✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
"بسم الله الرحمن الرحیم"
#قصه_شب_مهدوی🌙⭐️
#قسمت_پنجم(پایان)
✨هانیه✨
📝...در یک آن، یاد حرف #شیعیان افتادم، آنها می گفتند ما امامی داریم که یکی از القاب او مغیث(فریاد رس) است. رو به آسمان کردم، مضطرانه گفتم:خدایا!اگر #شیعیان راست می گویند و امامشان واقعا مغیث است پس بگو به فریاد من برسد و اگر فریاد رس به داد من برسد و مرا از این مشکل رها کند، من هم به او معتقد می شوم.
این ها را گفتم و با تمام وجود فریاد زدم"یا مغیث!یا مغیث!"😭 آب قند را که هانیه آماده کرده بود خوردم ،حالم بهتر شده و دست و پایم کمی جان گرفته بود. آمدم از جایم بلند شوم که صدای ترمز ماشینی مرا به سمت در کشاند. قبل از رسیدن به در، صدای زنگ در بلند شد.
به محض باز کردن در، همان راننده را دیدم که سرش را پایین انداخته بود و با دستمال قرمزش ور می رفت.
نگاهی به ماشین انداختم، دیدم وسایل، سالم سرجایشان هستند. دستش را گرفتم، ترسیده بود. گفتم:کاری با شما ندارم فقط بیا داخل و توضیح بده چرا برگشتی؟
با ترس و دلهره وارد حیاط شد و کنار ایوان نشست و گفت:راستش ما کارمان همین است، بار خوبی که به تورمان می خورد، نقشه می کشیم و در اولین فرصت که صاحب بار از ماشین پیاده می شود، گاز ماشین را می گیریم و فرار می کنیم.😓
وقتی بار شما را دزدیدم،با سرعت به خانه رفتم،رسیدم دم در خانه از ماشین پیاده شدم و در حیاط را باز کردم تا ماشین را داخل حیاط ببرم. وقتی سوار ماشین شدم در حیاط بسته شد.
چون عجله داشتم و می ترسیدم که شما مرا تعقیب کرده باشید با عصبانیت از ماشین پیاده شده و درها را مجددا کاملا باز کردم و به محض سوار شدن به ماشین، باز هم در بسته شد. دفعه سوم هم این اتفاق افتاد ولی دفعه چهارم، انگار یک نفر پشت در ایستاده و درها را محکم می بندد. پیاده شدم و پشت در را نگاه کردم، کسی نبود.
ترسیده بودم،این در تا به حال یک بار هم خود به خود بسته نشده بود،بادی هم نمی آمد که بگوییم در را باد می بندد.
گفتم این آقا که بارش را دزدیده ام یا جادوگر است یا به بالا وصل است که خدا این قدر هوایش را دارد،پشیمان شدم و بار را آوردم.
تا این را گفت گرمی قطرات اشک را روی گونه ام احساس کردم، همانجا تصمیم خود را برای شیعه شدن گرفتم، ولی هیچ کسی را از این ماجرا باخبر نکردم جز خدیجه و هانیه.
#پایان
📚منبع :
🔻 نقل از آیت الله تبریزی ، مجله انتظار ،ج5
🔻 داستان هایی از کرامات امام زمان(عج) کتاب امید آخر ،حسن محمودی
❤️ای جان جهان،جهان جان ادرکنی❤️
🌐 @beytol_zahra_hasaniye
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
"بسم الله الرحمن الرحیم"
#قصه_شب_مهدوی 🌙⭐️
#قسمت_پنجم
✨بهترین روز✨
📝...صدای خطیب نماز جمعه بود. وارد مصلی شدم، جایی برای نشستن نبود مصلی مملو از جمعیت بود. در صف های آخر جایی پیدا کردم و نشستم. همه ساکت بودند و با توجه به حرف های خطیب گوش می دادند. او با صدایی رسا می گفت:
"اما از قیافه و شکل و شمایل امام زمان علیه السلام برای شما بگویم ،چهره اش گندمگون، ابروانش کشیده، چشمانش سیاه و درشت و جذاب، شانه اش پهن، دندان هایش براق و گشاده، بینی اش کشیده و زیبا، پیشانی اش بلند و تابنده، استخوان بندی اش استوار، گونه هایش کم گوشت و اندکی متمایل به زردی، بر گونه ی راستش خالی مشکین،
عضلاتش محکم، موی سرش بر لاله ی گوشش ریخته، اندامش متناسب و زیبا، هیبتش خوش منظر و رباینده، به عجب چهره ی دلربایی!
🔺به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
🔺شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم
اما مهم تر از همه سیرت و اخلاق حضرت مهدی علیه السلام است.
"حاج آقا حرف هایی درباره امام زمان علیه السلام می زد که تا به حال نشنیده بودم، من فقط اسم امام زمان(عج) را شنیده بودم و این صحبت ها دریچه ی تازه ای از شناخت را پیش رویم باز کرده بود،مثل بقیه مردم شیفته ی حرف هایی شدم که برای اولین بار به گوشم می خورد، همه حواسم به صاحب این شمایل زیبا معطوف شده بود. از خدا محبت این انسان شریف را در قلبم در خواست می کردم اما با کدام آبرو، من که غرق گناه بودم چگونه می توانستم به ساحت ملکوتی این انسان پاک راه یابم. با چشمانی پراز اشک به ادامه صحبتها دل سپردم"
اخلاق امام مهدی علیه السلام، اخلاق پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است. مثل پیامبر مهربان و دلسوز است. او بخشنده است و بی دریغ مال به این و آن می دهد. در رفتار چنان است که با دست خود کره و عسل به دهان مسکینان می نهد.
در هنگام ظهورش همه اموال جهان، در نزد او جمع می شود، آنچه در دل زمین است و آنچه بر روی زمین. آن گاه به مردم می گوید: بیایید و این اموال را بگیرید. اینها همان چیزهایی است که انسان ها برای بدست آوردن آنها قطع رحم کرده و خویشان خود را رنجاندند...
#ادامه_دارد...
📚منبع :
🔺کتاب نجم الثاقب ،ص 662
🔺داستان هایی از کرامات امام زمان (عج) کتاب امید آخر ، حسن محمودی
🌐 @beytol_zahra_hasaniye
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨