#عاشقانه_شهدا
🍂 قـهر بودیم، در حال نماز خوندن بود ..
نمازش که تموم شد هنوز پشت به اون ور نشسته بودم...
کتاب شعرش و برداشت و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن ولی من باز باهاش قهر بودم ...!!!
کتاب و گذاشت کنار ، بهم نگاه کرد و گفت:
"غزل تـمام ، نـمازش تمام ، دنـیا مات ،
سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد"
باز هم بهش نـگاه نکردم...
اینبار پرسید:عاشقمی؟؟ سکوت کردم ...
گفت: "عاشقم گر نیستی
لطفی بکن نفرت بورز ...
بی تـفاوت بـودنت هـر لحـظه آبم میکند"
دوباره با لبخند پرسید:عاشقمی مگه نه؟☺️
گفتم :نـه !
گفت: "لبت نه گوید و پیداست میگوید دلت آری
که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری "
زدم زیر خنده ...
و رو بروش نشستم...
دیگه نتوستم بهش نگم
وجودش چـــــقدر آرامش بخشه ...
بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم :
خدا رو شکر که هستی ...❤️
#شهید_عباس_بابایی
💙❣💙❣💙❣💙❣💙❣💙
🆔 @besooyezohur
#عاشقانه_شهدا
🍃💜
محمد حسین اهل #خوشحال ڪردن و #سورپرایز کردن بود.😍
نامزدے ما هم شیرینے خاصی داشتـــ.😋
4 ماه دوستداشتنے!💞
دائماً حسینآقا #سورپرایزم میکرد،مثلاً تماس مےگرفتم و با حالت دلتنگے میپرسیدم «آخر هفته تهران میآیی؟» میگفت «باید ببینم چه میشود!» چند ثانیه بعد، آیفون به صدا در میآمد و حسینآقا پشت در ایستاده بود!😅
یادم هست یڪبار دیگر میخواستم برای خرید به بیرون بروم پول نداشتم هرچه فکر کردم چه کنم، به نتیجهای نرسیدم! 😞
خجالت میکشیدم از پدر و مادرم پول بخواهم. نشستم به مطالعه اما تمام فکرم به خرید بود. مشغول ورق زدن کتابم بودم که دیدم 30 هزار تومن پول لاے آن استـــــ!😅😍
از پدر و مادرم سوال کردم که آنها پول برایم گذاشتهاند؟ گفتند نه! 🤔
مامان گفت «احتمالاً کار حسینآقاست!» خریدم را انجام دادم و بعداً هرچه تماس گرفتم و از او پرسیدم، طفره میرفت. میگفت «نمیدونم! من؟ من پول بگذارم؟»🤔
حتی این مدل کارها را برای خانوادهام هم انجام میداد عادتی که بعدها هم ترک نشد.😇
#شهید_مدافع_حرم_محمدحسین_حمزه💚
💕 @hamsafar_TA_khoda 💕
#عاشقانہ_شهدا💛
همسرم💞
شهید ڪمیل خیلی با محبت بود☺️
مثل یه مادری که از بچه اش مراقبت میکنه
از من مراقبت میکرد...😇
یادمه تابسـتون بود
و هوا خیلی گرم بود🌞
خسته بودم،
رفتم پنکه رو روشن ڪردم
وخوابیدم😴
«من به گرما خیلی حساسم»😖
خواب بودم واحساس ڪردم هوا خیلی گرم شده
و متوجه شـدم برق رفته☹️
بعد از چند ثانیه
احساس خیلی خنکی ڪردم و به زور چشمم
رو باز ڪردم تا مطمئن بشم برق اومده یا نه ..
دیدم ڪمیل بالای سرم یه ملحفه رو گرفته و مثل پنکه بالای سرم می چرخونه تا خنک بشم😊
ودوباره چشمم بسته شد ازفرط خستگی...😴
شاید بعد نیم ساعت تا یکساعت⏰خواب بودم
و وقتی بیدارشدم دیدم ڪمیل هنوز داره اون ملحفه
رو مثل پنکه روی سرم می چرخونه تا خنک بشم...😳
پاشدم گفتم
ڪمیل توهنوز داری می چرخونی!؟
خسته شدی⁉️😞
گفت:
خواب بودب و برق رفت و تو چون به گرما حساسی
میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشی ودلم نیومد😍🙂💚
#همسر_شهید_کمیل_صفری_تبار
🌷🌾🌷🌾🌷🌾🌷🌾🌷🌾🌷
🆔 @besooyezohur
#عاشقانه_شهدا 🥀
امین روزها وقتے از ادراہ به من زنگ میزد و میپرسید چه میڪنے ؟
اگر میگفتم ڪارے را دارم انجام میدهم میگفت:
«نمیخواهد! بگذار ڪنار
وقتے آمدم با هم انجام میدهیم.»💕
میگفتم:
«چیزے نیست،
مثلاً فقط چند تڪہ ظرف ڪوچڪ است» 🍽🍶
میگفت:
«خب همان را بگذار وقتے آمدم با هم میشوریم!»😎😁
مادرم همیشہ به او میگفت:
«با این بساطے ڪه شما پیش میروید همسر شما حسابے تنبل میشود ها!»😐
امین جواب میداد
«نه حاج خانم!
مگر زهرا ڪلفت من است؟
زهرا رئیس من است.»😌🙊😊
بہ خانہ ڪه میآمد دستهایش را به علامت احترام نظامے ڪنار سرش میگرفت و میگفت:
《سلام رئیس.》✋🏻🙄❤️😅
#همسر_شهیدامین_کریمی
#همسفرانبهشتے
💞✨🍃💞✨🍃💞✨🍃💞✨🍃
🆔 @besooyezohur