eitaa logo
هیئت بیت‌النبی (ص)
1.7هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
977 ویدیو
19 فایل
🏴حسینیه بیت النبی (ص) 🚩محفل بسیجیان و رهروان شهدا 🔸قرار هفتگی یکشنبه شب ها 🕗 ساعت ۲۰:۰۰ 🔻ارتباط با ادمین @beytonabi_admin 🔻خادم هیئت @beytonabi_khadem 📱@beytonabi_ir ▫️شماره کارت هیئت: 💳 ۵۰۴۱-۷۲۱۱-۱۱۶۴-۱۸۲۶ 📍قم،خ جوادالائمه،خ طباطبائی، ک۳
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 روایت روز اول_۴ یه بار داشتم میرفتم سمت بوشهر🚖 یاسوج نگهداشتم نماز🕋🕌 داخل مسجد شدم 🚶‍♂ دیدم مسلمانی نماز می‌خواند😊 کنارش ایستادم نماز خوندم خب وقتی وارد میشی میبینی دارن نماز میخونن که دیگه دنبال قبله نمی‌گردی برادر من خواهر من!😢 نمازم خوندم جاتون خالی نماز خیلی باحالی هم بود چند تا از ملائکه رو هم دیدم دورم میچرخن😁😁😁 تموم که شد نماز یه آقایی وارد مسجد شد🚶‍♂ نمی‌دونم بگم فرشته نجاتم شد یا فرشته عذابم 😱 گفت داداش قبله اونوره 👀 داری رو به واشنگتن میخونی 😆😆 این طرف قبله برای اسلام آمریکاییه نه به طرف خانه کعبه 🧐🤭☺️ یه دور زدم دور خودم دیدم کار قبله نماز من با یه ذره مایل به راست و دو ذره مایل به چپ حل نمیشه🙈 ۱۸۰درجه پشت به قبله بودم 😅😅 دقیقاً پشت سرم محراب بوده 🙄🙄 گشتم دنبال اون مردک که اونطور نماز میخوند و منم منحرف کرده بود اما نیافتمش😬😬 از اجنه بوده لابد👻 حیفه اون نماز با حضور قلبم که پشت به قبله بوده!! اینکه دو رکعت نمازه و زود با تلنگری متوجه شدم و دوباره درستش خوندم اما👇 🔰خدا مدد کنه تو زندگی‌هامون یه عمری کج‌راهه نریم⭕️ و اونقدر بهمون تو کج‌راهه و بی راهه خوش نگذره که اصلاً فکر کنیم راه همینه❌ ♻️حالا برگردیم به راه کربلامون تو‌ نمازخونه بین راهی همراه آقای قشلاقی و پسرش نمازی خوندیم و حرکت کردیم.. ۲ ▪️ @beytonabi_ir
🔸روایت روز اول_۵ رسیدیم به دو راهی توره که راه مستقیمش می‌رفت به سمت همدان و ملایر و..🚙 و سمت چپش هم می‌رفت سمت خرم آباد و اندیمشک و..🚘 تلگرافی زدیم به کدوم طرف بریم 🤷‍♂ مستقیم یا چپ⁉️ خرم آباد یا ملایر ⁉️ چون برنامه رفتن به مرز بخاطر خبرهایی که رسیده بود تغییر کرده بود و کاروان برنامه ریزی برای مرز کرده بود لذا سه راهی توره به ما گفتن شما از همون سمت همدان و ملایر بیایید نزدیک ترید⚠️ اما این تازه اول ماجرا بود 🤔 کاش از اندیمشک می‌رفتیم دور بود اما بدون ترافییی🚘🚘🚖🚖ککک🤧😴😲☠ البته این سختی ها لذت داشت چون جلو چشم آقا بود ❤️🏴🏴🏴🚩 رفتیم و رفتیم همزمان گروه بیسیمچی اربعین رو چک میکردم که ببینم دوستان کجا هستن🧐 چون ما از پیش خود، مدیر انتهایی کاروان بودیم 🤪 مثلاً دیگه 🙈 شاعر میگه: از آخر کاروان زائران را چیدند 😜 دوستان تو گروه با هم قرار مکان برای ناهار میزاشتن و ما نصف روز عقب تر بودیم😱 حال اون آدمایی رو داشتم که از ایران زنگ میزنن به خارج کشور میگن داداش صبح بخیر طرف میگه عموجان اینجا شبه اگه بزاری می‌خوابیم بخوابیم😅😅😴😆 با این حال گفتم تو گروه که برا ما هم ناهار نگهدارید😉 علمدار کاروان آقای منصفی که ظاهراً خیلی گرما زده شده بود اول راهی گفت👇 حاجاقا غذا هست اگه میتونی باخودت کولر بیار 😂😂😂 خب حق داره بلا تشبیه 😄 انگار پنگوئنو ببری خرماپزون🐼⛄️🔥🔥 ۲ ▪️ @beytonabi_ir
🔸 روایت روز اول_۶ داداشم آقا مهدی😘 هم که پیش قراول بود و داخلِ خارج بود به ما که هنوز خارجِ داخل بودیم و قصد داشتیم داخلِ خارج بشیم👍 از همونجا با فضای مجازی رجز خوانی میکرد و شور و هیجان رو تو دلهای ما زنده‌تر میکرد.. به دلم نشست خیلی👇 صدا پیچید تو عالمین و سارعوا الی الحسین..😭 در راه ایلام🚖 و ما ادراک ایلام! حدود 60Km مانده به ایلام این لشگر رو میشد دید😳😳👇 🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🕷 🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜 🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜 حمله مورچه خواران😱😱😱 نه برادر من! نه خواهر من! نترسید😄 اینا همون پراید و پژو و تیبا و ساینای خودمونه و اون مورچه هیکلیه آخر صف اول شاسی بلنده😅😅😅😅 ترافیی🚘🚘🚘🚘🚘ک سنگین و حرکت مورچه ای خودروها!! ترمز کلاج ترمز کلاج ترمز کلاج 😫 دیگه صدای پدال ها و صدای شکستن قلنج زانوهای راننده بیچاره ترکیبی ایجاد کرده بود که این گوش فلک رو کر کرده بود🤕 آفتاب هم مستقیم رو مخ راننده تنظیم بود آب هم که ماکو در بیابان 😅😅 تو ماشینا می‌دیدم بعضی راننده ها لیموترش میمکیدن تا از عطش بیوفتن😰😰 شاید هر هفت هشت کیلومتر رو در دو سه ساعت می‌رفتیم 🤷‍♂ پیاده راحت نبود ؟!😁👣👣 سخت بود اما لذت داشت.. ۲ ▪️ @beytonabi_ir
🔸روایت روز اول_۷ آرام آرام با ترافیک می‌رفتیم گاهی راه باز میشد سرعتی می‌رفتیم🚀🚀 رسیدیم به یه جا که برنامه نشان که با لوکیشن میبرد مارو، دو دور دور خودمون چرخوند مارو😃 آخر راهو پیدا کردیم.. نرسیده به ایلام کنار یک میدان چند لحظه وایسادیم اما امان از این چند لحظه 😱 اومدیم تا حرکت کنیم یه غول پیکر دور میدون اومد تو شکم ما🤒🤕🤕🤕 فقط دادم زدم تا ترمز زد و کشید کنار🗣🗣 تریلی و ما ادراک تریلی 🚜 ببخشید لینوکس تریلی موجود نبود تراکتور گذاشتم 😂😂 یاشاسین تراخخخخختوووور🚩🚩🚩😜 در ماشین بزور باز کردم پیاده شدم افسر دور میدون بود و تصادف رو دید و تریلی رو مقصر دونست💪💪😁 البته ماشینم خراب شده باید قاعدتاً غمگین باشم😔 لکن به نکته ی ظریفی اشاره کنم که همینکه اون مقصر بود و من مقصر نبودم خودش بازی برد بردی بود برام 😅😅😅 حالا هر چی افسر گیر ما افتاده بود تا حالا، خسارت تصادفات خاورمیانه رو از من گرفتن 😬 حالا یه بار افسر همراه ما شد چون تصادف با چشم دید 🤔 اما این راننده تریلی حرف افسر رو قبول نمی‌کرد و به من می‌گفت تو زائری یاللا قسم بخور تو مقصر نیستی😅😅😅 بقول کنگر زهتاب بابا وِلِمْ دِه!🙄 قسم چرا؟! افسر قانون جلوته! چه جای قَسَمه🤨 زنگ زد ۱۱۰ و دیگه بخاطر اینکه مسافر بودیم و ماشینا پارکینگ نره بنده جام زهر رو نوشیدم🍷🍷 و برجام رو بیست دقیقه ای امضا کردم راهی شدم با گرفتن حدود نیمی از خسارت😔 راننده تریلی رو اما حواله دادم به پلیس راه قیامت😜 همون یعنی پل صراط منظورمه😄 ۲ ▪️ @beytonabi_ir
🔸روایت روز اول_۸ با احترام به صنف رانندگان تریلی 🌸😁 اما این راننده تریلی خیلی خاص و پر رو بود آقای قشلاقی کم مونده بود تیبا رو بکنه تو حلق راننده تریلی که خب ماموران خدوم نیروی انتظامی مانع شدند😅😅 راهی شدیم.. رسیدیم مثلاً به خود ایلام🚙 چه رسیدنی😫 تازه شروعه ماجرا.. از ده و نیم صبح که از قم زدیم بیرون تازه دو و نیم شب رسیدیم ایلام خواب آلو😴😴 اما جاده خود ایلام خبرهایی بود سخت و دیدنی و شنیدنی.. از ایلام و ماجراش میگم براتون فردا😁🌺 ▪️ @beytonabi_ir
🕌(۲) ✅قسمت سوم 📝نویسنده: 🔰حجت‌الاسلام یعقوبی 🚩 ۱۴۴۴ 🚩"هیأت‌بیت‌النبی‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم"🚩 🔸 __________________________ ▪️ @beytonabi_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸روایت روز دوم_۱ کاروان اصحاب خراسانی۸ رسیده بودن مرز مهران! اما هر چی تو راه اندیمشک گرفتار عذاب ترافیک سنگین نشده بودن و راحت تا مرز رفتن🤩 اما خب شلوغی مرز مهران حسابی از خجالتشون در اومده بود و بعد از پارک کردن ماشین ها تو پارکینگ، تا دلتون بخواد پیاده راه رفته بودن😩😩😩👣🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂ کاش فقط پیاده روی بود🚶‍♂🚶‍♂ باز صد رحمت به پیاده روی 😘 یه جمعیت سرسام آوری رو قبل مرز توی صف طولانی نگهدارن طوری که حتی نتونن بشینن سرجاشون و فقط باید سرپا منتظر باشن این دیگه دهن مَهَن همگی مسسسواکه😢😢 گرمای شدید 😰 آب دم دست نبود خمیازه‌های بی اختیار 😲😴😴😁 همه چیز مهیا بود برای یه خواب گرم و نرم اما ایستاده در غبار 🤦‍♂😞 دیگه داشتن قاطی میکردن 🙅‍♂ سخته واقعاً من که تو راه بودم سمت ایران و ایلام هنوز، به آقای قشلاقی میگفتم بابا گرچه ما هم اسیر شدیم اینجا تو‌ ترافیک و قفل شدن جاده و.. اما ما باز تو ماشین هستیم راحت تریم کاروان همه سر پا تو اذیت هستن😫 گرچه یه شیطونی ته دل ما بود که الهییی دیر رد بشن تا ما هم برسیم 😅😅🙈🙈 اما نه انصافاً دعا کردیم راحت رد بشن🤲🌺😉 آقا امیرمهدی عسگری هم که به هر شکلی شده تونست از مرز عبور کنه اما قول داده وقتی برگشت خوب سربازی کنه 😁 خوشحال شدم وقتی شنیدم رد شده از مرز چون پنجاه پنجاه بود احتمال رفتنش اما خب فکر کنم عراقی ها که دیدنش فکر کردن خود جنسه😂 عربه عرب..👳‍♂😆 ماشاالله و لاحول و لاقوة الا بالله 💪 هیکل که به عجم ها نمیخوره🤔 با خودشون گفتن پس حتماً رییس یکی از قبایل عرب عراقه😅😅 ۲ ▪️ @beytonabi_ir
🔸 روایت روز دوم_۲ قبل اینکه ادامه سفر رو تعریف کنم، بگم براتون که یه چند روز قبل از اینکه اصحاب خراسانی۸ راهی بشن، چند تا از دوستان هیأت از جمله آقاسید حسن میوندار و آقا سجاد فراهانی با یه کاروان زیارتی به عنوان خادم آشپزی و کمک آشپز کربلا بودن👨‍🍳👨‍🍳😉 خوشحال بودیم که دعامون می‌کنن بلکه گره زیارت ما هم باز بشه..❤️🌺 این عکس نیروی مسلح که بالا گذاشتم 👆 داستان داره 😄 آقا سجاد وِرجون نشین که غالباً تو گروه با دو تا اکانت خودش با خودش چت می‌کنه🙄😂 تا حوصلش سر نره🤓 اون روزا که اتفاقات عراق شروع شده بود و جماعت صدری ریخته بودن تو خیابونا 🗣🗣🗣👣👣👣👴👦👨👱‍♂🧔🇮🇶🇮🇶 گزارشگر واحد مرکزی بیت النبی_ص تو عراق بود که البته اغلب خبرهاش سوخته بود 🤭☹️ یادمه بحث بود تو گروه! 👥👥👥🤷‍♂👥👥👥 که یکباره آقا نصاری عکس این سرباز مسلح رو گذاشت تو گروه 😅😅😅😅 خستگیمون در رفت😉 حیف که قسمت نشد آقای نصاری این اربعین راهی کربلا بشن حیف واقعاً... البته چه بسا زیارت از دور ایشون بالاتر از حتی رفتن تو‌ ضریح از طرف امثال من باشه ☺️🌸🌺 الله اعلم..✅ ۲ ▪️ @beytonabi_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 روایت روز دوم_۳ خب اصحاب خراسانی۸ به هر سختی که بود از مرز عبور کردن!✌️✌️ چون این بچه ها از اونایی هستن که شاعر میگه: درب بهشت را گر نگشایید به روی ما ما یاعلی گوئیم و ز میرویم😁😁 در روایت دیگه ای میگه: یا علی گوییم و به میرویم 😅😅 البته این قضیه برای زمانی بود که قاچاقی می‌رفتن کربلا😉😉 کاروان از مرز گذشته بود و اما ما هنوز ماشینمون تو ترافیک قفل شده🔒🔒 تو ایلام گیر افتاده بودیم و شبو کنار جاده خوابیدیم تو ایلام 😴😴😴 و مثل ما کم نبودن اون شب 🤔 کاروان دوستان که جلوتر بودن تو گیر و دار قبل مرز و دم مرز و همون حوالی، توفیق نیسان سواری هم پیدا کردن 👍😄 همون طور که کربلا به نجف کامیون سواری کردیم همه🚚 تو شلوغی های مرز عراق بالآخره ماشین گیر آوردن و راهی بغداد شدن پیش به سوی منزل حسین آقا در بغداد 😍😍 سلام علیکم یا ابوعلی ما اومدیم باز😁😁 حبیبی🌺 نورعینی🇮🇷🇮🇶🇮🇷🇮🇶🇮🇷🇮🇶🇮🇷🇮🇶 ۲ ▪️ @beytonabi_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 روایت روز دوم_۴ ما هم علی الحساب به مهران رسیدیم و همچنان با نصف روز فاصله از کاروان، در تلاش بودیم..🙋‍♂ الحمدلله علی کل حال🤲 برای نماز صبر کردیم کنار حسینیه ای اتفاقی کاروان متأهل ها رو دیدیم😍 خب حالا یه چند تا آشنا دیدیم 😍😍 حاج احمد آقا، سلطان العلما آقای مهربخش ( که این شبا روضه داره خواهشاً سروقت بیایید 😜) اعلم العلما آقا رفیعی😉، بانی العلما آقا محمودی که هر وقت بارون بیاد شام میدن غالبا 🌮🍜🥃😁😁 آقا جلیل عزیز و پیگیر 😉 🌺 آقا امیرمهدی و آقای صدقی🌺🌺 آقای واقعی پرست بزرگ که با صفا و دلسوز جمع بودن 🌺😊 مخصوصاً برای من که از درد دندون رو به کما بودم🤢🤕 توضیحات دقیق پزشکی‌شون باحال بود ✅ این بزرگواران یادم بود 😊 و جای عزیزی حسابی خالی بود تو جمع‌شون آقای رحیمی عزیز ❤️🌺 که بنظرم هر جا باشن برکت اون جمع هستن.. اصلا شاعر اهل بیت علیهم السلام اگه یه جا حضور فیزیکی هم نداشته باشه برکتش هست🌺🌺 حالا میگم براتون از ایشون..🤔🌺 خلاصه از اون مکان با کاروان متأهل ها راهب مرز شدیم چون مرز باز شده بود👣👣🚘🚖 به زحمت رسیدیم پایانه مرزی ایران_مهران..🇮🇷 ۲ ▪️ @beytonabi_ir