eitaa logo
#به سوی نور(۷)
73 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
100 فایل
› اخلاقی، فرهنگی، سیاسی و مسائلِ روز🍃 ‌ •ارتباط با ادمین : @ZAHRASH93
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان دهشتناک یورش نوین شیاطین به ایران در آخرالزمان ⭕️ اتوبوس کربلا و آنتالیا الهام که مشخص بود بنای ایراد گرفتن دارد، با زبان طعنه گفت:" آهان! پس نظام ما مقدس است؟ پس این همه اختلاس و دزدی و فساد را کجای دلم بگذارم؟" ابراهیم که از قبل بنا داشت این سؤال را جواب بدهد، با آرامش گفت:" این سؤال هم جوابش واضح است و نظر مرا نسبت به مقدس بودن نظام تغییر نمی‌دهد! من همیشه برای خودم این قضیه را اینطور حل کرده‌ام که برای قضاوت نسبت به یک مجموعه، باید ابتدا به تفکر و قوانینی که حاکم بر آن مجموعه است، نگاه کنیم و منشأ قوانین آن مجموعه یا مؤسسه مبانی فکری و ایدئولوژی رئیس و رهبر آن مجموعه است. در واقع، مکتب و اعتقادات رئیس و مدیر یک مجموعه در تمام برنامه‌ریزی‌ها و تصمیمات این مجموعه جریان و سریان پیدا می‌کند. مثلاً اگر پدر خانواده آدم نمازخوان، متدین و سالم باشد، چنین شخصی در تربیت فرزندان و نیز در وضع قوانین منزل، خدا را در نظر می‌گیرد و از اساس مخالف بی‌دینی، دزدی و گناه است. بله، ممکن است در این خانواده‌ای که پدر و مادرش متدین و متشرع هستند، بعضی فرزندان، کار خلاف هم انجام بدهند، اما اگر کسی بخواهد در فضای این خانه نفس بکشد و زندگی کند، یقیناً بستر دینداری و تقوا برایش بیشتر فراهم است تا خانواده‌ای که پدر و مادرش دزد و قاچاقچی و بی‌نماز هستند و کاری به خدا و پیغمبر ندارند. در واقع، در خانواده‌ای که پدر و مادرِ درستی دارد،اگر خلاف یا جرمی دیده شود، سیستمی و تشکیلاتی نیست. همهٔ اهل خانه این را می‌دانند که در این خانواده نمی‌توان با آزادی و امنیت خاطر، یک جرم یا کار خلاف انجام داد چون تفکر رئیس خانه و فضای حاکم بر خانه، تفکر و فضایی است که طبق قوانین آن باید دینداری و شرع، حاکم باشد. شخصی که در این فضا جرمی مرتکب می‌شود، از فضای حاکم بر این خانه ترس و واهمه دارد و و تا راه دارد، با مخفی‌کاری و پنهان‌کاری، کار خلافش را انجام می‌دهد، اما برعکس، در خانه‌ای که پدر و مادر آن، خلافکار هستند، تمام اهل خانه بدون ترس و خجالت، علنی و آشکارا مرتکب کار ناپسند می‌شوند و انجام جرم در این خانه، سیستمی و ساختاری است و فضا و جو این خانه مانع انجام جرم نیست. درست مثل اتوبوسی که در مسیر زیارت کربلاست و فضای اتوبوس بدین گونه است که زائران، حال و هوای حرم و کربلا دارند و اگر کسی بخواهد در این فضا مرتکب گناه علنی و کار خلاف بشود، با هزار ترس و لرز، این کار را انجام خواهد داد. مؤلف: روح الله ولی ابرقوئی انتشار متن با لینک مجاز است. ادامه در کانال👇 https://eitaa.com/besooyenour
داستان دهشتناک یورش نوین شیاطین به ایران در آخرالزمان برخلاف اتوبوسی که در مسیر آنتالیاست و فضای داخل آن پر از گناه است و از اساس، این اتوبوس دارد با هدف انجام گناه و خلاف حرکت می‌کند، بنابراین ارتکاب جرم در این اتوبوس با امنیت خاطر و بدون شرم از دیگران خواهد بود. الهام خانم! این مثال‌ها را زدم تا به این نتیجه برسم که اهداف، قوانین و تفکراتی که حاکم بر یک نظام سیاسی است، نشانگر جهت و مسیر کلی آن نظام است. آیا اگر در اتوبوسی که به سمت کربلا در حال حرکت است، فردی مرتکب خلاف شود، می‌توانیم از اساس، این اتوبوس و حرکت آن را زیر سؤال ببریم یا می‌گوییم نه، این اتوبوس و رانندهٔ آن هدف مقدسی دارند، اما یک مسافر در این اتوبوس مشکل دارد که باید به حسابش رسیدگی شود؟ نمی‌توانیم این گونه نتیجه بگیریم که پس این اتوبوس با اتوبوسی که به سمت آنتالیا به قصد انجام گناه می‌رود، فرقی ندارد. جهت حرکت، خیلی مهم است. در زمان شاه، اتوبوس و راننده‌اش ما را داشتند به ته دره و جهنم می‌بردند، چرا که شاه و خانواده‌اش فاسد، ظالم، بی‌دین، دیکتاتور، دزد، و وابسته به خارج بودند و با شروع انقلاب، این اتوبوس مسیرش را عوض کرد و به سمت کربلا راهی شد. خب، حالا اگر دزد یا فاسدی در این اتوبوس دیدیم، باید بگوییم سفرشان مقدس نیست؟ آیا باید اصل نظام و اصل حرکت به سوی کربلا را زیر سؤال ببریم و بگوییم آن اتوبوسی که داشت به سمت آنتالیا می‌رفت، بهتر بود؟ فساد در زمان پهلوی، سیستمی و علنی بود، به خلاف الآن که اگر فساد وجود دارد، با فرار از قانونِ حاکم بر همین نظام و با دور زدن سیستم نظارتی و غیر علنی و کتمان کاری انجام می‌گیرد. مولف : روح الله ولی ابرقوئی انتشار متن با لینک مجاز است. ادامه در کانال👇 https://eitaa.com/besooyenour
داستان دهشتناک یورش نوین شیاطین به ایران در آخرالزمان ⭕️ آژیر قوهٔ قضائیه ابراهیم که داشت با هیجان فراوانی جواب سؤالات الهام را می‌داد، در ادامه گفت: "الهام خانم! یک سؤال می‌پرسم. اخبار دزدی و اختلاس را چه کسی به ما می‌رساند؟ یعنی منبع اطلاع رسانی به مردم برای مطلع شدن ما که فلانی یا فلان مؤسسه دارای فساد است، کیست؟" ابراهیم بلافاصله خودش جواب داد:" بله، قوهٔ قضائیه. آیا این قوه قضائیه جزء مملکت ماست یا جزء یک نظام دیگر در کرهٔ مریخ؟ وقتی نظام ما خودش آژیر خطر را به صدا در می‌آورد، وقتی خودش داد می‌زند که فلانی دزدی کرد، پس معنایش این است که نظام ما مخالف فساد و اختلاف و دزدی است. اگر نظام ما بنای مقدس بودن، یعنی اسلامی بودن را نداشت ،نباید موارد اختلاس را اعلام می‌کرد. پس می‌توان نتیجه گرفت که سیستم و قوانین ما سالم است. به همین خاطر با ارتکاب یک فساد در گوشه‌ای از کشور، آژیر خطر به صدا در می‌آید و این فساد را بر نمی‌تابد و پس می‌زند. اگر در اعلام این فساد هم کوتاهی انجام شود، مشکل از سیستم نیست، بلکه باز مشکل، از مسئولانی است که آنها نیز دچار فساد شده‌اند، پس وقتی سیستم نظارتی آژیر می‌کشد، یعنی قوانین اصلی حاکم بر نظام و نیز تفکر رهبر جامعه، مبارزه با فساد است. ⭕️ مبصر و اسم بچه‌های شلوغ نکته‌ای که در اینجا مهم است، این است که نباید به این نتیجه برسیم که اکثر مدیران یا مسئولان ما دزد یا اختلاس‌گر هستند. متأسفانه برخی از مردم، دائم این را بر زبانشان جاری می‌کنند که همه دزدند یا اکثرشان دزد هستند. این هم غلط است. آیا شده قوهٔ قضائیه یا کسی که کارش گرفتن مچ دزد است، شروع کند به داد زدن که آی مردم! فلان مسئول دزدی نکرده، آی مردم! فلان مدیر دستش پاک است، آی ملت!فلان وزیر از بیت المال نمی‌خورد؟ مؤلف : روح الله ولی ابرقوئی انتشار متن با لینک مجاز است. ادامه در کانال👇 https://eitaa.com/besooyenour
داستان دهشتناک یورش نوین شیاطین به ایران در آخرالزمان جوابش واضح است. یعنی می‌گوییم نه، قوه قضائیه چنین کاری نمی‌کند. اصلاً کار قوهٔ قضائیه این نیست که آدم خوب‌ها را معرفی کند. قوهٔ قضائیه مثل مبصر کلاس است. روالش این است که وقتی معلم می‌آید سر کلاس،اسم بچه‌های شلوغ یا متخلف را به معلم می‌دهد. هیچ مبصری اسم بچه‌های خوب را به معلم نمی‌دهد. روش مبصرهای کلاس این نیست که اسم دانش آموزان خوب را به معلم بدهند. خب، اگر هر روز مبصر اسم چند دانش آموز شلوغ‌کار و بی‌نظم را به معلم بدهد، آیا معنایش این است که همهٔ بچه‌های این کلاس یا اکثرشان شلوغ کار و بی‌نظم هستند؟ الهام خانم!درست است ما مدام از تلویزیون یا فضای مجازی می‌شنویم یا می‌خوانیم که فلانی دزدی کرد و صدای "آی دزد" به گوشمان می‌خورد، اما به این معنا نیست که تعدادشان از پاک‌دست‌ها بیشتر است." ابراهیم گره‌ای به ابرو انداخت و در ادامه گفت:" به نظر من، اشکال ما این است که وقتی اسم از نظام می‌بریم، سریع معایب و نواقص و مشکلات این نظام به ذهنمان می‌آید. منظور از نظام و حفظ آن، دفاع از فلان مسئول یا فلان مدیر نیست. انقلاب در ذات خود یک حرکت پیش‌رونده و پرشتاب به سمت هدف‌های ترسیم شدهٔ اسلامی است. هدف‌ها هم هیچ موقع عوض نمی‌شوند. ما این همه شهید داده‌ایم، این همه جوان‌های مؤمن و با انگیزه دارند برای سربلندی این نظام تلاش و جهاد می‌کنند، چون می‌دانند اصل نظام ما و هدف و جهت حرکتش اسلامی و مورد رضایت خدا و اهل بیت است، گرچه نواقص زیادی داریم که یا به خاطر سنگ‌اندازی‌های دشمن است، یا به سبب وجود افکار لیبرالی برخی مدیران داخلی و تربیت یافتگان غرب و دنیا طلبی برخی مسئولان که موضع نظام در مقابل آنها روشن است. شرمنده! حرف‌هایم طولانی شد، اما همهٔ این‌ها را برای این گفتم که نظام ما برای اهداف مقدسش نیاز به اقتدار دارد،نیاز به جمعیت جوان پرانگیزه و دانا و مومن دارد تا به دست آن‌ها، مشکلات این نظام حل شود و این ما هستیم که باید به نظام کمک کنیم تا روز قیامت سربلند باشیم." مؤلف : روح الله ولی ابرقوئی انتشار متن با لینک مجاز است. ادامه در کانال👇 https://eitaa.com/besooyenour
داستان دهشتناک یورش نوین شیاطین به ایران درآخرالزمان ⭕️ از مدینة النبی تا آتش سوزی کعبه ابراهیم که خسته شده بود، بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت. دو تا چای ریخت و برگشت. به الهام تعارف کرد و گفت: "می‌دانم تو هم خسته شده‌ای. این چای را بنوش تا خستگی از تنت بیرون برود." ابراهیم در حالی که چای را روی میز می‌گذاشت، گفت:" این هم که گفتی خدا روی زمین نمی‌ماند و خدا چه نیازی به دو، سه تا بچهٔ قد و نیم قد ما دارد..." الهام سریع در ادامه گفت:" بله، واقعاً خدا با این همه عظمتی که دارد، می‌تواند با معجزه از دین خود حراست کند. جدای از این، خیلی از آدم‌ها دارند بچه زیاد می‌آورند. قرار نیست با فرزند آوردن ما اتفاق بزرگی بیفتد." ابراهیم سریع چای خود را نوشید. نگاهی به الهام کرد و گفت:" سنت خدا این است که دینش باید با مجاهدت بندگانش حفظ شود و اگر هم تا الآن می‌بینی دین خدا گسترش پیدا کرده، مرهون زحمات و خون دل خوردن‌های مجاهدانش بوده. تاریخ برای ما درس است. هرجا مردم شانه خالی کرده و از دین خدا و امامشان دفاع نکردند و صحنه را خالی کردند، چوبش را خود و آیندگان خوردند. هرجا مردم به حاکم اسلام و دولت اسلامی یاری رساندند، برکات و ثمرات زیبا مثل مدینة النبی و دوران کوتاه حکومت امیرالمؤمنین نصیب جامعهٔ اسلامی گشت. اما از آن طرف نتیجهٔ کوتاهی های مردم در ابتدای دورانِ پس از رحلت پیامبر منجر به فساد علنی در حکومت عثمان و معاویه و تبدیل هویت حکومت اسلامی به نظام موروثیِ خاندانی و شاهنشاهی شد. همین نقص سبب شد تا امیرالمؤمنین علیه السلام از خداوند خلاصی از دست کوفیان را طلب کند.در نتیجه امام حسن علیه السلام تن به صلح داد و ثمره‌اش این شد که پس از آن، مردم مجبور شدند بیست سال تحت نظام سلطه و ظلم شدید معاویه زندگی کنند. پیامدِ تنها گذاشتن امام حسین علیه السلام هم فاجعهٔ حره و آتش سوزی کعبه شد. همهٔ این‌ها مستقیماً مربوط به شانه خالی کردن مردم از انجام وظایفشان در قبال حکومت اسلامی بود که مهمترین عامل آن، غفلت و دنیا طلبی و راحت طلبی آنان بود. بله الهام! خانم خانه به خانه و سنگر به سنگر باید حمایت کنیم تا اقتدار نظام حفظ شود، تا نظام ما دچار بحران پیری نشود، تا به مشکلات امنیتی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی دچار نشویم. ما هم جزئی از تاریخ هستیم و آیندگان دربارهٔ ما قضاوت خواهند کرد. اگر کوتاهی ما باعث شود مملکت و نظام ما در آینده دچار گرفتاری شود و مردمان و نسل آینده به سختی و فلاکت بیفتند، ما مدیون خواهیم بود. به نظرم این یک حقّ الناسِ خفی و نامحسوس است که به گردن ماست. بله، قبول دارم که بچهٔ زیاد جهاد است و سختی دارد، ولی حرف خدا این است که باید برای رسیدن به اهداف والا و مقدّس هزینه داد. الهام خانم! همهٔ ما نعمت ایمان و امنیّت و مذهب و حبّ اهل بیت را مرهون تلاش و جهاد مؤمنان خداییم که از هزاران سال پیش در این میدان سخت هزینه‌های زیادی دادند. مراقب باشیم که در وسط میدان مبارزه با جبههٔ کفر و در اوج نیاز جبههٔ حق به جهاد امثال ما، با راحت طلبی و غنیمت خواهی، خود را جوابگوی مستضعفان جهان و آیندگان نکنیم." مؤلف:روح الله ولی ابرقوئی انتشار متن با لینک مجاز است. ادامه در کانال👇 https://eitaa.com/besooyenour
داستان دهشتناک یورش نوین شیاطین به ایران درآخرالزمان ⭕️ گذشتن از قاقالیلی فراموش نکنیم که ما برای ساختن بنای نظام که داعیهٔ تحقق احکام خدا و قرآن را دارد، دشمن‌هایی داریم که تشنهٔ خون ما هستند. دشمنان ما با اصل وجود ما،با اصل مسلمان بودن ما و از اساس با اسلام، قرآن و اهل بیت علیه السلام مخالفت جدی و عناد دارند. ما در کارزار عظیمی هستیم که باید برای بقای خود و اسلام، پنجه در پنجهٔ دشمنان خدا بیندازیم و یک لحظه از مجاهدت باز نایستیم. همهٔ انسان‌های عاقل می‌دانند که با وجود این همه دشمن کفتار صفتی که داریم، خانواده‌ها و نسل جوانمان مجبورند برای حفظ خود همیشه در حال جهاد، حرکت جدی، ساخت و ساز و خون دل خوردن باشند. روال طبیعی یک حرکت جهادی و تلاش مضاعف این است که باید از خوشی‌ها، راحت طلبی‌ها و تن پروری‌ها چشم پوشی کنیم. درست مثل دانش آموزی که برای کنکور، این را پذیرفته که باید برای رسیدن به اهدافش از خواب و خوراک و تفریحش بزند تا بتواند وارد دانشگاه شود. پس نمی‌تواند از این محدودیت طبیعی گلایه کند، چون می‌داند وقتی هدفش این است که وارد دانشگاه شود، باید از قاقالی‌های زندگی بگذرد. ⭕️ قطع پا وعمل قلب ابراهیم مکث کوتاهی کرد، اما بلافاصله الهام از فرصت استفاده کرد و گفت:" آهان! خوب شد مثال دانشگاه را زدی من الآن خودم دوست دارم ادامه تحصیل بدهم و می‌دانم برای پیشرفت علمی‌ام باید وقت زیادی بگذارم. بچه داری مانع رشد علمی من است است. به نظرم برای امثال من که هدف علمی داریم، بچه آوردن واجب نیست." ابراهیم که در چهره‌اش خستگی موج می‌زد، نگاه محبت آمیزی به الهام کرد و گفت:" الهام خانم! من خیلی حرف زدم و واقعاً خسته شدم، اما خلاصه بگویم که به نظر من درس خواندن کار خوبی است، اتفاقاً اگر زنان ما سطح سواد دینی خود را بالا ببرند، به نفع فرزندان و در نتیجه جامعه خواهد بود. جوابم را با یک مثال ساده می‌گویم. فرض کن کسی در خیابان تصادف کرده و حالش وخیم است. پزشک بالای سر او می‌رسد و متوجه می‌شود که این مصدوم هم پاهایش آسیب جدی دیده و در حال قطع شدن است و هم قلبش صدمهٔ اساسی دیده و آن هم باید به سرعت جراحی شود. خب اگر دکتر بگوید من به پاهای این مصدوم رسیدگی می‌کنم و دیگر فرصت نمی‌کنم به قلب او برسم، مسلماً این بیمار تلف خواهد شد. مؤلف : روح الله ولی ابرقوئی انتشار متن با لینک مجاز است. ادامه در کانال👇 https://eitaa.com/besooyenour
داستان دهشتناک یورش نوین شیاطین به ایران در آخرالزمان حال اگر به پدر این مصدوم که تازه از راه رسیده بگوییم این پزشک دارد فرزندت را از قطع شدن هر دو پایش نجات می‌دهد، بلافاصله تشکر می‌کند و دعا به جان دکتر می‌کند، اما اگر کل فضا را برای این پدر تشریح کنیم و او را از یک حقیقتی که نسبت به آن جهل دارد، آگاه کنیم و بگوییم پسرت قلبش هم آسیب جدی دیده و اگر به آن رسیدگی نشود، هر آن ممکن است جان دهد، یقیناً این پدر قضاوتش صدوهشتاددرجه نسبت به این پزشک تغییر می‌کند و سر او داد می‌زند که فعلاً پاهای او را رها کن و به قلبش رسیدگی کن! بله، در حالت طبیعی مدت زمانی که باید صرف قطع نشدن پای این بیمار شود، زیاد است، اما در این وضعیت، شرایط متفاوت است و دکتر زرنگ دکتری است که زمان را مدیریت کند و با به کارگیری قدرت ابتکار و سرعت عمل، هم قلب او را از ایستادن نجات دهد و هم پاهای او را سالم نگه دارد. الهام خانم! نمی‌دانم مقصود مرا گرفتی یا نه؟ یقیناً درس خواندن زنان برای این کشور مفید است و عامل پیشرفت و اقتدار نظام است، پس یک کار اصولی است، منتها حرف من این است که کشور ما اگر از لحاظ علمی پیشرفت نکند، یقیناً متضرر می‌شود و درست مثل انسانی که پایش قطع شود، توان حرکت نخواهد داشت، اما موضوع اصلی این است که بحث فرزندآوری و جمعیت انبوه و جوان، مربوط به اصل حیات و زنده ماندن این نظام است و اگر برای بیماری پیری جمعیت فکر درست و درمانی نشود، ما را به سمت اضمحلال و نابودی پیش می‌برد. بنابراین یک زن باهوش زنی است که با مدیریت زمان، با برنامه‌ریزی دقیقی که تحصیلش مانع فرزندآوری و بچه‌داری و همسرداری نشود و با استفاده از شیوه‌های ابتکاری و میانبر، هم به تحصیلش بپردازد و هم برای نجات کشور در فرزندآوری کوتاهی نکند. البته عقل می‌گوید زنده نگه داشتن مصدوم اولویت بیشتری دارد و اگر تحصیل، مانع این اولویت شود، کار عاقلانه‌ای نکرده است و مورد مذمت عقلا و تاریخ قرار می‌گیرد و بهتر است در عوض، فرزندان آیندهٔ خود را در تحصیل علم و دانشمند شدن، پشتیبانی و حمایت کند." مؤلف: روح الله ولی ابرقوئی انتشار متن با لینک مجاز است. ادامه در کانال👇 https://eitaa.com/besooyenour
داستان دهشتناک یورش نوین شیاطین به ایران درآخرالزمان ⭕️ بهمن بزرگ ابراهیم بلند شد و رفت جلوی الهام دوزانو نشست. به چشمان او زل زد و گفت:" نمی‌دانم حرف‌هایم توانست تصمیمت را برای سقط جنین عوض کند یا نه؟ اما حرف آخرم این است. به نظر من هر ایرانی چه طرفدار این نظام باشد و چه مخالف نظام، عقل به او حکم می‌کند برای در امان ماندن از این سیلاب عظیم و بهمن بزرگی که دارد به سمت ما سرازیر می‌شود، آرایش جهادی به خود بگیرد و از استقلال و عزت و اقتدار کشورش جانانه دفاع کند تا خود و نسل آینده را از بحران و خطرات دهشتناک بیمه کند. الهام خانم!خواست خدا این است که روی کرهٔ زمین،مسلمان زیاد شود تا با نشر معارف دین و اهل بیت و عطر فرهنگ اسلامی، تمدن اسلامی شکل بگیرد و تا تمدن اسلامی شکل نگیرد، ظهور حضرت حجت اتفاق نخواهد افتاد. پیامبر فرمودند:" مؤمن نباید از ازدواج و تشکیل خانواده امتناع ورزد، زیرا امید می‌رود که خدا فرزندانی نصیب او کند که زمین را با گفتن لا الهَ الّا الله سنگین و گرانبها کنند." این همان گسترش تمدن توحیدی و اسلامی است که نظام ما نیز به دنبال تحقق آن است تا زمینهٔ ظهور امام زمان فراهم گردد." ابراهیم به ساعت نگاه کرد و با تبسم گفت:" خیلی حرف زدم. الآن دو ساعت است که روی منبر رفته‌ام و سخنرانی کرده‌ام، پاکتش یادت نرود!" الهام لبخند تلخی زد و گفت:" من که چیزی از حرف‌هایت در ذهنم نمانده. الآن هم خیلی خوابم گرفته." ابراهیم گفت:" می‌دانم خسته هستی و فکرت به شدت درگیر است. برو استراحت کن. خستگی‌ات که رفع شد، اگر حال داشتی به حرف‌هایم فکر کن." مؤلف : روح الله ولی ابرقوئی انتشار متن با لینک مجاز است. ادامه در کانال👇 https://eitaa.com/besooyenour
داستان دهشتناک یورش نوین شیاطین به ایران در آخرالزمان یک ماه بعد ⭕️ تصادف شدید ابلیس با شادمانی به سران جنی گفت: "الآن یک هفته است که این زن در کماست و امیدی به زنده ماندنش نیست. البته اگر بعد از آن سانحه دوباره به زندگی خود برگردد، کار برای ما سخت می‌شود." لاقیس بی‌درنگ پرسید:" چرا کار برای ما سخت می‌شود؟این زن،با وسوسه‌های فوق العادهٔ تو تصمیم نهایی خود را گرفت و در مسیر مطب دکتر تصادف شدیدی کرد و بچه‌اش از بین رفت. حال اگر به هوش بیاید و به دنیا هم برگردد، چیزی عوض نشده." ابلیس چهره در هم کشید و گفت: "متأسفانه این زن در آن عالم، پرده‌هایی از مقابل چشمش برداشته شده و چیزهایی دارد می‌بیند که اگر رجعت کند و آن صحنه‌ها در حافظهٔ او باقی مانده باشد و آن‌ها را برای اطرافیانش بازگو کند، نظر بسیاری از آدمیانی که مخالف فرزندآوری هستند، تغییر می‌کند." سران جنی با شنیدن این جمله تعجب کردند. زلنبور بلافاصله گفت:" مگر این زن چه منظره‌هایی دارد در آن عالم می‌بیند که این‌قدر تو را نگران کرده؟" ابلیس که برای القای وسوسه‌های ظریف و سنگین به آن زن چشمانش سرخ شده بود، گفت:" برای این زن دارد مکاشفاتی رخ می‌دهد که برگشتنش به دنیا برای ما زیانبار است و ما باید با ایجاد اختلال در سیستم بهبودی او، راه برگشت را بر او سد کنیم و با ایجاد وسوسه در دل طبیبان یا اطرافیانش، آن‌ها را از زنده ماندن این زن کاملاً مأیوس کنیم تا دستگاه‌هایی که برای زنده ماندن به او وصل است، از او جدا شود." لاقیس با هیجان خاصی پرسید:" آیا امکان مشاهدهٔ مکاشفات این زن وجود دارد یا نه ؟به نظرم باید از این صحنه‌ها نیز مطلع باشیم تا هنگام یورش به تشکیلات زمینیان، با دست پر و اطلاعات جامع ،روانهٔ خانه‌های ایرانیان شویم." ابلیس با تکان دادن سرش حرف لاقیس را تأیید کرد و گفت:" بنای من همین بود تا شما نیز آنچه برای این زن دارد اتفاق می‌افتد را مشاهده کنید." کمی بعد ابلیس جلو آمد و دستش را چندین بار به طرز عجیبی در مقابل چشمان سران جنی حرکت داد و با این کار در ذهن سران جنی، وقایعی که آن زن در حال مشاهده بود را به تصویر کشید." مؤلف:روح الله ولی ابرقوئی انتشار متن با لینک مجاز است. ادامه در کانال👇 https://eitaa.com/besooyenour
داستان دهشتناک یورش نوین شیاطین به ایران در آخرالزمان ⭕️ عقرب و حفرهٔ تنگ صداهای هولناک، ترس الهام را زیاد کرده بودند. او یکباره جسد خود را در یک فضای نیمه تاریک و داخل یک خانهٔ متروکه با دیوارهای بلند گِلی و مخوف دید. دیوارها پر از سوراخ‌های کوچک و بزرگ بودند که داخل هر کدام، موجودات عجیب و غریب و ترسناک نشسته و مدام می‌غریدند. موهای ضخیم و بلندشان چهره‌شان را پوشانده بود. فقط چشم‌های سرخ‌شان هویدا بود که به جسد الهام زل زده بودند. از دماغ‌های گنده و پهنشان شعله‌های آتش زبانه می‌کشید. الهام که جسد خود را در این ساختمان تک و تنها می‌دید، وحشت وجودش را گرفته بود. نمی‌دانست اینجا کجاست؟ ناگهان در اطراف جسدش مارهای سیاه و بزرگی دید که چشم‌هایشان زرد بود و از دهانشان زهر می‌چکید. پایین پاهایش عقرب‌های سیاهی دید که اندازهٔ هر کدام به اندازهٔ یک فیل بود. الهام از وحشت فراوان زبانش بند آمده بود. صدای شیون آدم‌هایی که معلوم نبود از کجا می‌آید، شنیده می‌شد. جسد الهام تکانی خورد. بلند شد و نشست. نگاهی به بدن خود کرد. تمام استخوان‌هایش پر از درد بود. خستگی مفرطی بر بدنش غلبه کرده بود. تا چشمش به اطراف افتاد، از جا برخاست. با دیدن مارها و عقرب‌های هولناک، دست و پایش را گم کرد و با آن حالش شروع به دویدن کرد. جلوی پایش را به درستی نمی‌دید. مکرر زمین می‌خورد.از خوف،مدام پشت سرش را نگاه می‌کرد.هنوز مارها و عقرب‌ها دنبالش بودند. الهام در این اوضاع فقط داد می‌زد. از اینکه نمی‌دانست اینجا کجاست و قرار است چه اتفاقی برایش بیفتد، بیشتر رنج می‌برد. نفسش به شماره افتاده بود. انگار اکسیژن کافی برای تنفس نداشت. با دستش گلوی خود را گرفته بود و به سوی مکان نامعلوم می‌تاخت. بدن پر از زخم و دردش را با زحمت فراوان با خود می‌کشید.صدای سگ‌ها و حیوانات وحشی از دور به گوش می‌رسید. چیزی نمانده بود قالب تهی کند.او فقط می‌دوید. برایش مهم نبود که پاهایش از خارهای زمخت و تیز، خون آلود شده است. ناگهان با سر به ته چاله‌ای بزرگ افتاد. دلش هری ریخت. درد زیادی را تحمل می‌کرد. چشمانش را باز کرد. خود را در حفره‌ای تنگ با دیوارهایی پر از جانوران موذی دید. یکباره زبان باز کرد و با تمام وجودش خدا را صدا زد. با صدای بلند فریاد زد:" خدااا! کمکم کن! اینجا کجاست؟ ای خدااا! من فقط تو را دارم. به دادم برس!" و شروع کرد بلند بلند گریه کردن. در این هنگام از گوشهٔ گودال خاک‌ها شروع به ریزش کردند و دریچه‌ای باز شد. با باز شدن این دریچه، نفس کشیدن برای الهام راحت‌تر شده بود، اما هنوز وجودش پر از وحشت بود. دو نفر با هیبتی ترسناک و بدنی متعفن با گرزهایی بزرگ در دست به سمت او می‌آمدند. الهام با همان حالت نشسته عقب عقب رفت تا پشتش دیوارهٔ گودال را لمس کرد. شما کیستید؟ اینجا کجاست؟ ما مأمور عذاب تو در قبر هستیم! یعنی من مرده‌ام؟ بله! تازه جان داده‌ای. اکنون هم باید به سؤال‌های ما پاسخ بدهی و هم با این گرزهای گداخته به سر و صورتت بزنیم تا از تعلقات دنیایی کنده شوی! مؤلف: روح الله ولی ابرقوئی انتشار متن با لینک مجاز است. ادامه در کانال👇 https://eitaa.com/besooyenour
داستان دهشتناک یورش نوین شیاطین به ایران درآخرالزمان ⭕️ خانهٔ شادی ساعتی بعد الهام چشم‌هایش را به آرامی گشود. نور چشم نوازی دیدگانش را گرم کرد. نگاهی به اطراف انداخت. گویا دردی احساس نمی‌کرد. خود را در اتاقی با دیوارهای سفید و تزیین شده با چلچراغ‌های زیبا و نغمه‌های آرامبخش دید.رایحه‌ای خوش‌بو فضا را معطر کرده بود. فرش‌هایی نرم از جنس حریر و دیبا این حجره را تزیین کرده بود. الهام روی پایش ایستاد.نرمی عجیب فرش‌ها او را وسوسه کرد تا چند قدمی راه برود. در مقابل پنجرهٔ حجره ایستاد. مناظر زیبای باغ‌ها و گل‌های رنگارنگ و صدای شرشر آب برایش لذت زیادی داشت. برایش سؤال بود که اینجا کجاست؟ ناگهان صدای مهربانی به گوش او رسید که با لحنی آرامبخش می‌گفت:" اینجا بیتُ الفَرَح است، یعنی خانهٔ شادی. این هدیه‌ای از طرف خداست به تو." الهام سرش را چرخاند تا صاحب صدا را پیدا کند، اما کسی را ندید. با خود گفت: "من که مرده بودم و داشتم زیر گرزهای مأموران خدا عذاب می‌شدم! چه شد که یکباره سر از اینجا درآوردم؟" ندای محبت آمیزی طنین انداز شد و گفت:" عذاب در عالم آخرت، نتیجهٔ اعمال شما انسان‌ها در دنیاست. هر عمل بدی که از شما سر زده باشد، به شکل شکنجه و رنج نماید نمایان می‌شود و شما اینجا حقیقت اعمال خود را می‌بینید." الهام که به آرامش بی‌نظیری رسیده بود، گفت:" تو کیستی؟" من عمل نیک تو هستم که به شکل این حجرهٔ زیبا ظاهر شده‌ام. کدام عمل نیکم؟ صدا گفت:" من عمل" شاد کردن" فرزندت ملیحه هستم! یکی از صفات خوب تو در دنیایی این بود که دخترت را شاد می‌کردی و خدا وعده داده هر کس فرزندش را شاد کرد، پس از مرگ او را در خانه‌ای به نام "بیت شادی" سکنا دهد. تو فعلاً در این خانه در کمال شادی و سرور خواهی بود تا اینکه به راهت ادامه دهی. البته هدیهٔ دیگری بابت خوشحال کردن فرزندت قرار است به تو عطا شود که در داخل پاکتی از نور در گوشهٔ حجره مهروموم شده و می‌توانی آن را به عنوان توشهٔ راهت با خود همراه داشته باشی، چرا که مسیر پرخطر و هولناکی در پیش داری و این هدایا می‌تواند تو را از بعضی منازل سخت عبور دهد." الهام که از حرف‌های عمل نیکش مبهوت شده بود، به سرعت گوشهٔ اتاق را نگاه کرد. جلو رفت و آن پاکت را برداشت. آن را باز کرد و دید در لوحی زرین و خوش رایحه با خطی فوق العاده زیبا نوشته بود: "سلام و تحیت خدا بر تو! خدای مهربانت در قبال مسرور کردن فرزندت در دنیا، پاداش آزاد کردن بنده به تو تقدیم می‌کند. والسلام، مأمور خدا." اشک‌های الهام بی‌اختیار جاری گشت. لذت ذره‌ای از مهربانی خدا در آغاز سفر پرمخاطره‌اش او را به اوج آرامش رسانده بود و البته از این مرحله به بعد احساس تشنگی بیشتری به انس با خدا می‌کرد. او اکنون با منتظر می‌نشست تا ببیند در ادامه چه سرنوشتی برایش رقم خواهد خورد، انتظاری توأم با احساس فقر و نیاز به بهترین پناهگاهش، خدا. لحظاتی بعد از سمت راست اتاق دری باز شد. ندایی او را صدا زد و گفت:" وقت حرکت است. توشه برگیر و راه بیفت!" مؤلف: روح الله ولی ابرقوئی انتشار متن با لینک مجاز است. ادامه در کانال👇 https://eitaa.com/besooyenour
داستان دهشتناک یورش نوین شیاطین به ایران درآخرالزمان ⭕️ چنگال‌های تیز الهام نگاهی به اطراف انداخت. یک کوله پشتی در گوشهٔ اتاق به چشمش خورد. بی‌اختیار رفت و آن را بر دوش خود انداخت به سمت در راهی شد. همین که از اتاق خارج شد، با جاده‌ای پر از سنگلاخ و مسیری کوهستانی مواجه شد. هوای داغ جاده و شیب بلند آن خبر از یک سفر سخت و نفس‌گیر می‌داد. الهام نگاهی به دوردست انداخت، اما فقط جادهٔ پر از صخره و سنگ‌های بزرگ می‌دید. سکوت محض حکم‌فرما بود. هوا گرگ و میش بود. ندا آمد:" حرکت کن!" الهام با گام‌های سنگین شروع به حرکت نمود. دلهرهٔ عجیبی داشت. ساعتی گذشت و همین‌طور تک و تنها به سمت بالا رفت. عبور از برخی صخره‌ها و سنگ‌ها او را خسته کرده بود. تشنگی و گرسنگی کم کم به سراغش آمده بود. تاریکی هوا بیشتر می‌شد و او به سختی جلوی پایش را می‌دید. صدای نفس نفس زدنش در کوه‌های اطراف می‌پیچید. گرمای زمین لحظه به لحظه بیشتر می‌شد. تاریکی هوا ترس عجیبی به دل الهام انداخته بود. خستگی بر تنش نشسته بود، اما در فضای ترسناکی که چشم به درستی کار نمی‌کرد، فکر استراحت و نشستن را به ذهن خود راه نمی‌داد. توان الهام کم شده بود. عرق ریزان و با لبی تشنه به سمت بالا می‌رفت. ناگهان احساس کرد در آن تاریکی از پشت سر صدای پا می‌آید. صدا به او نزدیک می‌شد، اما چیزی نمی‌دید. الهام هر طور بود کمی سرعتش را بیشتر کرد، ولی انگار از صدای پا دور نمی‌شد. ترس تمام وجودش را گرفته بود. چندین بار روی زمین افتاد اما برای نجات خود بلند شد و ادامه داد. در این لحظه متوجه شد که صدای پا چند برابر شده، گویا چند نفر پشت سرش به دنبالش بودند. ناگهان چندین صدای غرش که معلوم نبود حیوان هستند یا موجودات دیگر، خوف الهام را بیشتر کرد. الهام همین‌طور که تند تند از لای این صخره‌ها بالا می‌رفت، لحظه‌ای نگاهش را برگرداند و با صحنه عجیب مواجه شد. چندین موجود غول پیکر با چهره‌ای کریه و زشت با چشم‌های گنده و سرخ و دستانی بزرگ با چنگال‌های بلند و تیز به او نزدیک می‌شدند. الهام پایش به سنگی گرفت و با صورت به زمین خورد. به سرعت چرخید تا ببیند این‌ها کیستند؟ هرچه تلاش کرد تا حرف بزند، نتوانست. بالأخره با لکنت فراوان و صدایی نحیف گفت:" شما کیستید؟ با من چه کار دارید؟" یکی از موجودات غول پیکر با صدایی خشن و بلند گفت:" چرا ما را نمی‌شناسی؟ ما همیشه همراه تو بودیم، ولی تو ما را نمی‌دیدی. ما اعمال زشت و گناه تو هستیم و اکنون تا پاک نشوی، مایهٔ عذابت خواهیم بود." الهام که مثل بید می‌لرزید و از ترس، صدای شیونش خفیف شده بود، گفت: "چگونه باید پاک شوم تا از دست شما خلاص شوم؟" آن‌ها قهقهه سر دادند و با صدای کلفتشان گفتند:" قرار است با این چنگال‌های تیز آن‌قدر بر پوست بدنت بکشیم تا قلبت ظاهر شود. اگر هم در حین این کار از هوش رفتی، دوباره به امر خدا روح به بدنت حلول می‌کند و ما آن‌قدر به کارمان ادامه می‌دهیم تا دستور برسد که از تو جدا شویم." مؤلف : روح الله ولی ابرقوئی انتشار متن با لینک مجاز است. ادامه در کانال👇 https://eitaa.com/besooyenour
داستان دهشتناک یورش نوین شیاطین به ایران در آخرالزمان شنیدن این حرف‌ها برای بیهوش شدن الهام کافی بود. لحظه‌ای به پشت سرش نگاه کرد و با خود گفت:" اگر عقب عقب بروم و از بالای این بلندی خودم را به پایین پرت کنم، شاید عذابش کمتر باشد." او با پاهایش به زمین فشار می‌آورد و آرام آرام به عقب می‌رفت. درد مفرطی بر استخوان‌ها و بدنش عارض شده بود. دیگر یارای حرکت نداشت. آن‌ها جلو آمدند. صدای شیون الهام بلند شد. او فقط از خدا کمک می‌خواست و مدام استغاثه می‌کرد. با چنگال‌های خود بر پوست بدنش می‌کشیدند و او فقط ضجه می‌زد. دردی که به عمرش نچشیده بود و ذره ذره باید شاهد کنده شدن پوست و گوشت خود می‌بود. لحظه‌ای نگذشت که الهام بیهوش شد، اما به سرعت به هوش آمد و باز شاهد فرو کردن چنگال‌های بلند آن‌ها در بدنش بود. آن‌ها مدام می‌گفتند:" این است عذاب یاری تو به ظالمان!" الهام که از این جملهٔ آن‌ها تعجب کرده بود و مدام ناله می‌زد، با همان حالت شیون گفت:" من کجا به ظالمان کمک کردم ؟من در دنیا دشمن ظالمان بودم. اشتباه می‌کنید. من تحمل این درد را ندارم ." یکی از غول پیکرها بلند، طوری که صدایش در آسمان‌ها طنین انداز بود، گفت:" تو قصد داشتی فرزندت را به قتل برسانی و با این کار به ظالمان و دشمنان خدا کمک کنی. تو اراده کرده بودی بچه‌ات را سقط کنی و با این عملت دل دشمنان خدا را شاد کردی. مگر نمی‌دانستی که دین خدا به یاران زیادی محتاج است؟ چرا شانه خالی کردی؟" الهام همان‌طور که درد می‌کشید، با شنیدن این مذمت‌ها، زجرش بیشتر و بیشتر شد. مدام با صدای بلند می‌گفت: "من اشتباه کردم. مرا برگردانید به دنیا تا جبران کنم." اما آن‌ها با چهره‌های خشم آلود و غضبناکشان می‌گفتند:" الآن زمان جبران نیست. الآن وقت حساب است و دیگر راه برگشتی در کار نیست." در این هنگام الهام به ذهنش آمد تا از توشه‌ای که به همراه دارد، استفاده کند. او بلند صدا می‌زد و می‌گفت:" من یک توشه به همراه دارم." آن‌ها گفتند:" چه توشه‌ای؟" با زحمت زیاد پاکت را از کوله پشتی‌اش بیرون آورد و به آن‌ها نشان داد. مؤلف:روح الله ولی ابرقوئی انتشار متن با لینک مجاز است. ادامه در کانال👇 https://eitaa.com/besooyenour
داستان دهشتناک یورش نوین شیاطین به ایران در آخرالزمان ⭕️ کنار چشمه یکی از غول پیکرها پاکت را گشود و به دوستانش گفت:" ساعتی صبر کنید. او ذخیره‌ای در این پاکت دارد که می‌تواند قدر استراحت کند." بلافاصله نسیم خنک و ملایمی صورت الهام را نوازش کرد. فضای اطراف کاملاً روشن شد. درختان زیبا چشم الهام را پر کرده بودند. احساس خوبی به او دست داد. بوی خوش عطر به او شادابی بخشید. نغمهٔ خوش پرندگان او را فرحناک کرده بود. با دیدن چشمه‌ای زلال، خودش را به آن رساند و سرش را داخل آن گذاشت و خود را سیراب نمود. نگاهی به بدن خود کرد. هیچ اثری از زخم و درد در آن نبود. ساعتی گذشت. ندایی خوش از آسمان به گوش رسید:"تو مرهون همان توشه‌ای هستی که از شاد کردن فرزندت به همراه داشتی. اکنون در اینجا استراحت کن که دوباره باید به راحت ادامه دهی. تو هنوز مسیر سختی در راه داری و تا پاک شدن کامل روحت باید از این منازل سخت عبور کنی." الهام به سرعت گفت:" تو کیستی؟ چرا من تو را نمی‌بینم؟" ندا آمد؛" من راهنمای تو هستم و تا آخر سفر، مسیر را به تو نشان خواهم داد." الهام که می‌دانست اگر از این فضای زیبا خارج شود،باز دچار دشواری‌های فراوان و منازل صعب العبور می‌شود، گفت:" خواهش می‌کنم به من توشه‌ای بده تا در مواقع حساس از آنها استفاده کنم.من طاقت این شکنجه‌ها را ندارم." راهنما گفت:" این عذاب‌ها، حقیقت اعمال خودت در دنیا هستند و به ناچار باید آنها را تحمل کنی، اما من مأمورم چندین توشه که هر کدام داخل پاکت هستند را در کوله پشتی‌ات بگذارم. در مواقع لزوم، وقتی به یاد این توشه‌ها افتادی،می‌توانی با نشان دادن آن‌ها،مسیر را برای خودهموارتر کنی." الهام که وجودش برای ادامهٔ مسیر پر از نگرانی بود، هم‌زمان با حرف‌های راهنما، امید در دلش زنده شد، اما همچنان ترس از ادامهٔ مسیر در چهره‌اش موج می‌زد. راهنما گفت:" در سمت چپ باغ جاده‌ای هست که باید از آن عبور کنی. اکنون زمان حرکت است. راه بیفت!" مؤلف: روح الله ولی ابرقوئی انتشار متن با لینک مجاز است. ادامه در کانال👇 https://eitaa.com/besooyenour
داستان دهشتناک یورش نوین شیاطین به ایران در آخرالزمان ⭕️ باتلاق خون الهام که اکنون قدر کوله پشتی را می‌دانست، به سرعت آن را برداشت و محکم به خود بست. جاده را گرفت و حرکت کرد. کم کم از فضای زیبای باغ خارج شد. بیابانی لم یزرع مقابل چشمانش نمایان گشت. او مدام زیر لب از خدا کمک می‌خواست. هیچ وقت در عمرش مثل حالا نیاز شدید به یاد خدا نداشت. آرام آرام به راهش ادامه داد. هوا کم کم تاریک شد. الهام که از تاریکی هوا خاطرهٔ خوبی نداشت، دلهره‌اش دوچندان شد. آرام آرام حس کرد راه رفتن برایش سخت شده است. وارد زمینی شده بود که حالت باتلاق داشت.لحظه به لحظه احساس می‌کرد عمق باتلاق بیشتر می‌شود. هرچه نگاه کرد، متوجه نشد که داخل این باتلاق چیست؟ به تدریج بوی متعفنی در فضا پخش شد. ناگهان صدایی به او گفت:" اگر بایستی،در این باتلاق غرق می‌شوی. باید حرکت کنی تا بتوانی از آن به سلامت گذر کنی." الهام بی‌درنگ گفت:" خواهش می‌کنم به من کمک کن. اینجا کجاست؟" صدا در ادامه گفت:" اینجا باتلاق خون بی‌گناهانی است که در دنیا به قتل رسیده‌اند و چون نام تو در لیست قاتلان ثبت شده باید از این باتلاق متعفن عبور کنی." الهام که حس می‌کرد داردبیشتر داخل باتلاق فرو می‌رود، ترس وجودش را گرفت و با گریه و زاری گفت:" قاتل ؟ چرا ؟مگر من قاتل هستم؟ من در عمرم آزارم به یک مورچه هم نرسیده." کم کم دمای باتلاق زیاد شد. انگار دیگی روی آتش بود و قرار بود به نقطهٔ جوش برسد. بوی تعفن آن، حالش را بد کرده بود. الهام شروع کرد به عق زدن. ندا آمد:" تو هنوز نسبت به قدم برداشتن برای سقط جنین، باید عذاب بکشی تا پاکیزه شوی. مگر نمی‌دانی که بعد از مرگ، اولین چیزی که خدا دربارهٔ آن حکم می‌کند، خون‌های ریخته شده است؟" الهام می‌دانست که باز در مخمصه‌ای بزرگ گرفتار شده. بوی گند باتلاق بیشتر و بیشتر می‌شد. او مدام بالا می‌آورد. حس می‌کرد در آن تاریکی لخته‌های خون و تکه‌های گوشت از دهانش خارج می‌شود. او تا گردن در باتلاق فرو رفته بود. دستانش را بالا گرفته بود و تلاش می‌کرد غرق نشود. از شدت حرارت،خون‌های باتلاق غل‌غل می‌کرد. پاها و بدن الهام در حال سوختن بود. ضجه و ناله‌های او بلند شد. ناگهان صدایی خشن و درشت در بالای سرش طنین انداز شد که بلند نعره می‌زد:: آتش باتلاق را زیاد کنید! باید روده‌ها و معدهٔ این زن پخته شود. آن‌قدر بجوشد تا مغزش از دماغش خارج شود." یک دفعه به طور عجیبی باتلاق به آتش تبدیل شد. صورت الهام بریان شده بود. باز همان صدای خشن به گوش می‌رسید: آن‌قدر او را نگه دارید تا گوشت‌های صورتش ذوب شود.صحنه‌ای وحشتناک و فوق‌العاده دردناک بود. الهام فقط داد می‌زد. ناگهان به یاد توشهٔ همراهش افتاد و صدا زد:" من توشه دارم... من توشه دارم ...من ثواب به همراه دارم. کمکم کنید! خدایا دستم را بگیر. توشهٔ مرا نگاه کنید. دیگر تحمل ندارم!" مؤلف: روح الله ولی ابرقوئی انتشار متن یا لینک مجاز است. ادامه در کانال👇 https://eitaa.com/besooyenour
داستان دهشتناک یورش نوین شیاطین به ایران در آخرالزمان ⭕️ سجده ملیحه و شربت عسل ساعتی بعد چشم را باز کرد. او که شب سختی را گذرانده بود، بلافاصله با باز کردن چشمانش به اطراف نگاه کرد. نه دردی احساس می‌کرد و نه بوی تعفنی وجود داشت. دستش را به صورتش کشید. دید گوشت صورتش سالم است. نگاهی به خود کرد. جامه‌ای سفید و بلند بر تن داشت. کنار چشمه‌ای زلال روی تختی بلند که با ابریشم خالص فرش شده بود، نشسته بود. درختان بزرگ میوه، سایه و پناه خوبی برای او بودند. نگاهی به پیرامونش انداخت. چند نفر سبزپوش را در نقاط دوردست مشاهده کرد که در کنار قصرهای چشم نواز استراحت می‌کردند. در جوار خود ظرفی بلورین، پر از شربت عسل دید. آن را برداشت و سر کشید. طعمی عجیب و گوارا داشت. الهام از جای خود برخاست.دوست داشت قدم بزند و از دیدن این منظره‌های زیبا لذت ببرد. همین که خواست حرکت کند، صدای مهربان راهنما را شنید که گفت: "می‌بینم پس از یک شب سخت، در آرامش به سر می‌بری!" الهام که گویا گمشدهٔ خود را پیدا کرده بود، گفت:"چقدر با صدای تو به آرامش می‌رسم! بله دیشب، شب هولناکی بود، اما الآن خوشحالم که اینجا هستم." راهنما گفت:" می‌دانی علت اینکه مأموران عذاب، دست از ادامهٔ شکنجه‌ات کشیدند، چه بود؟" الهام با تعجب پرسید:" مگر قرار بود باز هم شکنجه شوم؟" راهنما در جواب گفت:" بله، آن شکنجه بخش کوچکی از عذاب اصلی‌ات بود، اما به مدد یکی از توشه‌هایی که در کوله پشتی‌ات داشتی، خلاصی یافتی." الهام به سرعت پرسید:" کدام توشه؟ یعنی کدام عملم در دنیا مرا نجات داد؟" راهنما با همان لحن آرام خود گفت:" یکی از سجده‌های دخترت ملیحه تو را نجات داد." الهام با تعجب پرسید:" کدام سجده؟ او که سنش کم است و نماز نمی‌خواند." راهنما گفت:" او به همراه پدرش چادر نماز به سر کرد و ادای نماز خواندن درآورد. در یکی از سجده‌هایش از خدا خواست تا تو را شفا دهد. خدا نیز نظر رحمت و لطفش را شامل تو کرد و تو را از آن آتش مهیب نجات داد." اشک در دیدگان الهام حلقه زد. همان دم سر به سجده گذاشت و از لطف و مهربانی ویژهٔ خدا قدردانی کرد. راهنما گفت: "فرزندان شما در دنیا، باقیات الصالحات شما هستند. بعد از مرگ به این باقیات الصالحات نیاز شدید پیدا می‌کنید. آن‌ها هر کار نیکی در دنیا انجام دهند، اثر آن به شما خواهد رسید و مایهٔ رشد و ارتقای جایگاه شما در این دنیا و نجات از منازل سخت خواهد شد." الهام گفت:" راستی آیا باز هم قرار است به خاطر تصمیمی که برای سقط فرزندم گرفته بودم، شکنجه شوم؟" مؤلف: روح الله ولی ابرقوئی انتشار متن با لینک مجاز است. ادامه در کانال👇 https://eitaa.com/besooyenour
داستان دهشتناک یورش نوین شیاطین به ایران در آخرالزمان راهنما گفت:" عذاب‌های متنوع و زیادی به خاطر این تصمیمت در کارنامه‌ات ثبت شده بود، اما چون در مسیر انجام تصمیمت ناخودآگاه تصادف کردی و بچه‌ات سقط شد و به علت شدت محبت و عاطفه‌ای که به دخترت داشتی، مأموران عذاب تصمیم گرفتند برایت تخفیف قائل شوند." الهام از خوشحالی تبسمی کرد و پرسید:" یعنی دیگر قرار نیست مرا عذاب کنند و همین جا منزل جاودانهٔ من است؟" راهنما در جواب گفت:" منزل‌هایی که قرار است از آن عبور کنی خیلی زیاد است و باید همین جا منتظر بمانی تا سفر بعدی‌ات آغاز شود. سختی‌های سفرت فقط مربوط به اعمال خودت در دنیاست. ای کاش بندگان خدا در دنیا از راه شیطان و هوای نفس پیروی نمی‌کردند تا در عالم برزخ و آخرت، مسیرشان آسان آسان و با لذت فراوان همراه باشد." الهام که محو سخنان راهنما شده بود، غبطه خورد و آهی کشید و با خود گفت:" کاش در دنیا از ذره ذرهٔ عمرم استفاده می‌کردم تا در سفر آخرت از چنین منازل سختی عبور نمی‌کردم. کاش می‌توانستم به دنیا برگردم و تمام عمرم را در راه عبادت و عمل نیک بگذرانم." راهنما گفت: انسان‌ها در عالم دنیا از حب دنیا و منفعت طلبی ضربه می‌خورند. راحت طلبی و آسایش طلبی، آن‌ها را از تلاش و جهاد مخلصانه باز می‌دارد. خاصیت دنیا این است که آدم‌ها را از دینداری واقعی و معنویات غافل می‌کند و قلب‌های آن‌ها را با زنگار دنیا می‌پوشاند." مؤلف:روح الله ولی ابرقوئی انتشار متن با لینک مجاز است. ادامه در کانال👇 https://eitaa.com/besooyenour
داستان دهشتناک یورش نوین شیاطین به ایران در آخرالزمان ⭕️نگاه تشکیلاتی راهنما الهام که با حرف‌های راهنما آه حسرتش افزون شده بود، پرسید:" در دنیا چه عملی بزرگترین اجر را دارد؟ اگر خود تو انسان بودی، در دنیا چه می‌کردی تا گرفتار سختی‌های آخرت نشوی؟ بهترین عمل در نظرت چیست؟" راهنما گفت:" خدا انسان‌ها را در دنیا باطل نیافریده و هدف او از خلقت بشر این است که با عبودیت و بندگی، به قرب او برسند. انبیا و پیامبران خود را نیز فرستاد تا راهنمای آنها باشند، سپس کامل‌ترین دین خود، یعنی اسلام را به مردم عرضه کرد و پیامبر آخرالزمان و خاندان عصمت و طهارتش را به عنوان راه بلد و امام و هادی جامعه قرار داد تا مردم را برای رسیدن به هدف خلقت، ارشاد و کمک کنند و برای این مهم باید نظام دینی و جامعه اسلامی شکل بگیرد تا با مبارزه و جهاد با طاغوت و دشمنان خدا که موانع بزرگی برای تحقق هدف آفرینش هستند، از میان برداشته شوند. این‌ها را گفتم تا بدانی که مهم‌ترین کار نیک در دنیا این است که بندگان خدا هر کدام به اندازهٔ توان خود در راه تأسیس یا تقویت نظام دینی و تشکیلات الهی و کمک رسانی به این سازمان ولایی قدم بردارند، چرا که اگر جامعهٔ دینی و نظام اسلامی تقویت نشود، دشمنان قسم خوردهٔ دین خدا، مانع ظهور منجی بشریت خواهند شد و تشکیل دولت مهدوی که زیباترین و کامل‌ترین حکومت اسلامی در گسترش معنویت و عدالت و امنیت است، به تاخیر خواهد افتاد. اینکه عذاب‌های سختی برای تصمیمت در نظر گرفته شده بود، به این علت بود که تو قصد داشتی یک انسان را که امکان داشت سرباز و یاور دین خدا و تشکیلات آن شود، از حیات محروم کنی. بندگان خدا اگر می‌دانستند در این برهه از تاریخ، امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف چقدر به حمایت ایشان نیاز دارد، از هر طریقی برای کمک به ایشان سر و دست می‌شکاندند و برای تربیت سرباز و مجاهد ، هم فرزندآوری می‌کردند و هم آنها را به بهترین وجه پرورش می‌دادند و لحظه‌ای در این کار عظیم تأخیر نمی‌کردند، چرا که اگر زمان از دست برود و ظهور منجی به عقب بیفتد، مسئول خواهند بود و باید جوابگوی تاریخ و بشریت باشند." الهام که شرمندهٔ افکار و اعمال بد خود در دنیا شده بود، گفت:" من آنجا کور بودم و الآن در این دنیاست که دارم می‌بینم و می‌فهمم که باید به دین خدا و نظام دینی کمک کرد، اما حیف که الآن فرصتی برای جبران ندارم." مؤلف: روح الله ولی ابرقوئی انتشار این متن با لینک مجاز است. ادامه در کانال👇 https://eitaa.com/besooyenour
📖 مسابقه کتابخوانی 📙 از کتاب کندوی عنکبوت 📑 بـا مـوضـوع: جوانی جـمـعـیـت ⏳ مهلت شرکت در مسابقه: 🗓️ 20 شهریورماه 1402 🎁 همراه با اهداء جوایز نفیس به نفرات برتر مسابقه 📍محل دریافت کتاب و پاسخنامه: 📍دفتر امام جمعه شهر گلدشت ✅تـحــــویـل پـاسخنـــامــــه: 📱 ارســـال در ایتــــا به شمـــاره: 09134623191 ⚜️ روابط عمومی شهرداری و شورای اسلامی شهر گلدشت: 🌐 eitaa.com/goldashtcity 📌 zil.ink/goldashtcity
داستان دهشتناک یورش نوین شیاطین به ایران در آخرالزمان راهنما گفت:" خدا انسان را در پیچ و خم دنیا رها نکرده، بلکه دست او را گرفته و از سر لطف و مهربانی‌اش،هم به او عقل داده و هم راهنمایانی که ذره‌ای خطا نمی‌کنند و عصمت دارند، برای او فرستاده است. پس اگر کمی تفکر کند، به راحتی می‌تواند راه سعادت را پیدا کند. انسان‌های زیادی در همان دنیا راه درست را پیدا کردند و آخرت خود را آباد نمودند، پس اصلاً جای بهانه جویی وجود ندارد و اگر تو هم اندکی بیشتر تعقل می‌کردی و همنشین دوستان ناباب نمی‌شدی و از هوای نفس و وسوسه‌های شیطان تبعیت نمی‌کردی، الان اوضاع بسیار متفاوتی داشتی." الهام با جملات منطقی راهنما حرفی برای گفتن نداشت. سکوت کرد و منتظر نشست تا تکلیفش برای ادامهٔ راه مشخص شود. ⭕️ چشمه‌ای از جنس صلوات با مشاهدهٔ دوبارهٔ مناظر زیبای بوستانی که در آن به سر می‌برد، آرامش و لذتی خاص نصیبش شد.تصمیم گرفت از کنار نهر زلال آب حرکت کند و گشتی در باغ بزند. کمی که جلوتر رفت، تعدادی زن و مرد که جامهٔ سفید بر تن داشتند را مشاهده کرد. عده‌ای از آن‌ها در گوشه‌ای از باغ روی تخت‌های مُطلا با تاج‌های پادشاهی، تکیه بر بالش‌های نرم زده بودند و گروهی نیز مشغول قدم زدن بودند. کمی آن طرف‌تر چشمه‌ای دید که انگار آبش متفاوت تر از چشمه های دیگر بود. جلو رفت و کنار چشمه نشست. همین که اراده کرد از آبش بنوشد، ظرفی براق و درخشنده از جنس یاقوت مقابل چشمانش حاضر شد. ظرف را گرفت و در آب چشمه فرو برد. رایحهٔ خوش چشمه، الهام را از خود بیخود کرده بود. آب چشمه را نوشید. شیرین‌تر از شهد و خنک‌تر از برف و خوشبوتر از مُشک بود. همین که آب را نوشید، بی‌اختیار بر زبانش ذکر صلوات بر محمد و آل محمد جاری گشت. در این هنگام ندایی با صوت خوش در فضا منعکس شد و گفت: "خداوند عزوجل طینت خاندان عصمت و طهارت، یعنی اهل بیت را از طعم این چشمه آفریده است. بی اختیار از اشک در چشمان الهام حلقه زد و به سرعت پیشانی شکر بر سجده سایید و از اینکه محبت و عشق علی و اولاد علی در دلش موج می‌زد، خدای بزرگ را سپاس گفت. الهام به حرکتش ادامه داد. هرچه جلوتر می‌رفت ،با صحنه هایی ناب و مدهوش کننده مواجه می‌شد. کمی احساس گرسنگی کرد. نگاهی به درختان اطراف انداخت. مملو از میوه‌های شیرین و آبدار بودند. تا اراده کرد یکی از خوشه‌های انگور را میل کند، به سرعت در برابرش داخل یک سینی زرین آماده شدند و او با دستانش آن را گرفت و شروع به خوردن کرد. هرچه می‌خورد، تمام نمی‌شد. مزه‌اش آن‌قدر شیرین و دلچسب بود که تمام سلول‌های بدنش آن را حس می‌کرد. جالب این بود که هر دانه از آن انگورها، طعمی شیرین‌تر و بهتر از دانهٔ قبلی داشت و مزهٔ هیچ کدام از دهانش خارج نمی‌شد. مؤلف : روح الله ولی ابرقوئی انتشار متن با لینک مجازاست. ادامه در کانال👇 https://eitaa.com/besooyenour
داستان دهشتناک یورش نوین شیاطین به ایران در آخرالزمان ⭕️ سینه خیز یا سیاه چال؟ ناگهان صدای راهنما به گوش الهام رسید. راهنما با همان لحن نرم و مهربانش گفت:" آماده هستی برای ادامهٔ سفر یا نه؟" الهام که چاره‌ای جز جواب مثبت نداشت، گفت:" بله آماده‌ام. فقط یک سؤال دارم. آیا من بهشتی می‌شوم؟ اینجا خیلی جای خوبی است. خیلی به من احساس آرامش می‌دهد. دل کندن از اینجا واقعاً سخت است!" راهنما گفت:" بهشت تو اینجا نیست. اینجا راهروی ورودی بهشت هم نیست. تو قرار است به بهشت برین وارد شوی، اما پس از یک سفر طولانی و پرخطر، آن هم به خاطر اعمال خطایی که در دنیا داشته‌ای. آن‌قدر باید منازل سخت را بگذرانی تا پاکیزه شوی و با روحی تمیز و بدون آلودگی وارد مهمانی خدا و جایگاه ابدی خود شوی. آنجا دیگر موقتی نیست وبرای همیشه در کنار دوستان خدا و کسانی از اقوام و خانواده‌ات که بهشتی شده‌اند، زندگی خواهی کرد.در این مکان که الآن هستی، نه دوستی می‌بینی و نه اقوامی. اینجا استراحتگاه و اقامتگاه موقت توست." الهام که با توصیفات راهنما به وجد آمده بود، پرسید:" مژدهٔ خوبی به من دادی. همین که بهشتی می‌شوم، جای شکرش باقی‌است، اما ای کاش در دنیا طوری زندگی می‌کردم که این منازل سخت را نمی‌ پیمودم.واقعا هر لحظه از این منازل برای من از لحظهٔ مرگ سخت‌تر و جانکاه‌تر است." راهنما گفت:" اشتباه برخی از انسان‌ها در دنیا این است که می‌گویند ما که قرار است سرانجام بهشتی شویم، پس غمی نیست. هر طور خواستیم زندگی می‌کنیم و منفعت‌ها و راحتی های دنیا را از دست نمی‌دهیم. در حالی که اگر بدانند در عالم آخرت بابت هر نگاهی که کرده‌اند، بابت هر قدمی که برداشته‌اند، بابت هر حرفی که از دهانشان خارج شده و هر کلامی که شنیده‌اند، باید ذره ذره حساب پس بدهند، به هیچ عنوان چنین قضاوت سهل اندیشانه‌ای نخواهند کرد. کسانی که با این طرز فکر غلط، دینداری کج‌دار و مریزی دارند، یقیناً به سمت گناهان بزرگ‌تر سوق داده می‌شوند و ممکن است در جهنم، هزاران سال در عذاب های شدید باقی بمانند. درست مثل این است که به یک نفر بگویند از دو راه می‌توانیم به تو هزار میلیارد تومان هدیه دهیم. راه اولش این است که از اینجا تا ده کیلومتر جلوتر روی خار و خاشاک سینه خیز بروی و راه دوم این است که تو را صد سال در یک سیاهچال بزرگ که سراسر ظلمت و تاریکی است، با بدترین بوهای متعفن زندانی کنیم. در آنجا اگر تشنه شدی، آب‌های جوشیده و چرک به تو می‌دهیم. هر روز به سختی شکنجه‌ات می‌کنیم. هر روز در جمجمهٔ تو میخ‌های داغ می‌کوبیم. هر روز ناخن‌های دست و پایت را با گاز انبر می‌کشیم.روزی دو مرتبه تو را جلوی سگ ها و حیوانات درنده می اندازیم تا گوشت های بدنت را بدَرند و هر موقع گرسنه شدی، فضولات انسان ها و حیوانات را به زور به تو می‌خورانیم .آیا فرد عاقل راه دوم را انتخاب می‌کند؟ نه! عقل می‌گوید حتی اگر هزاران میلیارد تومان هم به من بدهند، سختی راه اول را به جان می‌خرم، چرا که مشکلات راه اول قابل مقایسه با سختی‌های طاقت فرسای راه دوم نیست. انسان‌ها اگر واقعاً می‌دانستند که معنای سختی در عالم آخرت چیست، قطعاً در دنیا سختی‌های پیش پا افتادهٔ دینداری و بندگی خود را تحمل کرده و یک گام به سمت گناه حرکت نمی‌کردند." مؤلف: روح الله ولی ابرقوئی انتشار متن با لینک مجاز است. ادامه در کانال👇 https://eitaa.com/besooyenour
داستان دهشتناک یورش نوین شیاطین به ایران در آخرالزمان ⭕️ توشهٔ عجیب خانگی الهام کوله پشتی خود را مثل همیشه بر پشت خود انداخت و آمادهٔ سفر شد. راهنما گفت:" در این سفر، خطراتی بسیار سخت‌تر از مراحل قبل در انتظار توست. قدری توشه داخل کوله پشتی‌ات گذاشته‌ام." الهام بلافاصله پرسید:" توشهٔ من در این سفر چیست؟ پاداش کدام اعمالم مرا همراهی می‌کنند؟" راهنما گفت:" متأسفانه اعمالی که از روی اخلاص انجام داده باشی، کم هستند، اما خدای مهربان به برخی از کارهای دنیا از سر لطف پاداش می‌دهد که اگر این‌ها نبودند، کارت زار بود." الهام با عجله پرسید:" مثلاً چه کارهایی؟" راهنما گفت:" در این سفر چیزهای ارزشمند و گرانبهایی خواهی دید که در دنیا در چشم تو بی‌ارزش بودند،‌ مثلاً شما مادر‌ها وقتی به فرزند نوزادتان شیر می‌دهید، در هر مکیدن نوزاد، طبق کلام اهل بیت، پاداش آزاد کردن یکی از فرزندان اسماعیل در پروندهٔ اعمالتان ثبت می‌شود و آنگاه که شیر دادن مادر به فرزند تمام می‌شود، طبق فرمودهٔ پیامبر خوبی‌ها، فرشته‌ای بر پهلوی او می‌زند و می‌گوید:" عمل را از نو آغاز کن که بی‌تردید، آمرزیده شدی." مسلماً این پاداش‌ها در تنگناها و مسیرهای دشوار عالم آخرت، برای مادر کارگشاست. اشک ‌های الهام با شنیدن این جمله بر گونه‌هایش جاری شد و با خود گفت:" چه خدای مهربانی!" راهنما گفت:" خدای بزرگ برای رساندن بندگان خود به هدف خلقت، سیستمی را در دنیا طراحی کرده که اگر بندگان خدا قدری دربارهٔ آن تفکر کنند، خواهند دانست که خدا در برابر تشکیلات شیطان و سازمان ابلیس، در پی تقویت تشکیلات موحدان و دوستان خود است. تمام دستورات و قوانین خدا در روی زمین در راستای تحقق این مهم به انسان‌ها عرضه شده است. نظام الهی باید همیشه پر از جمعیت جوان مؤمن مجاهد و با اخلاص باشد تا از هیبت آنها در دل دشمنان خدا و شیاطین، رعب و وحشت رخنه کند. به همین دلیل خدا برای قضیهٔ ازدیاد نسل مسلمانان و تکثیر آنها در روی کرهٔ خاکی، از ازدواج گرفته تا زاد و ولد و فرزندآوری و روابط اعضای خانواده و رعایت حقوق آن‌ها، پاداش و اجرهای فوق العاده‌ای قرار داده تا تشکیلات مؤمنان که کانون اصلی آن خانوادهٔ مولد است، در برابر لشکر دشمنان خدا مقاوم و شکست ناپذیر شود." صحبت‌های راهنما، برای الهام خیلی آشنا بود، چرا که این حرف‌ها را بارها از زبان همسرش ابراهیم شنیده بود، اما توجهی به آن‌ها نداشت و پشت گوش می‌انداخت. با حالت شرمندگی و حسرت گفت:" ای کاش معنای کمک به دین خدا و تشکیلات مؤمنان را در دنیا درک می‌کردم و صاحب فرزندان زیادی می‌شدم." راهنما گفت:" بله، خدا زنانی که بچه در آغوش دارند و هم‌زمان، باردار هستند را دوست دارد، ولی متأسفانه انسان‌ها حکمت آن را نمی‌دانند. تمام دستورات خدا نه در دنیا و نه در آخرت، بی‌حکمت نیست." راهنما که بنا داشت توشه‌های مربوط به فرزند داشتن را برای الهام بیان کند، در ادامه گفت:" تو در این سفر زمانی که در اوج ناآرامی و مضیقه و درد قرار گرفتی. معنای بوسیدن فرزند را خواهی فهمید!" الهام پرسید:" منظورت از بوسیدن فرزند چیست؟ متوجه منظورت نشدم!" راهنما گفت:" بوسیدن فرزند هم یکی از کارهایی است که خدا در دنیا در ازای آن به بندگانش ثواب‌های عجیب می‌دهد. مسیر آخرت و منازل آن هزاران سال ملکوتی زمان می‌برد، اما گاه طبق روایات معصومین، به والدین به خاطر عملی به ظاهر کوچک مانند بوسیدن فرزند، به اندازهٔ پانصد سال عبادت به او در بهشت درجه می‌دهند." الهام با شنیدن این حرف لحظه به لحظه بر حسرتش افزوده می‌شد و با خود می‌گفت:" اگر قرار است چنین اعمال به ظاهر کوچکی در خانواده این‌قدر ثواب داشته باشد، پس فرزندآوری با نیت کمک به دین خدا و تشکیلات مؤمنان و ولی خدا چقدر پاداش خواهد داشت؟ من که محروم شدم، ولی ای کاش آن موقع در خواب غفلت نبودم!" مؤلف: روح الله ولی ابرقوئی انتشار این متن با لینک مجاز است. ادامه در کانال👇 https://eitaa.com/besooyenour
داستان دهشتناک یورش نوین شیاطین به ایران در آخرالزمان راهنما گفت:" اکنون باید آمادهٔ رفتن شوی. فقط خوشحال باش توشه‌ای که برای منزل بعدی به همراه داری، مدیون تولد دخترت ملیحه هستی! زمانی که به او باردار بودی، خدا اجر مجاهدی را برای تو نوشته که همچون روزه‌دارِ شب زنده‌دار با جان و مالش در راه خدا جهاد کرده است. این‌ها را برای این به تو می‌گویم که بدانی چه توشه‌ای همراه خود داری. زمانی که او را به دنیا آوردی و فارغ شدی، پاداشی به تو داده شد که طبق روایت پیامبر از بس بزرگ است، کسی عظمت آن را نمی‌داند." با جملات راهنما، برق شادی در چشمان الهام درخشید. خوشحال بود از اینکه توشهٔ خوبی همراه دارد، اما ته دلش حسرت می‌خورد که چرا توشه‌ام نسبت به مسیر طولانی منازل آخرت اندک است؟! راهنما در ادامه گفت:" در یکی از جاهای سختی که در منزل بعدی با آن مواجه می‌شوی، نیاز شدید به ثواب استغفار داری، اما در عمل تو استغفار به اندازهٔ کافی یافت نمی‌شود و تا حد کمی می‌توانی با وجود آنها از مخمصهٔ بزرگ منزل بعدی نجات یابی، ولی یک توشهٔ نسبتاً خوبی از ثواب استغفار برایت کنار گذاشته‌ام که خیلی بیشتر از استغفارهای خودت به تو کمک می‌کند." الهام از خوشحالی بی‌درنگ پرسید:" کدام ثواب استغفار؟ من که ثواب استغفارم کم است؟" راهنما گفت:" باز هم فرزندت ملیحه به دادت می‌رسد. شاید باورت نشود، اما در کلام ائمه داریم که گریه‌های فرزند استغفار برای والدین است و اکنون تو در کوله‌ات ثواب استغفار به همراه داری. گرچه برای رفع تمام رنج‌های منزل بعدی کمکت نمی‌کند، اما تو را از بخش بزرگی از سختی‌ها خلاص می‌کند." الهام با شنیدن حرف‌های راهنما جز اشک ریختن و گریه کردن کاری از دستش بر نمی‌آمد. راهنما به صحبت‌هایش ادامه داد و گفت:" در جاهایی از منزل بعدی که در اوج شکنجه هستی، یکباره از بسیاری از گناهانت چشم پوشی می‌شود." الهام با همان صورت اشک آلود با تعجب سؤال کرد:" به چه علت؟" راهنما گفت:" در روایات ائمه هدی داریم که بیماری فرزند، کفارهٔ گناهان والدین است و چون دخترت ملیحه در دنیا شب‌هایی را تا به صبح تب داشته و درک کشیده، خدا به خاطر ناراحتی تو و پدرش، آن بیماری را کفارهٔ بسیاری از خطاها و لغزش‌های شما قرار داد." راهنما در ادامه گفت:" به امید خدا در این منزل پاداش‌های مربوط به فرزندت را خواهی دید. ثواب کارهایی چون هدیه دادن به فرزند، یاد دادن ذکر و کارهای نیک به او، احترام به او، تحمل سختی‌های تربیت او، آرام کردن گریه‌های او، نگاه محبت آمیز به او، تحمل سختی‌های تربیت او، آرام کردن گریه‌های او، نگاه محبت آمیز به او رحم کردن به او و ده‌ها کار دیگری که از چشمان خدا دور نمانده و در این سفر سخت ،از خروارها جواهر جواهر آلات و اشیای قیمتی برایت ارزشمندتر است." مؤلف: روح الله ولی ابرقوئی انتشار متن با لینک مجاز است. ادامه در کانال👇 https://eitaa.com/besooyenour
داستان دهشتناک یورش نوین شیاطین به ایران در آخرالزمان ⭕️ یک توشه قرآنی "حال که باید حرکت کنی و دیگر زمانی باقی نمانده، فقط برای دل‌خوشی‌ات تو را از آخرین پاداشی که مربوط به منزل پرخطر بعدی است و در کوله‌ات به همراه داری، با خبر می‌سازم. آن پاداش مربوط به یاد دادن آیات نورانی قرآن به دخترت ملیه است. پاداش این عملت خیلی بزرگ است، گرچه خودت می‌دانی نسبت به مسافت طولانی سفر آخرت باز هم نیاز به پاداش‌های این چنینی داری." الهام با هیجان و عجله پرسید:" پاداشم چیست و اندازهٔ آن چقدر است؟" راهنما گفت:" پیامبر خوبه خدا فرموده کسی که به فرزند خود قرآن بیاموزد، مثل آن است که ده هزار بار به خانهٔ خدا مشرف شود و ده هزار حج و عمره به جای آورد و ده هزار بند از فرزندان اسماعیل آزاد کند و ده هزار بار جهاد کند و ده هزار فقیر مسلمان گرسنه را اطعام کند وده هزار مسلمان برهنه را پوشانده باشد و برای او در مقابل هر حرفی، ده ثواب و حسنه نوشته می‌شود و خدا از وی ده گناه از گناهانش را محو می‌کند و در قبر با او خواهد بود تا آنگاه که مبعوث شود و ترازوی عمل او سنگین باشد و از صراط مثل برق جهنده عبور کند. قرآن از او جدا نمی‌شود تا نازل کند بر او بهترین کرامتی که آرزو دارد." الهام که با شنیدن این جملات مبهوت مانده بود، با خود گفت:" کاش می‌دانستم چند منزل دیگر پیش رو دارم و کی این سفر سخت و مشقت بار تمام خواهد شد تا به برکت این پاداش‌ها در بهشت ابدی آرام و قرار بگیرم." راهنما گفت:" هنوز باید منازل زیادی را طی کنی، ولی بدان که در یکی از منزل‌ها ثواب‌های مربوط به همسرداری و خانه‌داری است که به دردت خواهد خورد. آنجا می‌آیم و آن توشه را نیز در کوله‌ات قرار می‌دهم. هرچند نسبت به مسیر طولانی سفر، توشه‌ات کافی نیست و اگر علاوه بر این توشه‌ها که خدا از سر لطفش در پروندهٔ اعمالت قرار داده، در طاعت خدا و ترک گناه تلاش بالاتری می‌نمودی، مسلماً از منازل آخرت، راحت‌تر و با سرعت بیشتری عبور می‌کردی." مؤلف: روح الله ولی ابرقوئی انتشار متن با لینک مجاز است. ادامه در کانال👇 https://eitaa.com/besooyenour
داستان دهشتناک یورش نوین شیاطین به ایران در آخرالزمان ⭕️ عنکبوت‌های وحشی سران جنی که محو تماشای این صحنه‌ها بودند، با نهیب ابلیس به خود آمدند. ابلیس آنها را از عالم کمای زن خارج کرد و گفت:" فکر کنم مشاهدهٔ همین قدر از مکاشفاتی که برای این زن اتفاق افتاده، کفایت کند. فقط باید تلاش کنیم که این زن به دنیا باز نگردد، چرا که روایت او از این صحنه‌ها برای آدمیان، نقشه‌ها و بافته‌های ما را رشته می‌کند. دیگر نباید زمان را از دست بدهیم. اکنون وقت آن رسیده که بعد از آنکه اسرار زمینیان را برای شما افشا کردم، با سلاح وسوسه‌هایی که به شما آموختم به کندوی تشکیلات ایرانیان مانند عنکبوت‌های وحشی حمله کنید و به طور نامحسوس و نامرئی بدون آنکه آنها متوجه شوند، تارهای خود را بر خانه‌های این کندو، دار کنید و آنها را خیلی نرم و بدون هیاهو در دام پیری و سالمندی اسیر کنید. تنها راه نجات ما این است که قدرت و اقتدار تشکیلات و نظام ایرانیان را کاهش دهیم. با هر ترفندی که می‌توانید، از میزان زاد و ولد آنها و تکثیر ژن ایرانی بکاهید. بروید داخل خانه‌ها و با انواع و اقسام مکر و حیله، آنقدر آن‌ها را آلودهٔ دنیا و دچار غفلت و تشنج و منازعات خانوادگی کنید تا دل و دماغی برای فرزندآوری نداشته باشند. سراغ تمام خانواده‌ها چه موافق و چه مخالف نظام ایرانیان بروید و با القای شبهات و وسوسه‌هایی که آموزش دیدید، از رشد جمعیت آنها جلوگیری کنید و این گونه کندوی آنها را تصاحب نمایید. اگر آن‌ها را با جمعیت پیر و سالمند ضعیف کنیم، می‌توانیم به ادامهٔ حیات خود امید‌وارم باشیم، وگرنه با اقتداری که در حال حاضر دارند و روز به روز دارد به آن افزوده می‌شود، ظهور منجی اتفاق خواهد افتاد و آن وقت است که دیگر حیاتی برای ما در این عالم متصور نخواهد بود." و این گونه بود که سرانجام ابلیس در شیپور جنگ دمید. تمام سران جنی هم قسم شده و با قشون خود روانهٔ اقلیم ایران شدند. ابلیس دم دروازهٔ کاخ سیاه پیام نهایی خود را در گوش تک تک آن‌ها نجوا کرد:" شبانه به کاشانهٔ کاشانه آن‌ها یورش برید و با لحمهٔ شیطانی، شمع‌های تولد را بی‌فروغ سازید. دیری نپایید که کرکرهٔ دکانِ جامهٔ مولودها پایین کشیده شود. دیگر از قد کشیدن قاسم‌ها و مصاف با آنها نهراسید، زمین از آن ماست!" مؤلف :روح الله ولی ابرقوئی انتشار این متن با لینک مجاز است. پایان داستان https://eitaa.com/besooyenour