به نتیجهگیری درست برسند و راه حل های خودشان را پیدا کنند. این امر به تجربیات زندگی آنها اضافه می کند و باعث می شود نوجانان ما در آینده تصمیمگیری هوشمندانهای داشته باشند.
✅بگذارید نوجوان شما بداند که به او و توانایی هایش برای حل مشکلات اعتماد دارید. بگذارید خودشان سعی کنند مسائل را حل کنند و راه حل های خودشان را داشته باشند.
#تربیت فرزند #فرزندپروری
https://eitaa.com/besooyenour
#منم_یه_مادرم
قسمت_سوم
(روایت مادر شهید مصطفی احمدی روشن)
شیرینی خوردنمان به قانون و قاعدهٔ مهمانیها نبود که برای هر کدام پیشدستی و کارد بگذارم و با تأکید و شاید هم تهدید ملتفتشان کنم که یکی بیشتر برندارند. روزهای عید وقتی پدرشان از بیرون میآمد، کنار پاکت میوه و زنبیل نان، یک جعبه شیرینی هم توی دستانش خودنمایی میکرد. تا بچهها دور بابایشان را میگرفتند و هر کدام قسمتی از بار دستش را سبک میکردند، نخ پلاستیکی دور جعبه را باز میکردم و میگذاشتمش وسط گل قالی. روفرشی بزرگی هم پهن میکردم که ازدلشورهٔ لکه شدن فرشها، شیرینی را به کامشان تلخ نکنم. هر کدام که رنگ و لعاب بیشتری داشت و بیشتر به بچهها چشمک میزد، برمیداشتند و میخوردند. به دومی نرسیده، شیرینیاش ته دلشان را میگرفت. خودشان از پای جعبه بلند میشدند و میرفتند پی بازی. گاهی، اندازهٔ خوردن یک نصف شیرینی کشمشی بیشتر طاقت نمیآوردند از بازی دور بمانند.خوب میدانستند که بعد از رفتنشان جعبه را توی هفت تا سوراخ قایم نمیکنم تا برای رسیدن به آن نیاز به نقشهٔ گنج داشته باشند. اگر چیزی ته جعبه میماند، سر و کلّهاش یا توی یخچال پیدا میشد یا ته کابینت. از هرچه در خانه و زندگیمان بود و نبود خبر داشتند. از درآمد پدرشان میگفتم و از مخارج ریز و درشت خانه. با همهٔ بچگی دخل و خرج سرشان میشد. با هم دو دو تا چهار تا میکردیم. یا آنها قید هوسهای پرخرجشان را میزدند یا من قول میدادم پولی کنار بگذارم تا سر فرصت چیزی را که میخواهند برایشان بخرم. باید یاد میگرفتند پول درآوردن زحمت دارد تا دستشان به اسراف عادت نکند.
روزی توی بازار مشغول خرید بودم که صدای گریهٔ بچهای از توی مغازهای توجهم را جلب کرد. نزدیک شدم و نگاهی داخل مغازه انداختم. دختر بچهای با یک دست اشکهایش را پاک میکرد و با دست دیگر به التماس چادر مادرش را میکشید. آن زن در حالی که بیاعتنا از مغازه میرفت بیرون، گفت:" تا شب هم گریه کنی من این عروسک رو برات نمیخرم. بذار سر جاش." مادر و دختر را میشناختم، با هم فامیل بودیم. جلو رفتم. احوالپرسی نه چندان گرمی کردم و پرسیدم:" این بچه چشه؟ چی میخواد؟" جواب داد:" هیچی بابا. نشد بیام یه چیزی برا خونه بخرم، هوس اسباب بازی و عروسک جدید نکنه. مگه ما چقدر درآمد داریم که هر ماه کلی پول خرت و پرت اضافی بدیم؟"
_خب چرا همینها رو بهش توضیح نمیدی؟
_ حاج خانم ببخشید ها؛ ولی مگه حالیش میشه؟ وقتی پیله میکنه، ول کُن نیست.
- خب ما هم بچه داریم، ما هم این چیزها رو میفهمیم؛ ولی باور کن بچهها خیلی فهمیدهتر از چیزان که فکر میکنیم. چند قدمی را با او هم مسیر و هم صحبت شدم. کمکم گریههای دخترش که داشت با دقت به حرفهای ما گوش میداد، کمتر شد. هم او کمی آرام گرفت و هم عصبانیت من فروکش کرد. برای اینکه بفهمد درکش میکنم، از خودم مثال زدم و گفتم:" فکر میکنی برای من پیش نیومده؟ من به جای اینکه بزارم از مغازه برم، حتماً به بچههام توضیح میدم که میدونم به این وسیله نیاز داری؛ ولی الان برای خریدش پول ندارم. بهت قول میدم پس انداز کنم و اگر خرج واجبی پیش نیومد، بعداً برات بخرم."
- حاج خانم یعنی بچههات قبول میکنن؟
تا الان که قبول کردن. تو هم امتحان کن. حیف نیست بچه اینطور مثل ابر بهار اشک بریزه؟
شاید بچههای من خیلی حرف گوش کن بودند؛ ولی راه دور و درازی نرفته بودند. وقتی میدیدمشان یاد بچگیهای خودم میافتادم. ننه سی سال بیشتر نداشت که شوهرش را توی تصادف از دست داد و همهٔ مسئولیت سهچهارتا بچهٔ قد و نیم قد افتاد روی شانههای جوان خودش.
https://eitaa.com/besooyenour