🖤🖤✍من بعنوان یک شهروند ایرانی انتقام خود را از امریکا و اسرائیل و دشمنان وحشی ملت، روز ۱۱ اسفند با حضور در انتخابات مجلس خواهم گرفت.
چرا که هیچ چیز به اندازه مشارکت بالا در انتخابات، برای دشمن زجرآور نخواهد بود!
نشر حداکثری 🔴🔴🔴🔴
https://eitaa.com/besooyenour
4.01M
🔸 در رابطه با وظایف فرماندهی کل
نیروهای مسلح ( سپاه ارتش فراجا)
🔹 شورای عالی امنیت ملی
🔹 شورای امنیت کشور
وزارت کشور .....
🔹 و بیانیه جعلی که بنام وزیر کشور در گروهها پخش شد ....
🔹 در کرمان با دو انفجار بیش از ۲۰۰ نفر شهید و زخمی شدند
🔸 در انفجارهای رسانه ها و فضای مجازی ( با تهمت دروغ شایعه جنگ روانی ......) افکار میلیونها نفر تخریب میشود ..
🔹 از جهاد تبیین و روشنگری و فتنه های رسانه ای غافل نشیم .
https://eitaa.com/besooyenour
8.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#منهای_نوحه
سخنان مادرشهیدی که خواب فرزندشهیدش رادیده حتماببینید👆
https://eitaa.com/besooyenour
کدام انتقام؟
حرکتهای تروریستی غرب و آمریکا بهدست اسرائیل و داعش در ایران عزیز، انتقام نابودی تمدن غرب و جبهۀ استکبار به سرکردگی آمریکاست که توسط انقلاب اسلامی ایران و جبهۀ مقاومت رقم خورده است. آنها دارند از ما انتقام نابودیشان را میگیرند.
تا حالا به این فکر کردهاید که چرا دشمنترین دشمنان صهیونیست جهانی، ایران اسلامی است؟!
اگر ایران ضعیف بود، اگر ایران منفعل بود، اگر ایران در سطح منطقه و جهان مؤثر نبود، اگر ایران اهل باج دادن بود، لازم بود اینقدر برای زدن ایران هزینه کنند؟
البته دشمن دشمن است، دشمنی میکند، هر روز به طریق و شیوهای.
رفقا ما آمریکا را زدهایم، ما پدر اسرائیل را درآوردهایم، حاجقاسم کمر داعش را شکست، آمریکا را بیآبرو کرد، با قدرتبخشی به جبهۀ مقاومت، به محو اسرائیل سرعت بخشید، عزت اسلام و مسلمین را احیا کرد.
رفقا ما نظام سلطه را به چالش جدی کشیدهایم! خب طبیعتاً بایستی از ما انتقام بگیرند.
مگر جنگ را سال ۵۹ بهواسطۀ صدام بیعقل شروع نکردند که انتقام بیرون انداختنشان از ایران را بگیرند؟ اما مگر توانستند؟ البته جدال با دشمن هزینه دارد، اما دستاوردهایش را حساب کن. دستاوردها صدها برابر هزینههاست.
رفقایی که مدام میگویید انتقام انتقام. درست میگویید، راست میگویید، حق دارید. اینکه به کمتر از محو دولت آمریکا و دولت جعلی اسرائیل قانع نیستید، ستودنی است.
اما دوستان عزیز
آیا خبر دارید که یک دهه است دائم در هیأتهای تصمیمگیری صهیونیست یک جمله تکرار میشود: «فقط انتقام از ایران»!
شب و روزی نیست که به انتقام گرفتن از ایران فکر نکنند!
انتقام در مقام واکنش است و نه کنش.
سالهاست ایران در مقام کنش است و دشمن در واکنش. حالا بنشینید و نسبت کنشهای ایران در منطقه و بینالملل را با واکنش دشمن بسنجید! ببینید ما با نظام سلطه چند چند هستیم؟ انتقام بعد از شکست است، فاتح میدان که انتقام نمیگیرد. مزد فاتح فتح اوست. مردم ایران فاتحاند و انتقام گیرنده شکست خوردهگانند.
البته این بدان معنا نیست که ما نسبت به شهادت حاجقاسم و ابومهدی و همراهانشان، شهادت عماد مغنیه و سید رضی، شهادت صالح العاروری و شهدای مکتب سلیمانی در ۱۳ دی امسال، بیخیال میشویم. حساب اینها جداست. اینها ضربۀ جداگانه و البته مهلک خود را میطلبد. ایران در این ۴۵ سال زده، باز هم میزند. اگر شعار انتقام انتقام سر میدهیم باید از موضع قدرت و فتح باشد نه شکست و ذلت. اگر میگوییم انتقام، بایستی حواسمان باشد که زدن ترامپ و نتانیاهو انتقام شهادت حاجقاسم نیست. ترامپ نباشد احمق دیگر مثل بایدن بهجایش میآید. نتانیاهو نباشد کثافت دیگری از همان قماش جایش را میگیرد. حاجقاسم شهید قدس بود، انتقام شهادت حاجقاسم آزادی کامل فلسطین است. افول قطعی تمدن غرب است. اگر به زدنهای مستقیم و فوری و نقطهای قانع شویم، یعنی حاجقاسم را به ثمن بخس فروختهایم! رفقا بهکم راضی نشوید!
اسماعیل فخریان
جمعه ۱۵ دی ۱۴۰۲
@fakhrian_ir
#مَنَم_یه_مادرم
قسمت_نهم
(روایت مادر شهید مصطفی احمدی روشن)
به عرق کارگری ریختن برای پدر عادت کرده بود. اصلاً به آن افتخار میکرد. سرش بالا میگرفت و میگفت:" توی سازمان انرژی اتمی هر موقع میدیدم دارن خرج اضافهای میتراشن، بلند میشدم و آستینهام رو بالا میزدم و میگفتم من افتخارمه که با این دستها ماشین شستم، برای بابام پنچرگیری کردم و روغن مینی بوس عوض کردم .من لای پر قو بزرگ نشدم. مثل مردم عادی زندگی کردم ونمیتونم چشمم رو روی یه سری ولخرجیها ببندم." مصطفی دستهای کشیده و لاغری داشت .آنقدر آنها را به کار گرفته بود که زبر شده بود. وقتی توی ماشین کنارش مینشستم، اگر کمربند نبسته بودم، هر بار که پا روی ترمز میگذاشت، ناخودآگاه دستش را سمت من دراز میکرد تا کمربندم شود.دستهایش بد عادتم کرده بود.
کم کم سن ازدواجشان که رسید، کنار نصیحتهای مادرانه و گفتن از تجربههایی که برای هر کدام تار مویی سفید کرده بودم، بهشان گوشزد میکردم: "وقتی برید خونهٔ بخت، دیگه همسرداری و بچه داری میشه اولویت زندگیتون. نباید براش کم بذرین. از روزی که وارد خانواده همسرتون بشین، هرجا رفتار نادرستی ازتون سر بزنه، همه رو از چشم من میبینن. میگن پدرشون که همیشه از این مأموریت به اون مأموریت میرفته. هیچ وقت خونه نبوده. این بچهها نتیجهٔ تربیت مادرشونن. حرف و حرکت اشتباه شما، تربیت من رو کم ارزش میکنهها."
به پای آب رفتن عمر و جوانی من قد کشیده بودند. برای اینکه خوب تربیت شوند، تا آنجا که به عقلم میرسید و به دستم، کم نگذاشتم. قید شاغل شدن را هم زدم که تربیتشان در نبودم ضربه نخورد. همیشه پیش خودم صد آفرین میگفتم به مادرهایی که هم کار میکنند، هم بچه بزرگ کردن را خوب بلدند؛ ولی مادرِ خوبِ شاغل را قواره ٔخودم نمیدیدم. هیچ وقت دلم هم نخواست سمتش بروم. دوست داشتم شوهر و بچههایم که از در میآیند، بوی غذا توی خانه پیچیده باشد، بوی زندگی، گرمای حضور مادر. توی همدان دست تنها بودم و نمیتوانستم روی کمک تمام عیار کسی حساب کنم. یا با بیرون رفتن من از در خانه، بچهها از تنهایی ضربه میخورند یا با آمدن پرستار به خانه، زیر دست تفکر دیگری بزرگ میشدند. تازه نهضت سوادآموزی راه افتاده بود. معلمها پای تختهٔ مدرسهها بودند و هنوز کسی نبود که جایشان را توی نهضت پر کند.خیلی سختگیری نداشتند. هر کس را که بلد بود الفبا یاد بدهد،میفرستادند سر کلاس، حتی با تحصیلات ابتدایی. میتوانستی همزمان دروس راهنمایی را بخوانی و دبستان را تدریس کنی. بکیی از خانمهای همسایه با وساطت خودِ حاجی شد معلم نهضت. به من هم گفتند بیا همین جا مشغول شو؛ ولی نخواستم. فقط شغلهای خاص و وضعیت اورژانسی را مجوزی میدانستم که تنها گذاشتن بچهها در خانه را توجیه میکند. حساب راهپیمایی و حمایت از جبهه و انقلاب با بقیهٔ بیرون رفتنها فرق میکرد. برای اینها تا میتوانستم مایه میگذاشتم. آن روزها، کشور، هم توی جبهه به رزمنده نیاز داشت، هم کف خیابان به مردم. کافی بود منافقین و بدخواهان کشور دست از پا خطا کنند، با خانمهای محل چادر سر میانداختیم و دست بچههایهایمان را میگرفتیم و یا علی. کوچه پس کوچههای شهر پر میشد از زن و مرد و بچه و بزرگ. اتفاقاً هر بار که صدام به بمباران شهری تهدید میکرد، مردم پرشورتر توی راهپیماییها شرکت میکردند. ایام جنگ بود و هر روز خبری و اتفاقی! راهپیماییها به ۲۲ بهمن و روز قدس محدود نبود. خیلی از ایام، مردم میریختند توی خیابان یا برای محکوم کردن ترورها و تهدیدها یا برای تشویق و حمایت از رزمندگان. تشییع هفتگی شهدا هم که رد خور نداشت. هر روز و هر ساعت خبر از شهیدی میآوردند، گاهی، از جبهه و گاهی ،از دل بمبارانهای شهری. مردم هر دوشنبه و پنجشنبه خود را به میدان اصلی همدان خیابان شهدا میرساندند تا به برکتِ غباری از تابوت شهید که روی سرشان مینشست، ثابت قدمتر شوند. طبق عادت، مصطفی با حاجی و مرضیه هم دست خودم را میگرفت؛ ولی حاجی همیشه خانه نبود که همراهمان باشد. نبودنش را هم بهانه نمیکردم برای توی خانه ماندن. خودم دست مرضیه و مصطفی را میگرفتم و از در میزدم بیرون.بچهها خسته میشدند؛ ولی گلایه نمیکردند. مصطفی که در طول مسیر، آنقدر سوال میکرد که دیگر نوبت به غر زدن گلایه کردن نمیرسید.یکریز میپرسید:" مامان، این آقا شهیده کیه؟ چرا کشتنش؟کی کشتش؟کجا کشتنش؟" شور و شکوه جمعیت مُسری بود و بچهها هم احساس شعف میکردند. انگار داشتند ذره ذره باور و اعتقادشان را توی خیابانها و کنار چادر مادرها و پا به پای پدران میساختند. روز قدسِ سال ۱۳۶۴ بود که همه آمده بودند توی خیابانها و خروش مرگ بر منافق و مرگ بر آمریکا را سر میدادند. باردار بودم و روزه. از خانه زدم بیرون و قاتی جمعیت شدم .
https://eitaa.com/besooyenour
همراهان گرامی سلام☺️
دو سه روزی نتوستیم ادامه داستان منم یه مادرم رو در کانال قرار بدیم از صبوری شما سپاسگزاریم.
🌺🍃🌺🍃🌺
#تجربهها
💎 چند تجربه کوچک و مفید
🗝 بهجز کارت عابر بانک، همیشه مقداری پول نقد همراهت باشد؛ این پیرمردها و پیرزنهای دستفروش اکثراً کارتخوان ندارند.
🗝 برای حرفهای خصوصی با همسرت، زبانی رمزدار به کار ببر که فقط خودتان آن را متوجه میشوید.
🗝 از کسی که جدا شده یا در کاری شکستخورده، نپرس چی شده جدا شدی؟ چی شد شکست خوردی؟
شاید با سؤال از سر کنجکاوی تو او برای جواب دادنش مجبور شود تمام خاطرات تلخ و احساسات بدش را مرور کند.
https://eitaa.com/besooyenour
🧠تمرکز و تقویت مغز در ایام امتحانات
🌗ورزش و پیاده روی روزانه
🌗جویدن کندر
🌗استفاده از مسواک چوب اراک
🌗برس کشیدن سر و شانهزدن موی سر موجب بهبود جریانخون و عملکرد
بهتر مغز می شود
🌗 شب زود بخوابید و سحرخیز باشید
خواب صبح با افزایش بلغم، کند ذهنی و فراموشی میآورد. خواب کوتاه
قیلوله (هنگام ظهر) مفید است
🌗مصرف تقویت کننده های مغز و عقل
مانند : بادام درختی ، مویز، کدو ، به، کرفس ، انگور
🌗استشمام گلاب و عطر طبیعی متناسب با مزاج
🌗پوشاندن سر در هوای سرد، بعد از استحمام و موقع خواب
⚠️استفاده از وسایل الکترونیک ، موبایل و .. را به حداقل برسانید زیرا باعث خشکی مغز و فراموشی میشود
⚠️مصرف قهوه و نسکافه شب قبل امتحان باعث اختلال در خواب می شود.
https://eitaa.com/besooyenour
6.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر موقع دلگیر بودید و غم دنیا به دلتون سنگینی کرد، این صوت ملکوتی رو گوش کنید...
عجیب آرامش بخش است...✨
https://eitaa.com/besooyenour
🟢 هر دو بخوانیم
⚠️ زن و مرد در زندگی مشترک نباید به کوچکی رفتار بد خود نگاه کنند.
اگر یک بیاحترامی به همسر یا بددهنی و حرمتشکنیِ به ظاهر کوچک اتفاق بیفتد زمینهای برای بیاحترامی و حرمتشکنی بعدی شما میشود.
حتی بهانهای برای مقابله به مثل کردن همسرتان و در نتیجه پیشروی تخریب دومینوی زندگی میگردد.
توصیه جدی مشاورین این است هرگاه یک خطا، بدخلقی، یا بیحرمتی اتفاق افتاد به سرعت جلوی ریزشِ بقیهی مهرههای زندگی را با عذرخواهی، محبّت و صمیمیّت، خوش زبانی، احترام و خدمت به همسر بگیرید.
چرا که این موارد، عامل بزرگی در محبوب شدن شما میشود و همین محبوبیت در اصلاحِ سریع روابط زن و مرد، موثر است.
#مشاوره_خانواده#همسرداری
https://eitaa.com/besooyenour
#مَنَم_یه_مادرم
قسمت_دهم
(روایت مادر شهید مصطفی احمدی روشن)
وقتی برگشتم، از فرط خستگی و تشنگی، پناه بردم به خوابیدن و چرت کوتاهی زدم. وقتی بیدار شدم، نه از تشنگی خبری بود و نه از خستگی. مثل همهٔ مردم، حضور توی راهپیماییها را وظیفهٔ خودم میدانستم. کم از واجبات نداشت برایم. مادر حاجی همیشه عکس محسن را بغل میگرفت و کنار جمعیت راه میرفت. راهپیمایی را آنقدر واجب میدانست که اواخر عمرش به حاجی گفته بود:" پا درد امونم رو بریده، دیگه بیشتر از چند قدم نمیتونم همراه مردم برم. نمیدونم خدا قبول میکنه ازم؟"
اصلاً راهپیماییها را مقدس میدانستیم. مصطفی متولد دی بود. وقتی حاجی شناسنامهٔ مصطفی را برایم آورد، صفحهٔ اولش را که باز کردم، دیدم تاریخ تولدش با واقعیت فرق دارد.متعجبانه به حاجی گفتم:"چرا تاریخ تولدش چیز دیگهایه؟" عمداً شناسنامهش را بزرگتر گرفتم. گفتم تاریخش رو شهریور بزنه که یک سال زودتر بره مدرسه اینطوری یه سال جلو میافته. خب حالا چرا ۱۷ شهریور؟ آخه روز خیلی مهمیه. اینطور هر سال یاد اون روز و اون اتفاق میافتیم. روزهایی که اوضاع کشور آرام میگرفت و مردم هم توی خانهها قرار، توی خانه ماندن و مراقبت از بچهها هم میشد مهمترین کار من. بچهها جلوی چشم من بودند و من جلوی چشم بچهها. بدون امر و نهی و تشویق و تنبیه، داشتند شبیه خودم میشدند. داشتند از ریز به ریز و خوب و بد خلق و خویم سرمشق میگرفتند. رفتاری را که برای من شده بود بخشی از زندگی روزمره، بعدها دخترهایم توی خانهداریهایشان تکرار میکردند. شهربانی خیلی جیب حاجی را پُرپول نمیکرد. باید همیشه حواسمان به دخل و خرجمان میبود؛ ولی مشتمان را هم طوری نمیبستیم که آب ازش نچکد. ماهیانه از فروشگاه اتکا سهمیهٔ برنج و چای و روغن داشتیم.زنبیلمان را توی فروشگاه پر میکردیم و وقتی برمیگرشتیم، کیسههای برنج و حلبهای روغن و کلههای قند و ... همه را ردیف میکردیم وسط خانه. توی دفترچه چیزهایی مینوشتم و رو به حاجی میگفتم:" خب، از این دو کیسه برنج، یکیش بیشتر لازممون نیست. حلب قبلی روغن رو که تازه باز کردم، حالا حالاها داریم. کله قند هم به نظرم یکی کافیه." قرارمان بر این بود که هرچه از حساب کتابم اضافه میآمد، حاجی با خودش میبرد و توی محلهمان به کسانی میداد که دستشان تنگ بود. به این امید که شاید کمی از نیازشان برطرف شود. ما سرگرم حساب کتاب میشدیم و بچهها سرگرم بازی یا درس و مشق.در هر حال، از دوروبَر غافل نمیماندند.گاهی بعد از اینکه حاجی از خانه میرفت بیرون، میآمدند سراغم و میگفتند:" مامان خانوم، شما اینقدر به این همسایهها کمک میکنین،اونها براتون چیکار میکنن؟"
_ من که برای کسی این کارها رو نمیکنم. ما همین قدر بیشتر نیاز نداریم. خب چرا بقیهش رو ندیدم یکی دیگه استفاده کنه؟ خوب نیست آدم خودخواه باشه.
_ بله. به شرطی که قدر بدونن. میدونین پشت سرتون چی میگن؟خودمون شنیدیم گفتن صدیقه خانوم بیخود اینها رو میفرسته ما که نیازی بهشون نداریم.
_ مامان جان مهم نیست اونها چی میگن. اولاً من که میدونم نیاز دارن. دوماً من هر کار میکنم برای خاطر خداست. بذار بقیه هرچی میخوان بگن. بالاخره اونها هم از سر غرور یه چیزی میگن، چه اهمیتی داره؟
اگر کسی حرفی پشت سرم میزد،بچهها به لطف همبازیها و همکلاسیهایشان از آن باخبر میشدند.از نیش و کنایهها و تهمتها دلگیر میشدم؛ ولی به دل نمیگرفتم. اگر با کسی که آن حرف را زده، رو در رو میشدم، به روی خودم نمیآوردم؛ نه خانی آمده، نه خانی رفته بود. بچهها دوست داشتند حداقل با او سرد برخورد کنم، رفتارم را که میدیدند صدای اعتراضشان بلند میشد:" واقعاً که. یعنی منتظرین بیان یه سلام بکنن، دیگه همه چی یادتون میره."
_حالا مگه چی شده؟ بنده خدا یه حرفی زده، بعداً هم پشیمون شده دیگه. ما اگر از یک حرف و یه کار ساده نمیتونیم بگذریم و سختمونه طرف رو ببخشیم، چطور انتظار داریم خدا ما رو ببخشه؟ اشتباهای ما که بعضی وقتها خیلی بزرگتره.ما بگذریم که خدا هم بگذره. پای حرف که بود، از بذل و بخششهایم گلایه میکردند؛ولی خیلی وقتها چند دقیقه که میگذشت، خودشان برمیگشتند و میگفتند:" مامان شوخی کردیمها." صاحب زندگی هم که شدند، در کمک کردن به بقیه و خیرخواهی برای دیگران دست من را از پشت بستند.
https://eitaa.com/besooyenour