eitaa logo
بیت‌ الغزل
1.2هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
15 ویدیو
33 فایل
🌺عکس‌ها و اشــــعار زیبا🌺 جهت دریافت عکس‌ها به صورت خام و با کیفیت اصلی پیام دهید🍁 👇👇👇 @SlmnFarsi
مشاهده در ایتا
دانلود
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد هیچ کس حدس نمی‌زد که چنین سر برسد پدرش چیز زیادی که نمی‌خواست، فرات! یک‌دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد؟! خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد خون حیدر به رگش در تب و تاب است ولی بگذارید به سنّ علی اکبر برسد!! شعله‌ور می‌شود این داغ دوباره وقتی  شیر در سینه‌ی بی‌کودک مادر برسد زیر خورشید نشسته به خودش می‌گوید تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد @beytolghazal
تو آب هم بخوری زنده ماندت سخت است تنت چگونه سه روز است تاب آورده‌ست؟ @beytolghazal
سپردمت به خدا اى عزیزِ جان پدر ترحمى پسرم بر قد کمان پدر به باد گفتم اگر شد مرتبت بکند که بردن تن تو نیست در توان پدر همین‌که خودِ تو افتاد زانویم شل شد رسید آتش داغت بر استخوان پدر تمام دشت عزیزم پر از على شده است بگو چه آمده آخر سرت جوان پدر؟ بیا و فرصت یک بوسه را مهیا کن زبان گذار دوباره تو بر دهان پدر @beytolghazal
وقت آن است در آغوش عبا جمع شوی وای برمن که مجال کفنت نیست علی @beytolghazal
روزی که عطش به جان گل‌ها افتاد از جوش و خروش خویش، دریا افتاد وقتی که فرات از لبت دوری کرد آب از نظر حضرت زهرا افتاد @beytolghazal
ماه افتاد و به بالای سرش خورشید رفت می‌درخشیدند ماه و آفتاب از علقمه @beytolghazal
روایت است كه چون تنگ شد بر او میدان فتاده از حركت ذوالجناح و از جولان هوا ز باد مخالف چو قیرگون گردید عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت نه سیدالشهداء بر جدال طاقت داشت كشید پــا ز ركـاب آن خلاصه‌ی ایجاد به رنگ پرتو خورشید، بر زمین افتاد بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد @beytolghazal
چنان اسپند می‌سوزد به صحرا ریگ‌ها فردا چه خواهد شد مگر در سرزمین کربلا فردا؟ @beytolghazal
بنویسید که جز خون خبری نیست که نیست به تن این همه سردار سری نیست که نیست بنویسید که خورشید به گودال افتاد و پس از شام غریبان سحری نیست که نیست آتش از بال و پر سوخته جان می‌گیرد زیر خاکستر ما بال و پری نیست که نیست یک نفر سمت مدینه خبرش را ببرد پس از این ام بنین را پسری نیست که نیست یا به آن مادر سرگشته بگویید: نگرد! چون ز گهواره‌‌ی اصغر اثری نیست که نیست تازیانه به تسلای یتیمی آمد تازه فهمید که دیگر پدری نیست که نیست @beytolghazal
جز غم امشب پیش ما یار وفاداری نماند در شب تنهایی ام تنها همین یارم شده @beytolghazal
ای مطرب عاشقان نوای تو کجاست؟ ای ساقی جان آب بقای توکجاست؟ گیرم دل ما از نظر افتادهٔ توست گیرایی مژگان رسای تو کجاست؟ @beytolghazal
نگاه من به تو و دیگران به خود مشغول معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست @beytolghazal
دلم دل از هوس یار بر نمی‌گیرد طریق مردم هشیار بر نمی‌گیرد بلای عشق خدایا ز جان ما برگیر که جان من دل از این کار بر نمی‌گیرد همی‌گدازم و می‌سازم و شکیباییست که پرده از سر اسرار بر نمی‌گیرد وجود خسته من زیر بار جور فلک جفای یار به سربار بر نمی‌گیرد رواست گر نکند یار دعوی یاری چو بار غم ز دل یار بر نمی‌گیرد چه باشد ار به وفا دست گیردم یک بار گرم ز دست به یک بار بر نمی‌گیرد بسوخت سعدی در دوزخ فراق و هنوز طمع ز وعده دیدار بر نمی‌گیرد @beytolghazal
اگر تو صخره‌ای و سنگدل، من آن موجم که هر نفس هوسش با تو بودن است هنوز @beytolghazal
جز همین دربه‌در دشت و صحاری بودن ما به جایی نرسیدیم ز جاری بودن چالشت چیست که تقدیر تو هم زین دو یکی ست از کبوتر شدن و باز شکاری بودن دوست خواهی‌ست به تعبیر تو یا خودخواهی در قفس عاشق آواز قناری بودن چه نشانی ست به جز داغ خیانت به جبین این یهودا صفتان را ز حواری بودن مرهمی زندگی‌ام زخمی اگر مرگم باش که به هر کار خوشا یکسره کاری بودن گر خزان این‌همه رنگین و اگر مرگ این است دل کند گل به تمامی ز بهاری بودن عشق را دیده و نشناخت ترنج از دستش آنکه می خواست زهر وسوسه عاری بودن باز "بودن و نبودن؟" اگر این است سوال همچنان "بودن" اگر با توام آری "بودن!" دل من! دشت پر از آهوکان شد تا چند تو و در قلعه یک یاد حصاری بودن؟ آتش عشقی از امروز بتابان تا کی زیر خاکستر پیراری و پاری بودن؟ @beytolghazal
تو را برای خودم خواستم که خودخواهی خلاف باور مردم همیشه‌ هم بد نیست @beytolghazal
گفتم به وصال وعده دادست مرا اقبال دری دگر گشادست مرا چشمم به درست و گوش بر در و او خود چون حلقه برون در نهادست مرا @beytolghazal
تو مثل قوم صهیونی که با آن چشم زیتونی به اشغالت درآوردی دلِ من،این فلسطین را @beytolghazal
یکی درد و یکی درمان پسندد یکی وصل و یکی هجران پسندد من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد @beytolghazal
تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد زندگی درد قشنگی‌ست که جریان دارد @beytolghazal
آسمان ابری ست از آفاق چشمانم بپرس ابر بارانی است از اشک چو بارانم بپرس تخته ی دل در کف امواج غم خواهد شکست نکته را از سینه ی سرشار طوفانم بپرس در همه لوح ضمیرم هیچ نقشی جز تو نیست آنچه را می گویم از آیینه ی جانم بپرس آتش عشقت به خاکستر بدل کرد آخرم گر نداری باور از دنیای ویرانم بپرس پرده در پرده همه خنیاگر عشق تو ام شور و شوقم را از آوازی که می خوانم بپرس در تب عشق تو می سوزد چراغ هستی‌ام سوزشم را اینک از اشعار سوزانم بپرس جز خیالت هیچ شمعی در شبستانم نسوخت باری از شعر ار نپرسی از شبستانم بپرس @beytolghazal
چنان دل‌بسته‌ام کردی، که با چشمان خود دیدم خودم میرفتم اما، سایه‌ام با من نمی‌آمد @beytolghazal
ای خوش آن عاشق که با یار خود است زنده از دیدار دلدار خود است خرّم آن بلبل که با گلبانگ شوق کرده جا بر طُرف گلزار خود است می‌طپد نالان دل من گوییا در سماع از ناله زار خود است برندارد یار ما ز آیینه چشم همچو ما مشتاق دیدار خود است با لب نوشین طبیب آمد ولی در کمین جان بیمار خود است کی چشد ذوق گرفتاری عشق هر که چون زاهد گرفتار خود است عمر جامی گرچه در کار تو رفت تا تو رفتی بی تو در کار خود است @beytolghazal
من و تو پنجره‌های قطارِ در سفریم سفر مرا به تو نزدیک‌تر نخواهد کرد @beytolghazal
شکوفه ریخت،‌چمن پیر شد، بهار گذشت نیامدیّ و بهارم به انتظار گذشت به حیرتی نشدم کشتهٔ تبسّمِ گل ببین که فصلِ نشاطم چه ناگوار گذشت نسیمِ هرزه بسی جلوه کرد و ناز نمود کسش به هیچ نپرسید،‌خوار و زار گذشت ز تنگ‌چشمیِ هر خار و خس در این‌گلشن نیامدی که ببینی چه روزگار گذشت خدا به دشمنت ای آشنا نشان ندهد از آن‌چه بر سرِ‌من بی تو بار‌بار گذشت @beytolghazal