ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد
در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد
کِی شبروانِ کویت، آرند ره به سویت
عکسی ز شمعِ رویت، تا راهبر نباشد
ما با خیال رویت، منزل در آب دیده
کردیم تا کسی را، بر ما گذر نباشد
هرگز بدین طراوت، سرو و چمن نروید
هرگز بدین حلاوت، قند و شکر نباشد
در کوی عشق باشد، جان را خطر اگر چه
جایی که عشق باشد، جان را خطر نباشد
گر با تو بر سر و زر، دارد کسی نزاعی
من ترکِ سر بگویم، تا دردسر نباشد
دانم که آه ما را، باشد بسی اثرها
لیکن چه سود وقتی، کز ما اثر نباشد؟
در خلوتی که عاشق، بیند جمالِ جانان
باید که در میانه، غیر از نظر نباشد
چشمت به غمزه هر دم، خون هزار عاشق
ریزد چنانکه قطعاً کس را خبر نباشد
از چشم خود ندارد، سلمان طمع که چشمش
آبی زند بر آتش، کان بیجگر نباشد
#سلمان_ساوجی
#غزل
@beytolghazal
مرهم لطف خوش آید همه کس را لیکن
زخم تیغ تو مرا خوشتر از آن میآید
#سلمان_ساوجی
#تک_بیتی
@beytolghazal
بر سر کوی یقین، کعبه و بتخانه یکی است
دام زلف سیه و سُبحهی صد دانه یکی است
هر زمان جلوه حسن، ار چه ز رویی دگر است
باش یکدل به همه روی، که جانانه یکی است
می و پیمانه، همه عکس رخ ساقی، بین
تا بدانی که می و ساقی و پیمانه یکی است
در ره کعبه، خطاب آمدم، از میخانه
که کجا میروی ای خواجه، همه خانه یکی است
رأی کج زد، سر زلف تو، به قصد دل من
گر چه با رای دو زلفت، دل دیوانه یکی است
من دیوانه، نه تنها سر زلفت دارم
که در این سلسله، دیوانه و فرزانه یکی است
گرچه از سوختگان تو، یکی، سلمان است
لیکن ای شمع، نه آخر همه پروانه یکی است
#سلمان_ساوجی
#غزل
@beytolghazal
شب فراق تو را روز وصل، پیدا نیست
عجب شبی، که در آن شب، امید فردا نیست
#سلمان_ساوجی
#تک_بیتی
@beytolghazal
دل رفت و عمر رفت و روان رفت و بعد از این
ماییم و آهِ سرد و لبِ خشک و چشمِ تر...
#سلمان_ساوجی
#تک_بیتی
@beytolghazal