eitaa logo
بتلیجه( مهدعلم،ایثارو شهادت)ثامن
773 دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
228 فایل
ارتباط با ادمین کانال @omranzadeh2018 @Omranzadeh2017
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🍃 ❤ امام_صادق علیه السلام: ‌ 🍃در روز عید غدیر لازم است مؤمن پاکیزه‌ترین و فاخرترین لباس خود را بپوشد.🌱 ‌ 📖بحارالأنوار، ج۹۵، ص۳۰۱ ‌🌴🌴🌴⚘ ⚪️امام صادق عليه‌السلام:🌷 يَوْمُ غَديرِ بَيْنَ الْفِطْرِ وَ الاَْضْحى وَ يَوْمُ الْجُمُعَةِ كَالْقَمَرِ بَيْنَ الْكَواكِبِ🌴 روز غدير خم در ميان روزهاى عيد فطر و قربان و جمعه، همانند ماه در ميان ستارگان است. 📚الاقبال بالاعمال ص۴۶۶ 💕💞💓💗💖 «اَشهَدُ اَنَّ عَلِیّاً وَلِی‌ُّ اللّٰه»✋ 🌷«اَلْحَمدُلِلّٰهِ الَّذیٖ جَعَلَناٰ مِنَ الْمُتَمَسِّکیٖنَ بِوَلاٰیَةِ مَوْلاٰناٰ وَ مُقْتَداٰناٰ اَمیٖرَالْمؤْمِنیٖن عَلٖیُّ ابنُ اَبیٖطاٰلِب وَ الْاَئِمَّةِ الْمَعصُومیٖنٙ صَلَواٰتُ‌اللّٰه عَلَیهِمْ اَجمَعیٖن»🌸 ❤️🧡💛💙💜💚❤️🧡💚💙💜
دوستان هم اکنون قرائت خطبه غدیر در حرم مطهره و منوره بی بی دو عالم، فاطمه ثانی ،حضرت معصومه سلام الله علیه با نوای گرم و دلنشین ذاکر اهل بیت حجت السلام صادقی واعظ...التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🕊🌸🌹🌸🕊💐 یک ماه و نیم از آمدنش گذشته بود. توی این مدت دائم به مراسم‌های مختلف برای سخنرانی دعوت می‌شد. یک روز به دانشگاه تهران رفته بود تا برای دانشجوها صحبت کند. تماس گرفت و گفت شام آنجا مهمان است و دیر به خانه برمی‌گردد. من هم طبق روال هر روز شروع کردم به انجام کارهایم. شب که شد شام خوردم و ظرف‌ها را شستم و آشپزخانه را تمیز کردم. بعد هم در ورودی را قفل کردم و خوابیدم. یادم رفته بود حسین به ایران بازگشته و الان کجاست و قرار است به خانه برگردد. هنوز به آمدنش عادت نکرده بودم. لحظاتی بعد دیدم صدای در می‌آید. کمی ترسیدم. رفتم پشت در و پرسیدم کیه؟ تازه یادم آمد حسین پشت در است و از خجالت نمی‌دانستم چکار کنم. در را که باز کردم خودش هم فهمید. گفت خانم من را یادت رفته بود؟ از آن موقع به بعد هر وقت می‌خواست جایی برود، می‌گفت : 💐🕊🌸🌹🌸🕊💐 💐🕊🌸🌹🌸🕊💐
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀 وقتی چشمانش را کرد همه چیز بود. به زحمت می دید که سربازان عراقی به صورت او را کرده اند. دست ها را بالابرد تا دشمن بفهمد که ندارد و است. ستوانی به او نزدیک شد و را گرفت و کمک کرد تا را از خودش کند. (جی سوت، لباس مخصوصی است که نوسانات فشار هوا را برای خلبان کنترل می کند). دود همراه از پشت تپه بلند بود و دقیقاً روی افتاده بود و با زیادی که داشت را به کشیده بود. این عراقی ها بود که در می شد. با نگاه به این صحنه رضایتی به آورد و به خیره شد. گویی از خود برای این تشکر می کرد. اولین را گرفته بودند و با هوایی و ابراز شادی می کردند. سربازان چشمان را بسته و سوار خودروی نظامی کردند. کم کم می شد و درد ناشی از پریدن از آشکار می شد. بند چتر در حال پوست گردن او را کنده بود. باز شد. وقتی باز کرد، یک دکتر را در بیمارستان دید . به به او می گوید: تو سالم هستی، ما با بدنت را آزمایش کردیم، فقط دارید که آن هم خوب می شود. 🥀🕊💐🌹💐🕊🥀 پایگاه مقاومت بسیج شهدای بتلیجه 🥀🕊💐🌹💐🕊🥀
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀 در یکی از روزهای گرم سال ۱۳۵۹ و فصل برداشت در دشت ضیاء آباد ، سرگرم کمک به پدرش بود که از پایگاه تلگرام مهم و به دست او رسید که با خواندن متن آن یافت که او را احضار کرده است. با این وصف با در تماس گرفت. جریان را به آگاهی او رساند. در این تصریح شده بود که بر اثر شدت به مناطق مرزی و کشور، پایگاه به حالت آماده باش کامل درآمده است. حسین بلافاصله به بازگشت و از همسرش خواست نظر به اینکه بسیار گرم است و فرزندشان چهار ماه سن دارد، شایسته است برای مدتی در در کنار خانواده اش بماند. از او خواست هرگاه اوضاع شد، آن ها را به منتقل نماید. گفت: به امید خدا ۱۵ روز آینده به برمی گردم! اما گویا به الهام شده بود که تا آن ها را نبیند. به ذهن او رسید به وصیت کند، به چهره جوانش که فقط یک سال و چهارماه از زندگی گذشته بود خیره شد. اما پس از توکل به قادر متعال کمی مکث کرد و گفت: دوست دارم اگر هر زمان برای من افتاد، مسئله را تحمل کنید! بی درنگ از چشمانش جاری شد و یک بار دیگر به سراغ رفت و او را بوسید و سعی کرد او را برای همیشه به خاطر بسپارد! 🥀🕊💐🌹💐🕊🥀
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀 در آن بامداد و دومین دسته پایگاه بودند که در خاک به عملیات رفته بودند. دسته او با که انجام داد، پدافند را هوشیار کرد. لذا به محض عبور آن دو هواپمیا از مرز نقطه هدف را کردند. گرد و غبار ناشی از شلیک عراق وجود هدف را مشخص کرده بود. هر دو برای آماده بودند. در پناه تپه ای چندین دستگاه و نفربر شده بودند. از اجازه زدن هدف را می گیرد. قرار بود هر دو به صورت از چپ و راست یکدیگر را رد کرده و را نمایند. زاویه مخصوص را به داد و نشان دهنده مخصوص را روی تنظیم کرد ولی ناگهان تکان شدیدی خورد و فرمان کنترل را از دست داد. نمی دانست چه بر سر آمده است. کوشید را که در حال پایین آمدن بود کنترل کند. او در وصف آن می گوید: « به هر نحو توسط سکان افقی هواپیما را به سمت هدایت کردم. در این لحظه ارتفاع به پا رسیده بود. چراغ دهنده مرتب اخطار می داد. شاسی پرتاب را رها کردم. در یک لحظه #۷۶_راکت روی ریخته شد و از آتش زیر پایم ایجاد کرد. از این که را با نشانه گیری و کردم بسیار خوشحال بودم ولی می دانستم با وضعیتی که برای پیش آمده به بازگشت نیستم. در حالی که چپم روی موتور بود راستم را به سمت دکمه بردم. دماغ هواپیما در حال بود و هر لحظه جلوی چشمانم بزرگتر می شد. تصمیم نهایی را گرفتم و با گفتن دسته را کشیدم و از اینجا به بعد دیگر چیزی یادم نیست.» 🥀🕊💐🌹💐🕊🥀
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀 🌹 🌹 : 🗓 1331/12/20 🗓 محل تولد : قزوین ـ ضیاءآباد وضعیت تاهل : متأهل تاریخ : 🗓 1359/06/27 🗓 تاریخ : 🗓 1377/01/17 🗓 مدت : : 🗓 1388/05/19 🗓 مسئولیت : سرباز محل : بیمارستان لاله تهران علت : عوامل ناشی از اسارت و جانبازی مزار : 🥀🕊💐🌹💐🕊🥀 پایگاه مقاومت بسیج شهدای بتلیجه 🥀🕊💐🌹💐🕊🥀
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀 هر اندازه گرمای فزونی می یافت، فضای تیره که بر مرزهای سایه افکنده بود، بیشتر رو به می رفت. تا اینکه معدوم در روز #۲۶_شهریور_۱۳۵۹ طی نطقی در مجلس ، قرارداد ۱۹۷۵_الجزایر بین دو کشور را به طور یک جانبه لغو کرد. او متن را در برابر دوربین تلویزیون و داد که ایران حق در را ندارد و حاکمیت نظامی خود را بر این اعمال خواهد کرد. در پی سخنان ، ارتش در مناطق و و همچنین پاسگاه های ، ، ، ، ، و عملیات 'تجاوز کارانه انجام داد که با واکنش سریع و به موقع جان برکف مواجه شد. هواپیماهای و بمب افکن ارتش با حمله به مواضع نیروهای تا اندازه ای مانع پیشروی آنها شدند. درهمان روز به فرماندهی پایگاه اعلام آمادگی کرد تا در علیه بعثی وارد عمل شود. آنگاه حسین صبح برای آخرین بار از با هسمرش تماس گرفت تا حال را جویا شود و با او کند. هنگام این گفت و گوی تلفنی، سراسر وجود را فراگرفت، و دست چهار ماهه را در درست گرفت و او را داد. و نسبت به سرنوشت او را به شدت نگران کرده بود. هرچه از او خواهش کرد تا با آمدن او به موافقت کند، اما او نپذیرفت که به دزفول برود. آن شب بود و داشت و به همین دلیل چشمان او به خواب نمی رفتند. 🥀🕊💐🌹💐🕊🥀
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀 بامداد روز با صدای زنگ ساعت از برخاست و پس از اقامه ، لباس بر تن کرد و به رفت. او همراه برگه را باز کرده و هر دو برای هماهنگی به اتاق رفتند. پیشنهاد کرد که هنگام ورود به خاک در ارتفاع پایین کنند و با فاصله را رد کرده و هنگام بازگشت به خاک اهداف مورد نظر را مورد قرار دهند. ولی که فرماندهی را به عهده داشت این پیشنهاد را نپذیرفت و قرار شد در ارتفاع و با سرعتی حدود #۹۰۰_کیلومتر در ساعت آغاز شود. هر دو پس از توجیه لازم به اتاق رفتند، و خود را برای آماده کردند . فانتوم مسلح به بود و او بمب رها می کرد. پس از بازدید از از نظر فنی، فرم صحت دو را امضا کرده و به پرواز دادند و لحظاتی بعد هر دو سینه را شکافتند. 🥀🕊💐🌹💐🕊🥀