eitaa logo
#به سوی نور(۷)
78 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
109 فایل
› اخلاقی، فرهنگی، سیاسی و مسائلِ روز🍃 ‌ •ارتباط با ادمین : @Besooyenourr
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان دهشتناک یورش نوین شیاطین به ایران درآخرالزمان ⭕️ خانهٔ شادی ساعتی بعد الهام چشم‌هایش را به آرامی گشود. نور چشم نوازی دیدگانش را گرم کرد. نگاهی به اطراف انداخت. گویا دردی احساس نمی‌کرد. خود را در اتاقی با دیوارهای سفید و تزیین شده با چلچراغ‌های زیبا و نغمه‌های آرامبخش دید.رایحه‌ای خوش‌بو فضا را معطر کرده بود. فرش‌هایی نرم از جنس حریر و دیبا این حجره را تزیین کرده بود. الهام روی پایش ایستاد.نرمی عجیب فرش‌ها او را وسوسه کرد تا چند قدمی راه برود. در مقابل پنجرهٔ حجره ایستاد. مناظر زیبای باغ‌ها و گل‌های رنگارنگ و صدای شرشر آب برایش لذت زیادی داشت. برایش سؤال بود که اینجا کجاست؟ ناگهان صدای مهربانی به گوش او رسید که با لحنی آرامبخش می‌گفت:" اینجا بیتُ الفَرَح است، یعنی خانهٔ شادی. این هدیه‌ای از طرف خداست به تو." الهام سرش را چرخاند تا صاحب صدا را پیدا کند، اما کسی را ندید. با خود گفت: "من که مرده بودم و داشتم زیر گرزهای مأموران خدا عذاب می‌شدم! چه شد که یکباره سر از اینجا درآوردم؟" ندای محبت آمیزی طنین انداز شد و گفت:" عذاب در عالم آخرت، نتیجهٔ اعمال شما انسان‌ها در دنیاست. هر عمل بدی که از شما سر زده باشد، به شکل شکنجه و رنج نماید نمایان می‌شود و شما اینجا حقیقت اعمال خود را می‌بینید." الهام که به آرامش بی‌نظیری رسیده بود، گفت:" تو کیستی؟" من عمل نیک تو هستم که به شکل این حجرهٔ زیبا ظاهر شده‌ام. کدام عمل نیکم؟ صدا گفت:" من عمل" شاد کردن" فرزندت ملیحه هستم! یکی از صفات خوب تو در دنیایی این بود که دخترت را شاد می‌کردی و خدا وعده داده هر کس فرزندش را شاد کرد، پس از مرگ او را در خانه‌ای به نام "بیت شادی" سکنا دهد. تو فعلاً در این خانه در کمال شادی و سرور خواهی بود تا اینکه به راهت ادامه دهی. البته هدیهٔ دیگری بابت خوشحال کردن فرزندت قرار است به تو عطا شود که در داخل پاکتی از نور در گوشهٔ حجره مهروموم شده و می‌توانی آن را به عنوان توشهٔ راهت با خود همراه داشته باشی، چرا که مسیر پرخطر و هولناکی در پیش داری و این هدایا می‌تواند تو را از بعضی منازل سخت عبور دهد." الهام که از حرف‌های عمل نیکش مبهوت شده بود، به سرعت گوشهٔ اتاق را نگاه کرد. جلو رفت و آن پاکت را برداشت. آن را باز کرد و دید در لوحی زرین و خوش رایحه با خطی فوق العاده زیبا نوشته بود: "سلام و تحیت خدا بر تو! خدای مهربانت در قبال مسرور کردن فرزندت در دنیا، پاداش آزاد کردن بنده به تو تقدیم می‌کند. والسلام، مأمور خدا." اشک‌های الهام بی‌اختیار جاری گشت. لذت ذره‌ای از مهربانی خدا در آغاز سفر پرمخاطره‌اش او را به اوج آرامش رسانده بود و البته از این مرحله به بعد احساس تشنگی بیشتری به انس با خدا می‌کرد. او اکنون با منتظر می‌نشست تا ببیند در ادامه چه سرنوشتی برایش رقم خواهد خورد، انتظاری توأم با احساس فقر و نیاز به بهترین پناهگاهش، خدا. لحظاتی بعد از سمت راست اتاق دری باز شد. ندایی او را صدا زد و گفت:" وقت حرکت است. توشه برگیر و راه بیفت!" مؤلف: روح الله ولی ابرقوئی انتشار متن با لینک مجاز است. ادامه در کانال👇 https://eitaa.com/besooyenour