عشق من طرح چلیپایی است، تصویرش کنید
سرنوشت من معمایی است، تفسیرش کنید
خواب آوار و دوار و دار، یک جا دیدهام
عمر من آشفته رویایی است، تعبیرش کنید
در هم آمیزید عشق و مرگ را در کاسهیی
جوهری سازید و آن گه، نام تقدیرش کنید
دل که با صد رشتهی جادو نمیگیرد قرار
تاری از گیسوی او آرید و زنجیرش کنید
عمر من در شب نشست و عشق من در مه شکست
قصهام این است و جز این نیست، تحریرش کنید
این سحرگه نیست، ایمان در امان دارید از او
این شب است ای عاشقان صبح، تکفیرش کنید
کاسهی خورشید روشن نیست این تشت لجن
جا به جا در چاه ویل شب، سرازیرش کنید
منتظر مانید با آئینهها در سینهها
چون که صبح راستین رخشید، تکثیرش کنید
#حسین_منزوی
#غزل
@beytolghazal
برای من تو زمانی، نه روز و شب، آری
که دیگران گذرانند و ماندگار تویی
#حسین_منزوی
#تک_بیتی
@beytolghazal
چه جای رنجش اگر از ازل قرار این بود
که سهم رنج جهان را به عاشقان بدهند
#حسین_منزوی
#تک_بیتی
@beytolghazal
به دور افکندهام غمها و شادیهای کوچک را
تویی رمز بزرگ انتخاب من، سلام ای عشق!
#حسین_منزوی
#تک_بیتی
@beytolghazal
گزیدم از میان مرگها این گونه مردن را
تو را چون جان فشردن در بر آن گه جان سپردن را
خوشا از عشق مردن در کنارت، ای که طعم تو
حلاوت میدهد حتی شرنگ تلخ مردن را
چه جای شکوه زاندوه تو، وقتی دوستتر دارم
من از هر شادی دیگر غم عشق تو خوردن را
تو آن تصویر جاویدی که حتی مرگ جادویی
نداند نقشت از لوح ضمیر من ستردن را
کنایت بر فراز دار زد جانبازی منصور
که اوج این است این، در عشقبازی پا فشردن را
مرا مردن بیاموز و بدین افسانه پایان ده
که دیگر برنمی تابد دلم نوبت شمردن را
کجایی ای نسیم نابهنگام ای جوانمرگی
که ناخوش دارم از باد زمستانی فسردن را
#حسین_منزوی
#غزل
@beytolghazal
من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
امّید رهایی نیست وقتی همه دیواریم
#حسین_منزوی
#تک_بیتی
@beytolghazal
از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم
آوار پریشانیست، رو سوی چه بگریزیم؟
هنگامهی حیرانیست، خود را به که بسپاریم؟
تشویش هزار آیا، وسواس هزار اما
کوریم و نمیبینیم، ورنه همه بیماریم
دوران شکوه باغ از خاطرمان رفتهست
امروز که صف در صف خشکیده و بیباریم
دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمیبریم، ابریم و نمیباریم
ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید، گفتیم کـه بیداریم
من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم
#حسین_منزوی
#غزل
@beytolghazal
ای بیتو دلِ تنگم، بازیچهی طوفانها
چشمان تبآلودم، باریکهی بارانها
مجنون بیابانها، افسانهی مهجوری است
لیلای من اینک من: مجنون خیابانها
آویختهی دردم، آمیختهی مردم
تا گم شوم از خود، گم، در جمع پریشانها
آرام نمییارد، گویی غم من دارد
آن باد که میزارد، در تنگی دالانها
با این تپش جاری، تمثیل من است آری
این بارش رگباری، بر شیشهی دکانها
با زمزمهای غمبار، تکرار من است انگار،
تنهایی فوّاره، در خالی میدانها
در بستر مسدودم، با شعر غمآلودم
آشفتهترین رودم، در جاری انسانها
دریاب مرا ای دوست، ای دست رهاننده!
تا تخته برم بیرون، از ورطهی توفانها
#حسین_منزوی
#غزل
@beytolghazal
کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت؟
که تشنه مانده دلم در هوای زمزمههایت
#حسین_منزوی
#تک_بیتی
@beytolghazal
اگر فصل فراق از دفتر ایام گم میشد، چه کم میشد!؟
چه خوش بود این ورق را پاره زین تقویم میکردند
#حسین_منزوی
#تک_بیتی
@beytolghazal
نخفتهایم که شب بگذرد سحر بزند
که آفتاب چو ققنوس بال و پر بزند
نخفتهایم که تا صبح شاعرانهٔ ما
ز ره رسیده و همراه عشق در بزند
نسیم، بوی تو را میبرد به همره خود
که با غرور به گلهای باغ سر بزند
شب از تب تو و من سوخت وصلمان آبی
مگر بر آتش تنهای شعلهور بزند
تمام روز که دور از توام چه خواهم کرد؟
هوای بستر و بالینم ار به سر بزند
چو در کنار منی کفر نعمت است ای دوست
دو دیدهام مژه بر هم دمی اگر بزند
غزل برای لبت عاشقانهتر گفتم
که بوسه بر دهنم عاشقانهتر بزند
#حسین_منزوی
#غزل
@beytolghazal
ابری رسید و آسمانم از تو پر شد
بارانی آمد، آبدانم از تو پر شد
نام تو اول بغض بود و بعد از آن اشک
اول دلم پس دیدگانم از تو پر شد
جان جوان بودی تو و چندان دمیدی
تا قلبت ای بخت جوانم از تو پر شد
خون نیستی تا در تن میرنده گنجی
جانی تو و من جاودانم از تو پر شد
چون شیشه میگرداند عشق، از روز اول
تا روز آخر، استکانم از تو پر شد
در باغ خواهشهای تن روییدی اما
آنقدر بالیدی که جانم از تو پر شد
پیش گل سرخ تو، برگ زرد من کیست؟
آه ای بهاری که خزانم از تو پر شد...
با هر چه و هر کس تو را تکرار کردم
تا فصل فصل داستانم از تو پر شد
آیینهها در پیش خورشیدت نشاندم
آنقدر ماندم تا جهانم از تو پر شد
#حسین_منزوی
#غزل
@beytolghazal
مرا آتش صدا كن تا بسوزانم سراپایت
مرا باران صدا ده تا ببارم بر عطشهایت
مرا اندوه بشناس و كمک كن تا بیامیزم
مثالِ سرنوشتم با سرشتِ چشم زیبایت
مرا رودی بدان و یاریام كن تا در آویزم
به شوق جذبهوارت تا فرو ریزم به دریایت
خیالی، وعدهای، وهمی، امیدی، مژدهای، یادی
به هر نامه كه خوش داری تو، بارم ده به دنیایت
مرا آن نیمهی دیگر بدان، آن روح سرگردان!
كه كامل میشود با نیمهی خود، روح تنهایت
#حسین_منزوی
#غزل
@beytolghazal
تنم تابوت غمگینی که جانم رانمی فهمد
دل تنگم حصار استخوانم را نمی فهمد
شبیه بغض نوزادی که ساعتهاست می گرید
پر از حرفم کسی اما زبانم را نمیفهمد
انارم دانه دانه دانه دانه دانه غم دارم
کسی تا نشکنم راز نهانم را نمیفهمد
دلم تنگ است و می گریم،دلم تنگ است و میخندم
کسی که نیست دیوانه جهانم را نمی فهمد
چنان درآتش غم سوخته جانم که میدانم
پس ازمرگم کسی نام و نشانم را نمیفهمد
#حسین_منزوی
#غزل
@beytolghazal
ماهیشدن به هیچ نیرزد، نهنگ باش
بگریز از این حقارتِ آرامشی که جوست
#حسین_منزوی
#تک_بیتی
@beytolghazal
چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی
بلند میپرم اما، نه آن هوا که تویی
تمام طول خط از نقطهی که پر شده است؟
از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی
ضمیرها بدل اسم اعظماند همه
از او و ما که منم تا من و شما که تویی
تویی جواب سوال قدیم بود و نبود
چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی
به عشق معنی پیچیده دادهای و به زن
قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی
به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم
از این سفر همه پایان آن خوشا که تویی
جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا
کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی
نهادم آینهای پیش روی آینهات
جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی
تمام شعر مرا هم ز عشق دم زدهای
نوشتهها که تویی نانوشتهها که تویی
#حسین_منزوی
#غزل
@beytolghazal
دیگران هم بودهاند ای دوست در دیوان من
زان میان تنها تو اما، شعر نابی بودهای
#حسین_منزوی
#تک_بیتی
@beytolghazal
نخفته ایم که شب بگذرد سحر بزند
که آفتاب چو ققنوس بال و پر بزند
نخفته ایم که تا صبح شاعرانهٔ ما
ز ره رسیده و همراه عشق در بزند
نسیم، بوی تو را میبرد به همره خود
که با غرور به گلهای باغ سر بزند
شب از تب تو و من سوخت وصلمان آبی
مگر بر آتش تنهای شعله ور بزند
تمام روز که دور از توام چه خواهم کرد؟
هوای بستر و بالینم ار به سر بزند
چو در کنار منی کفر نعمت است ای دوست
دو دیده ام مژه بر هم دمی اگر بزند
بپوش پنجره را ای برهنه می ترسم
که چشم شور ستاره تو را نظر بزند
غزل برای لبت عاشقانه تر گفتم
که بوسه بر دهنم عاشقانه تر بزند
#حسین_منزوی
#غزل
@beytolghazal
در انتظار تو تا كی سحر شماره كنم؟
ورق ورق شب تقويم كهنه پاره كنم؟
نشانههای تو بر چوبخط هفته زنم
كه جمعه بگذرد و شنبه را شماره كنم
برای خواستن خير مطلقی كه تويی
به هر كتاب ز هر باب استخاره كنم
شب و خيال و سراغ تو، باز میآيم
كه بهت خانهٔ در بسته را نظاره كنم
تو كی ز راه میآیی كه شهر شبزده را
به روشنايی چشمم چراغواره كنم؟
ز ياسهای تو مشتی بپاشم از سر شوق
به روی آب و قدح را پر از ستاره كنم
هزار بوسهٔ از انتظار لکزده را
نثار آن لب خوشخند خوشقواره كنم
هنوز هم غزلم شوكرانی است الا
كه از لب تو شكرخندی استعاره كنم
#حسین_منزوی
#غزل
@beytolghazal
ز تمام بودنیها، تو همین از آن من باش
که به غیر با تو بودن، دلم آرزو ندارد.
#حسين_منزوى
#تک_بیتی
@beytolghazal
بشارتی به من از کاروان بیار ای عشق
همیشه رفتن و رفتن... ز آمدن چه خبر؟
#حسین_منزوی
#تک_بیتی
@beytolghazal
مجال بوسه به لبهای خویشتن بدهیم
که این بلیغترین مبحث شناساییست🥰
#حسین_منزوی
#تک_بیتی
@beytolghazal
درخت خشک من از راز فصل بیخبر است
خزان هم از گل پژمردهام بهارتر است
کدام اجاق ستم خواب هیمه میبیند؟
که با شبم همه کابوس تیشه و تبر است
شکفتن از در این خانه تو نمیآید
بهار منتظر من همیشه پشت در است
قفس به غارت باد خزان نمیارزد
غنیمتش نه مگر خُرده ریز بال و پر است؟
تهیم تا نگذاری پناه میدهمت
میان برکه و باران جز این چه سرّ و سَر است؟
حریفِ سوختهنوبت چه طرف بربندد
ز یاوهای که چو شب رفت نوبت سحر است!
به رنج رنج جهان چاره جز شکیبم نیست
اگرچه این هم از آن صبرهای بیظفر است
فریب حاشیهٔ امن را نخواهم خورد
اگر چه متن سفرنامه خط به خط خطر است
چه غم که عشق به جایی رسيد يا نرسید
که آنچه زنده و زیباست نفس این سفر است
#حسین_منزوی
#غزل
@beytolghazal