5.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اَلسَـلـٰامُ؏َـلَیڪیـٰاصـٰاحِبَالزَمـٰان🖐🏻••
𑁍•┈•𑁍𑁍•┈•𑁍
یا صاحب الزمان عج
این دل اگر کم است بگو سر بیاورم
یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم
خیلی خلاصه عرض کنم
دوست دارمت
دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم
به امید شنیدن بانگ اناالمهدی تان
💐🌸💐🌸💐🌸🌺
سلام رفقا 🤚☺️
#صبحتون_بخیر🌹
#روزاز_نو
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
@besooyenour
🎊 مسابقه ویژه ماه مبارک رمضان 🎊
💢 اطلاعیه مهم 💢
🌟 #مسابقه_کتابخوانی
✍️ معاونت تعلیم و تربیت بسیج، به مناسبت ماه مبارک رمضان مرحله دوم مسابقه کتابخوانی در راستای سیر مطالعاتی طرح کلی اندیشه اسلام در قرآن برگزار میکند.
📚 منبع:
👈 کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن»
بخش ایمان و توحید
💠 همراه با جوایزنقدی
📆 برگزاری آزمون: ۲۵ رمضان
اعلام برندگان: عید فطر
برای دریافت محتوا و سوالات آزمون به آدرس ما در شبکه های اجتماعی ایتا و روبیکا مراجعه فرمایید:
🆔 @salehinrasad
📩 ماه توبه و انابه
🔻 حضرت آیتالله خامنهای: رمضان ماه انابه است، ماه توبه است. توبه یعنی برگشت از راه غلطی كه ما با گناهان خود، با غفلتهای خود، آن راه را رفتیم. معنای انابه این است كه توجه به خدای متعال پیدا كنیم برای حال و آینده. گفتهاند فرق بین توبه و انابه این است كه توبه مربوط به گذشته است، انابه مربوط به حال و آینده است. ۱۳۹۲/۰۴/۳۰
@besooyenour
اگه دیدی چند تا چیز توو یخچال مرتب کنار هم چیده شده
شک نکن یه چیز خوشمزه پشتشون قایم کردن😂
دیدم که میگماا😁
@besooyenour
🤚#سلام_امام_زمانم 🌸
پدر مهربانم
رمضان عجیب عطر شما را دارد،
سحرها
به شوق دعا برای شما بیدار میشوم.
و مغرب که می رسد،
اولین جرعه افطارم،
دعا برای شماست ...!
🌱ای کاش این رمضان بهار ظهورت باشد.
سلام علی آل یس...
🌺💐🌺💐🌺💐
🤚سلام
#صبحتون_بخیر_شادی
#روزتون_پراز_بهترین_ها
نمازو روزه هاتون قبول
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
@besooyenour
✅ سنخیــت پیـــدا کــردن باامــام زمــان
🔹 بعضی ها خیلی مشتاق دیدن امــام زمــان (عج) هستند، می گویند: مــا می خواهیــم امــام زمــان را ببینیم ، چه کار کنیم؟
در جواب عرض می کنم؛ امام زمان (عج) را چکارش داری؟ ما که نمیتوانیم پیدایش کنیم. آن بزرگوار باید بیاید.
باید سنخیت با امام زمان در خودت ایجاد کنی...
📖 قرآن مگر همتای امام زمان ( عج) نیست، شما با قـــــرآن چه کردی که می خـــــواهی با امــام زمــان (عج) بکنی؟
👤 آیت الله ناصری
«اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج»
@besooyenour
🔴جا زدن عکس قاتل روحانی مشهدی به جای شهید بخشی توسط معاندین
🔹بعد از حادثه تروریستی در مشهد عکسی توسط عناصر ضدایرانی در فضای مجازی با این عنوان که «ضارب سه آخوند جز لشکر فاطمیون و از نزدیکان حاج قاسم سلیمانی بوده در حال نشر است.
🔹روابطعمومی لشکر فاطمیون گفته: فرد مورد اشاره شهید مدافع حرم رضابخشی با نام جهادی فاتح، جانشین لشکر فاطمیون است و قاتل شهید اصلانی، هیچ ارتباطی با لشکر فاطمیون ندارد.
#حاج_قاسم
#فضای_مجازی
#حادثه_تروریستی
@besooyenour
❤️قسمت نهم❤️
.
صدای در امد.
آقا جون بود.
ایوب بلند شد و سلام کرد.
چشم های آقاجون گرد شد.
آمد توی اتاق و به مامان گفت: این چرا هنوز نرفته می دانید ساعت چند است؟؟
از دوازده هم گذشته بود.
مامان انگشتش را روی بینیش گذاشت: "اولا این بنده ی خدا #جانباز است. دوما اینجا غریب است، نه کسی را دارد نه جایی را ،کجا نصف شب برود؟؟
مامان رخت خواب آقاجون را پهن کرد.
پتو و بالش هم برای ایوب گذاشت. ایوب آن ها را گرفت و برد کنار آقاجون و همان جا خوابید.
سر سجاده نشسته بودم و فکر می کردم. یک هفته گذشته بود و منتظرش بودم.
قرار گذاشته بود دوباره بیایند خانه ما و این بار به سفارش آقاجون با خوانواده اش.
توی این هفته باز هم عمل جراحی دست داشت و بیمارستان بستری بود.
صدای زنگ در آمد.
همسایه بود.
گفت: تلفن با من کار دارد.
ما تلفن نداشتیم و کسی با ما کار داشت، با منزل اکرم خانم تماس می گرفت.
چادرم را سرم کردم و دنبالش رفتم.
پشت تلفن صفورا بود.
گفت: شهلا چطوری بگویم، انگار که اقای بلندی منصرف شده اند.
یخ کردم.
بلند و کش دار پرسیدم
چی؟!؟؟؟
با ما همراه باشید
@besooyenour
❤️قسمت دهم❤️❤️ + مثل اینکه به هم حرف هایی زده اید، که من درست نمی دانم.
دهانم باز مانده بود.
در جلسه رسمی به هم بله گفته بودیم. آن وقت به همین راحتی منصرف شده بود؟ مگر به هم چه گفته بودیم؟
خداحافظی کردم و آمدم خانه.
نشستم سر سجاده، ذهنم شلوغ بود و روی هیچ چیز تمرکز نداشتم.
آمده بود خانه، شده بود پسر گمشده ی مامان ! آن وقت...
مامان پرسید کی بود پای تلفن که به هم ریختی؟؟
گفتم: صفورا بود، گفت آقای بلندی منصرف شده است .
قیافه ی هاج و واج مامان را که دیدم،
همان چیزی که خودم نفهمیده بودم را تکرار کردم.
"چه می دانم انگار به خاطر حرف هایمان بوده."
یاد کار صبحم که می افتم شرمنده میشوم.
می دانستم از عملش گذشته و می تواند حرف بزند.
با مهناز دختر داییم رفتیم تلفن عمومی.
شماره ی بیمارستان را گرفتم و گوشی را دادم دست مهناز، و گوشم را چسباندم به آن
خودم خجالت میکشیدم حرف بزنم.
مهناز سلام کرد.
پرستار بخش گفت: با کی کار دارید؟؟
مهناز گفت: با آقای بلندی ایوب بلندی، صبح عمل داشتند.
پرستار با طعنه پرسید: شمااا؟؟
خشکمان زد.
مهناز توی چشم هایم نگاه کرد، شانه ام را بالا انداختم.
من و من کرد و گفت از فامیل هایشان هستیم.
پرستار رفت.
صدای لخ لخ دمپایی آمد.
بعد ایوب گوشی را برداشت
بله؟؟!
گوشی را از دست مهناز گرفتم و گذاشتم سر جایش.
رنگ هر دویمان پریده بود و قلبمان تند تند میزد.
#ادامه_دارد .
باماهمراه باشید
@besooyenour