eitaa logo
#به سوی نور(۷)
78 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
109 فایل
› اخلاقی، فرهنگی، سیاسی و مسائلِ روز🍃 ‌ •ارتباط با ادمین : @Besooyenourr
مشاهده در ایتا
دانلود
(روایت مادر شهید محمد مسرور) خواستگارهای زیادی داشتم؛ اما پدرم به همه‌شان جواب رد داد. تا اینکه پسر دایی‌ام به خواستگاری‌ام آمد. مادرم رو به پدرم کرد و پرسید:" حالا که پسر برادرم اومده خواستگاری، جوابت چیه؟ به این هم بگم نه؟"پدرم آدم شناس بود. گفت:" خانوم من که الکی به کسی جواب رد ندادم. از کسی مال و ثروت هم نخواستم. پسر باید ایمان درست و حسابی داشته باشه که الحمدالله دارا با ایمانه. جواب من مثبته. ان‌شاالله که عاقبت بخیر بشن." هفده‌سالم بود که با داراب مسرور ازدواج کردم. سال ۱۳۵۴، دارونَدار شوهرم پنج هزار تومان بود که هزار تومانش را هم خمس داد. زندگی‌مان را بسیار ساده و با کمترین امکانات شروع کردیم. جشن خیلی مختصری هم گرفتیم که فقط درجه یک‌ها در آن دعوت بودند. یک اتاق در خانهٔ پدر شوهرم به ما دادند، با کمی اثاث ضروری به عنوان جهیزیه. درست یک سال بعد از ازدواجم، فرزند اولم به دنیا آمد. ماه محرم بود و برای همین اسمش رو حسین گذاشتیم.از همان اول، بدون وضو به بچه‌ام شیر ندادم. وقتی روضه می‌رفتم و برای ائمه علیه‌السلام اشک می‌ریختم،اشک چشمم را در دهان شیرخواره‌ام می‌گذاشتم و می‌گفتم:" خدایا پسرم رو در راه خودت حفظ کن. بندهٔ صالحت بشه." این کارها را برای تمام فرزندانم انجام دادم. اوایل انقلاب بود که بچهٔ دومم به دنیا آمد. حاجی گفت:" دلم می‌خواد اسمش رو بذارم حسن." _ آخه توی فامیل حسن زیاد داریم.من دوست ندارم اسم بزرگ‌ترهای فامیل رو روی بچه‌مون بذاریم؛ اون هم فامیل نزدیک. هرچی دلتون می‌خواد اسمش رو بذارین به جز حسن. حاجی رفت ثبت احوال و برای پسر دومم شناسنامه گرفت. وقتی آمد خانه، شناسنامه را دیدم و با خنده گفتم:" این رو هم که حسین گذاشتی؟" _ نه دیگه خانوم. این عبدالحسینه. اولی حسینه. بازم خندیدم و گفتم:" خب، چه فرقی داره فرقی داره؟ _فرق داره دیگه. بچه‌هایم نیمه دومی بودند. یک روز به حاجی گفتم:" یکی از همسایه‌ها رفته ثبت احوال و شناسنامهٔ بچه‌ش رو دو ماه زودتر گرفته تا برای مدرسه رفتن نیمه اولی بشه." حاجی نگاهی به من کرد و با مهربانی که همیشه در لحنش بود گفت:" خانوم، شما دوست داری با دروغ بچه‌هامون رو بزرگ کنیم؟" _ معلومه که نه. حاجی خیلی کم حرف بود؛ اما وقتی حرف می‌زد، واقعاً درست و سنجیده می‌گفت. _من یکی دو ماه که هیچی، حتی یه روز و یه ساعت هم به ثبت احوال دروغ نگفتم و نمی‌گم. هر وقت که خدا به ما بچه‌ای بده، دقیقاً همون روز و ساعت رو ثبت کنیم. https://eitaa.com/besooyenour