eitaa logo
#به سوی نور(۷)
78 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
109 فایل
› اخلاقی، فرهنگی، سیاسی و مسائلِ روز🍃 ‌ •ارتباط با ادمین : @Besooyenourr
مشاهده در ایتا
دانلود
. . . ساعت نزدیک دوازده و نیم بود از حرم خارج شدیم از بازار رد میشدیم تا به هتل برسیم چند جا مادر جون ایستاد برای خرید سوغاتی ماشاءالله انقدر باحوصله و باانرژیه که یه وقتا حس میکنم من سنم زیادتره 😂😂 حسین_حلما تو نمیخوای چیزی بخری؟ برای دوستات سوغاتی نمیخری _چرا باید بخرم ولی الان خستم فردا یه ساعتی بیایم خرید 😁😁😁برای زینبم باید یه سوغاتی خوب بخرم😌 حسین_اره منم برای علی میخوام یه انگشتر بگیرم یادم بنداز فردا حتما اسم علی رو که اورد یهو ضربان قلبم رفت بالا 😐😐 سعی کردم این حسو پنهان کنم تا یه وقت حسین متوجه نشه حلما_باشه حسین بگو مادر جون بیاد بریم من خسته شدم همون لحظه مادر جون از مغازه با دست پر اومد بیرون نگاهش کردم خندم گرفت😂 اخه الان میریم هتل باز آقاجون غُر میزنه میگه اینا چیه مادر جون کلا عاشق خریده هر چی هم که دستش میاد میخره اصلا نگاه به جنس و اینام نمیکنه حسین کیسه های خرید رو از دستش گرفت و راه افتادیم به سمت هتل . . . امشب قراره بریم کاظمین ساعت یک نصفه شب راه میوفتیم از اونجا هم میریم سامرا جوری برنامه ریزی کردن که شب پنجشنبه کربلا باشیم نماز صبح از خستگی نتونستم برم حرم تو هتل نمازمو خوندم اما طبق عادت این چند روز نتونستم بعد نماز. بخوابم شاید تو کل این4.5 روز شش ساعت کلا خوابیدم 😆 حیفم میاد حالا که اینجام وقتمو باخواب از دست بدم... ساعت 7بود حسین_بیداری حلما😕 حلما_اوهوم خوابم نمیبره حسین_عجبا☹️ ساعت هفته پاشو بریم صبحونه بخوریم برای پدرجونو مادر جونم بیاریم اینجا دیگه بیدارشون نکنیم حلما_اوهوم بریم لباسمو عوض کردم روسریمو با گیره بستم چادرمم سرکردم رفتم بیرون از اتاق غذا خوری طبقه آخر هتل بود پنجره های بزرگی داشت که رو به حرم حضرت ابوالفضل بود و گنبد طلاییش نمایه بی نظری به اینجا داده بود بعد سلام احوال پرسی باهم کاروانیامون رفتم سمت میز آخری که کنار پنجرست حسین هم صبحونه رو گرفت و اومد سمت میز رو به گنبد نشسته بودم با ناراحتی نگاه میکردم من هنوز نتونستم برم حرمشون😭 حسین_صبحونتو بخور خواهری بعدم بریم یه زنگ به مامان اینا بزنیم باهاشون حرف بزنیم حلما_اخ اصلا یادم نبود اره حتما بعدشم بریم زیارت😍 حسین_میریم برای نماز ظهر خریدم داریم یکم حلما_اوهوم .
داستان دهشتناک یورش نوین شیاطین به ایران در آخرالزمان ⭕️ بیل و کلنگ و کوه دماوند الهام که دقایقی سکوت کرده بود، گره‌‌‌‌‌ای به ابرو انداخت و در جواب ابراهیم گفت: "ابراهیم! طوری حرف می زنی که انگار من نمی‌دانم خیلی از چیزها را نمی توان با عقل درک کرد. بله، ماهیت روح را نمی‌توانیم درک کنیم با معجزات خدا را نمی دانیم چطور اتفاق می افتد، اما چیزی که نمی‌توان آن را انکار کرد و هر عقل سلیمی آن را می پذیرد، این است که دنیای ما دنیای اسباب است،دنیای علت و معلول است. اگر پول من صد هزار تومان است، نمی توانم با آن یک میلیون تومان خرید انجام دهم. اگر پنج میلیون تومان حقوق می گیری، نمی توانی با این مقدار، نیاز ده میلیونی خانواده ات را تأمین کنی. کجای حرف من غلط است؟ مگر من نمی دانم خدا قادر و عالم است و همه چیز را او در این دنیا داره می کند؟اما همین خدا می گوید در زندگی قناعت کنید. اعتدال داشته باشید. برنامه ریزی کنید. اسراف نکنید. حساب و کتاب داشته باشید. یعنی اینکه باید برای خرج وبرج زندگی مان، دو، دوتا چهارتا کنیم تا بتوانیم تا آخر برج جان سالم به‌در ببریم." ابراهیم که توقع داشت با جواب هایش الهام قانع شده باشد، با شنیدن این سوال چشمانش گرد شد. در دلش گفت: "مطمئنم این شبهات الهام نیست. یقینا از جایی شنیده و دارد تغذیه می‌شود." ملیحه از اتاقش خارج شد و دفتر نقاشی خود را پیش ابراهیم آورد و گفت:" بابا! نقاشی ام قشنگ شده یا نه؟" ابراهیم که سعی می کرد چهره ای آرام از خود نشان دهد، دستی به سر ملیحه کشید و گفت :آفرین دخترم! مثل همیشه نقاشی های قشنگ شده. حالا توضیح بده ببینم چه کشیده ای؟ ملیحه گفت:" این باباست، این مامان است، این منم و این یکی هم داداشی است که تازه به دنیا آمده است." الهام با شنیدن حرفهای ملیحه سرش را برگرداند و زیر چشمی به نقاشی او نگاه کرد. ابراهیم گفت:" آفرین دختر خوبم! حالا برو و نقاشی ات را قشنگ رنگ آمیزی کن ." ابراهیم کمی سکوت کرد و در جواب سؤال الهام گفت:" الهام خانم! این سؤال هم جوابش واضح است. ببین عزیزم! ما اگر می‌خواهیم نظر کامل یک شخص را راجع به یک موضوع خاص بدانیم، باید تمام حرف هایش را در کنار هم بچینیم و با دقت به پازل کاملی که از نظراتش ترسیم می کنیم، نظر نهایی و جامع او را مشاهده کنیم و نباید بخشی از دیدگاه های او را برش زده و به نفع خود مطرح کنیم‌. در موضوعی که الآن مورد بحث ماست، یعنی روزی رسان بودن خدا و اینکه عقل ما به برخی از واقعیات قد نمی دهد، برای اینکه بتوانیم به مقصود و خواست نهایی خدا دست پیدا کنیم، باید جملگی سخنان اسلام را در کنار هم بچینیم، سپس نتیجه گیری کنیم. بله این قسمت از حرف تو درست است و نظر اسلام این است که در زندگی برنامه ریزی کنیم، قناعت کنیم، در زندگی حساب و کتاب داشته باشیم، نظم کاری داشته باشیم، عقل معاش داشته باشیم، در اقتصاد اعتدال را رعایت کنیم و ده ها چیز دیگر که نشان از اهمیت به کارگیری عقل و خرد و محاسبه در امور زندگی دارد. مولف : روح الله ولی ابرقوئی انتشار متن با لینک مجاز است. ادامه در کانال👇 https://eitaa.com/besooyenour