نفسم گرفت از این شب، در این حصار بشکن
در این حصار جادویی روزگار بشکن
چو شقایق از دل سنگ، بر آر رایت خون
به جنون، صلابت صخرهی کوهسار بشکن
تو که ترجمان صبحی، به ترنم و ترانه
لب زخمدیده بگشا، صف انتظار بشکن
"سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی؟"
تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن
بسُرای تا كه هستی، كه سرودن است بودن
به ترنمی دژ وحشت اين ديار بشكن
شب غارت تتاران، همهسو فکنده سایه
تو به آذرخشی این سایهی دیوسار بشکن
ز برون کسی نیاید چو به یاری تو، اینجا
تو ز خویشتن برون آ سپه تتار بشکن
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#غزل
@beytolghazal