eitaa logo
بی بی سکینه، شهید علی شفیعی
102 دنبال‌کننده
599 عکس
759 ویدیو
9 فایل
به جهت تکریم مادر شهید علی شفیعی حاجیه بی بی سکینه پاک ذات عباسی و پاسداشت سردار شهید علی شفیعی
مشاهده در ایتا
دانلود
️ فرازی از وصیت نامه؛ « شهید علی شفیعی» خدایا؛ شاهد باش به ظاهر در تنهایی زیستم و تو را بهترین دوستها و عشقها و اعمالها یافتم! پس مرا به سوی خودت فراخوان و بدان که از تمامی مظاهرِ جاری بریدم تا به تو بپیوندم، خدایا؛ من خواهان شهادت هستم ولی نه به این معنا که از زندگی فرار کنم؛ پس در حقم لطفی کن... 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @bibi_sakineh
بی بی سکینه، شهید علی شفیعی
سکینه پاک ذات مادر شهید سردار شهید علی شفیعی 👇👇👇👇
سکینه پاک ذات مادر شهید علی شفیعی ★از طفولیتش بگو مادر! ؛بچه های امثال ما طفولیت ندارند یک پیراهن داشت، شبها می شستمش،خشکش می کردم و فردایش می پوشاندمش و می رفت مدرسه دورِ علی چادر می پیچیدم می گفتم: غصه نخوری ها ★علی کی بدینا آمد؟ ؛یادم نمی آید ★بهار بود، تابستان ...؟ . ؛ تابستان بود. ★توی خانه ؟ ؛بیمارستان شیر و خورشید ؛خواهرش را گذاشتم پیش همسایه و با پدرش رفتم.قد بلند بود و چشمان قشنگی داشت. فردایش هم آمدم خانه.پدرش خوش بود.آن وقت ها سالم بود. چرا این چیزها را به یادم می آوری پسرم؟ ؛علی ام دین خودش را اِدا کرد و شهید شد. ناشکری نمی کنم خدایا! ولی بچّه ام رویِ خوشِ زندگی را ندید. ؛یک چند سالی بود مردم علی را می شناختند آن هم تک و توك.خوب دوست و آشنا داشت؛ ولی اهل محل او را نمی شناختند. چون سر به زیر بود.اگر زنی توی کوچه مانده بود، علی از خانه بیرون نمی رفت.می گفت : به آن زن بگو برود خانه اش تا من رد شوم. می گفتم: چکار به تو دارد. می گفت: شاید چادرش افتاده باشد. بچه بود ، ها. بچه بود که این حرفها را می زد. ★توی همین کوچه زندگی می کردید؟ ؛ پشت صفه عزاخونه بودیم .این خانه را علی ساخته ★صفه کجاست؟ ؛صفه عزاخونه چسبیده به مسجد جامع، پشت بازار مظفری . ★چرا می گویند عزاخونه؟ ؛خوب، می رویم آنجا برای عزاداری ،محرم که می شود یا ماه رمضان عزاخونه است دیگر؛ تکیه، شبستان دیدی؟ یک همچین جایی . کنارش شمع روشن می کردیم. یک حوض هم جلوش بود که از آنجا آب می آوردم برای خوردن. خانه ما آب نداشت.خانه که نبود.نه آب داشت و نه برق . یک اتاق خشتی بود . ★ آن خانه الان هست ؟ ؛ویران شد. زلزله که آمده بود، ویران شد. ★سال ۱۳۶۰؟ ؛چه می دانم ؟ آن سال زلزله کرمان ، گلباف و سیرچ را ویران کرد. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @bibi_sakineh
به نام خداےِ فرق شکافته و آغشته به خونِ علی سلام سکنی گزیده آسمان، رحمتِ خاصِ خدا پر کشیده به سوےِ معبود، حک شده بر قلبِ تاریخ اے شهید سلام متملّقین بین یدیه که مستشهدین بین یدیه شدی؛ تملّق خدا کردی که خدا با شهادت برگزید و خرید. خیالم در دل و دل در خَمِ زلف پریشان در پریشان در پریشان...! ربنا آتنا نگاهش را السلام علیک یا دریا قسم به حضرت زهرا«سلام الله علیه» ما رو هم دعا کن . پ ن :شب عروسی شهید علی شفیعی حاج قاسم در کنار علی آقا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @bibi_sakineh
سردار در ۱۸ آبان سال ۱۳۴۵ در شهر کرمان به دنیا آمد و بعد از گذراندن فراز و نشیب های بسیار زندگی، با شروع جنگ تحمیلی همراه با هدایای مردمی که به جبهه ها فرستاده می شد، پا به عرصه و میدان گذاشت. شهید علی شفیعی در سال ۱۳۶۲ وارد سپاه شد و علاوه بر حضور در عرصه جنگ، در فعالیت های از جمله در گروه امر به معروف و نهی از منکر شهر نیز شرکت داشت. شهید علی شفیعی با آن سن کم و بروز خصلت های بارزی چون ، ، ، و ... توانست خیلی زود جزءِ فرماندهان فعال جبهه و جنگ شود و در عملیات های ، و شرکتی فعال و نقش آفرین داشت. شهید علی شفیعی سرانجام در عملیات کربلای چهار دی ماه سال ۱۳۶۵ در حالی که ۲۰ سال بیشتر نداشت و چهار ماه از ازدواجش می گذشت، در محور عملیاتی به درجه رفیع نائل شد. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @bibi_sakineh
بی بی سکینه، شهید علی شفیعی
سکینه پاک ذات مادر شهید علی شفیعی ★همه جا را؟ ؛ خانه های امثال ما را، دیوارخانه ما شکافته شده بود، بامش ریزش می کرد رفتیم قدری گل مالیدیم، فايده نکرد. بعد روی آوار چادر زدم ، تا دو سال یک شب برف می بارید. این رفقای علی با ماشین آمدند و ما را بردند خانه خودشان . محسن رستگار بود و حسین شریف آبادی ، برف می بارید ،علی راضی نمی شد می گفت همینجا خوب است منظورش این بود که همه، خانه ندارند. ★دوسال زیر چادر زندگی کردید، آن هم پشت بازار مظفری ؟! ؛ها. ★برای شما سخت نبود ؟ ؛ برای من چه وقت سخت نبود که آن موقع نباشد ! من از زمانی که چشم باز کرده بودم، با سختی زندگی کرده بودم. تازه آن سالها گلستان زندگیم بود. می توانستیم خانه بگیریم ؛ ولی علی رضا نمی داد و من هم حرفی نداشتم. می خورد. ★ شما اهل کرمان هستید؟ ؛بزرگ شده اینجام ؛ ولی نسل و نتاجم به کهنوج می رسد. ★ کی آمديد کرمان ؟ ؛ زنده و مرده من را یادم آوردی: یک چند سالی بود که رضاخان به سلطنت نشسته بود. آن موقع من به دنیا آمدم. کشاورزی می کردیم : گندم، جو، قدری سردرختی هم داشتیم. پدرم کارگر این و آن بود. به نام محمود شفيع . اسم مادرم صغری پاك ذات بود که الان شناسنامه من سکینه پاك ذات است. آن موقع سه جلد نبود ؛من ده ساله بودم که کوچ کردیم برای کرمان کشت و کار خوب نبود. آبادانی نبود ترك دیار کردیم. ما زمانی به کرمان وارد شدیم که آژانها چادر مردم را می کشیدند.می گفتند زنان باید کلاه بگذارند یا سر برهنه راه بروند،مادرم از خانه بیرون نمی آمد.من گفتم اگر سرم را ببرند کلاه نمی گذارم. ؛یک خانه اجاره کردیم حوالی شیر و خورشید. آب مهدی از کنار خانه ما می گذشت آب مهدی بود و سرسبیل، باغات را آبیاری می کردند. ما می رفتیم سر سبیل رخت می شستیم، این پاسبانها می آمدند برای چل و چاپ اگر گیرمان می انداختند، باید یک پول سیاه به آنها می دادیم بعد رضاشاه رفت سالی بود که گرانی بیداد می کرد به ما شماره داده بودند هر خانوار حق داشت چهار پنج تا نان بخرد روغن نداشتیم وازلین قاطی روغن کرده بودند آن غذا را بلانسبت سگ نمی خورد. یک چند سالی این وضع را داشتیم تا مملکت سر و سامان گرفت. پدر و مادرم مردند و من ماندم تنها و بی کس؛ نه برادری و نه خواهری و نه ایل و تباری 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @bibi_sakineh
ننه سکینه مادر شهید ️نان کپک زده!!!! در کوره های آجر پزی کارگری می کردم و در پایان روز دستمزد میگرفتم و به علی میدادم که نان بخرد. آن روز دستمزدم را ندادند، بدون پول به منزل آمدم. علی پول خرید نان خواست گفتم امروز ندارم؛ گفت اشکال ندارد امشب گرسنه می خوابم. بعد از مدتی دیدم چیزی می خورد، پرسیدم چی می خوری؟ گفت: چند تکه کپک زده در کوچه پیدا کردم، تمیز کردم و می خورم، شما هم اگر می خواهی بیا بخور!!! 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @bibi_sakineh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به وقت شهید علی شفیعی و بی بی سکینه سلام ای بلندترین واژه هستی مادر شهید که در اوج حضور با صبوری و مقاومت ایستادگی کردی چگونه از تو بگویم که کوه هم در برابر عظمت نام و مقام تو سر تعظیم فرو خواهد آورد ما دیگر جای خود داریم. سلام بر خورشید عالم تاب شهید علی شفیعی که بی توقع مهربان و گرم می تابد و نور را به سراسر گیتی می پاشد. کدام سَعادت بود مبارک ازینم؟ که در بَرابَرت آیم؛ روی تو بینم مأمن گاه بی بی سکینه مادر سردار شهید علی شفیعی و مأوای فرزندش شهید علی شفیعی شادی ارواح طیبه بی بی سکینه و شهید علی شفیعی صلوات 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @bibi_sakineh
شهید علی شفیعی اوایل ازدواجمان بود! یڪ ، از صداے دلنشین بیدار شدم. نور ڪم سویے به چشمم خورد؛از خودم پرسیدم: این از ڪجاست ؟ بعد از مدتے متوجه شدم آن نور، از چراغ قوه اے است که علی ڪرده بود تا شب بخواند...! چراغ بزرگترے را روشن نڪرده بود ڪه مبادا من از بیدار شوم. راوے:همسر شهید پ ن : شهید علی شفیعی در کنار پدر همسرش پدر شهید محمدکاظم ڪیانے 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @bibi_sakineh
بی بی سکینه، شهید علی شفیعی
بسـم الَلهـ رحمان رحیم اوایل سال ۹۸ بود فکر میکنم روزهای عید بود که پدرم اومد خونه مثل عادت هر ماهش
بسـم الَلهـ رحمان رحیم اوایل سال ۹۸ بود فکر میکنم روزهای عید بود که پدرم اومد خونه مثل عادت هر ماهش واسه ننه علی(مادر شهید شفیعی) گوشت خریده بود منم تا گوشتارو دیدم گفتم بابا قراره بری پیش ننه علی؟ یه لبخندی زدو گفت اره _ منم میشه بیام؟ یه مکث کرد و گفت: باشه🌿 عصر بود که رفتیم تا رسیدم رفتم تو آشپزخونه بعد شروع کردن به انجام دادن کار مورد علاقم، چایی درست کردن،،، توی اون دوتا لیوان انگشتی با یه قندون مسی، عطر خوب چایی،،، یه خوشحالی خاصی داشت. ❤ چایی رو خوردیم دوباره ظرف هارو بردم توی آشپزخونه اون آشپزخونه با صفا، ظرف هارو شستم در حال خشک کردنشون بودم که وارد اشپزخونه شد یه هدیه کوچیک کف دستم گذاشت و گفت اینم عیدی فاطمه خانم😍 منم گفتم نه ممنون اخه اگه بابام ببینه دعوام میکنه هااا گفت شما نشونش نده... عاشق اون رابطه صمیمانش بودم که با همه برقرار میکرد و بسیار شوخ طبع بودن، یادش بخیر... موقع رفتن شد منم هدیه رو زیر چادرم قایم کردم که یهو افتاد روی زمین، بابا گفت این چیه فاطمه؟/: ننه علی داد بهم و گفت به شما هم نگم😁❤ بابام یه لبخندی زد و گفت: بابا اخه به خواهرت هم که داد، یکی کافیه ننه! _هدیه رو که پس نمیدن، بزار یادشون باشه که من چقدر دوستشون دارم💔 ایشون بعد از شهادت حاج قاسم خیلی شکسته شد و یه جوری تنها دلیل زندگیش حاج قاسم بود چون ننه علی بعد از مرگ همسر و شهادت فرزندش دیگه چیزی تو این دنیا نداشت.همیشه میگفت اونا که رفتن ماچرا بمونیم؟ 💔 نزدیک سالگرد حاج قاسم بیمارستانی شدن و تنها یکبار اونم برای دیدار با خانواده حاج قاسم اومدن خونه... الان که هر وقت میرم توی اون خونه واون اشپزخونه یاد اون روزای خوب میوفتم. تنهایی زندگی کردن خیلی سخته مخصوصا برای یک زن اما ننه علی یک زن معمولی نبود اون میتونه یکی از قوی ترین ها زنان ایران عزیزمان باشه سلامتی همه ی مادران شهدا و مادرانی که آسمانی شدن شادی روحشون الخصوص مادر سردار شهید علی شفیعی صلواتی ختم کنید🥀. پ ن: خاطره ارسالی توسط فرزند همرزم شهید علی شفیعی می باشد. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @bibi_sakineh
بِسمِ رَبِّ الشُهدا وَ الصّدیقین تک فرزند مادری تنها بود و یگانه دلخوشی او و مادری که تا آخرین لحظات حیات گفت : دفاع از انقلاب و خون شهدا فراموشتان نشود حالا چگونه به خود اجازه دهم انگشت خویش را جوهری نکنم؟ اکنون وقتِ دفاع از خون شهیدان است. من رأی خواهم داد زیرا مدیونشان هستم تا ابد 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @bibi_sakineh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نامِ نامی ماندگاران سلام شهیدِ عشق خواستم بنِویســـم غَزَلے اَز خنده هات در همان‌ مِصرَع ِ‌اَوّل‌ قلمَم گِریہ‌ می کُند... و عشق حالا ‌یعنی: آرامش ‌کنار‌ مزار‌ت از وقتی باهات صمیمی تر شده ام بیشتر دوستت دارم وقتی قدم ها را تُند می کنم و به سویت می آیم تبسمت ، نسیم را به سمتِ آستانه ے لبخندهایم می آورد تا شورانگیزترین جریانِ لحظه هایم باشی " إنی اَستودِعُک قَلبی " قلبمـ را به تو میسپارم ... "وَ قَلْبِی لِقَلْبِکُم سِلْمٌ" و دلِ من تسلیمـِ دلِ شماستـــــ... دعایم کن مثل شما خفته بیدار باشم. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @bibi_sakineh
بِسمِ رَبِّ شهید بِسمِ رَبِّ مادر اونجایی‌ ڪہ‌یہ‌آدم ‌..؛ بہ‌درجہ‌ی‌شھادت‌میرسہ ..؛ خدا‌براش‌میخونہ ..: یہ‌جورے‌عاشقت‌میشم‌ ؛ صداش‌دنیارو‌بردارھ . . .! هان ای شهید ... زنده تاریخ تا اَبد... اونجایی که مادرت مادر شهید... با اشک خویش مزارت را رنگ می زد... حال...! مسئولیم...! مسئول...! نکند نامِ شهیدان رود از خاطره ها... نکند مادر شهید بوی غربت بگیرد... . 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @bibi_sakineh
اَلسَّلام عَلیکَ یا اُمِّ الشُهدا یا فاطِمةَ الزَهرا سَلامُ الله عَلیه سلام بر آنانی که وجودشان پس از رحل هم پر از خیر و برکت است. در دل خاک خوابیدن تازه گاهی شروع بیداریست... سلام بر بی بی سکینه مادری که با دستانی پر تلاش شیرمردی را به منصه ظهـور رسانید که پس از شروع جنگ مردانه راهی دفاع از ملت و سرزمین خود شد و رشادت ها خلق نمود... پس از شهادت علی صبورانه ،جسورانه برای مردمان سرزمین خویش تلاش کرد. دستگیر نیازمندان و حاجتمندان شد براے عاقبت بخیری همه تا آخرین لحظات عمر سراسر پر خیر خود دست به دعا برداشت و با خاطری آسوده کوله بار سفر به نزد معبود را با بار معنوی سنگین خود شروع کرد. بی بی سکینه! ما هر لحظه محتاج دعایت هستیم با قلب رئوف و مهربان خویش یادمان باش. شادی روح مادر شهید جهادگر ، رزمنده و ماندگار بی بی سکینه و فرزندش شهید علی شفیعی صلوات 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @bibi_sakineh
بی بی سکینه، شهید علی شفیعی
مثل علی مثل فاطمه ادامه خاطرات بی بی سکینه مادر شهید علی شفیعی می رفتم در خانه کسی که مردم دار
مثل علی ، مثل فاطمه ادامه خاطرات بی بی سکینه مادر شهید علی شفیعی می رفتم در خانه کسی که مردم دار بود اسمش زهرا خانم بود. آنجا فرش بافی یاد می گرفتم.این زهرا خانم اهل کوهپایه بود. من می دیدم جوانکی به خانه زهرا خانم آمد و شد می کند. یک اُلاغ داشت، برای این و آن گندم و جو می برد و رزقش را در می آورد. گویا دکانی هم داشت در بازار مظفری. یک روز زهرا خانم من را از پای دار پایین کشید و گفت حرفی دارم . گفت: این حسین آقا می گوید اگر سکینه زنم بشود خوب می شود چه می گویی؟ گفتم : ایل و تبارش کی هستند؟ گفت: بی کس است ولی آدم زحمتکش و با خدایی است. گفتم:یک ماه به من مهلت بده تا فکرم را بکنم. راضی شدم با حسین شفیعی زندگی بکنم. آمدیم پشت صفه عزا خونه خانه گرفتیم. خانه مال میرزا آقا خان بود.رهایش کرده بود به امان خدا. گویا در کرمان زندگی نمی کرد. من خوش بودم که سایه اش بالا سرم است. حسین آقا دکان داشت باربری می کرد.حلال و حرام هم سرش می شد. سال بعد نرگس به دنیا آمد. سال بعد هم علی به دنیا آمد. حسین آقا داشت پر در می آورد از خوشی می گفت :هم من تنها هستم هم تو خدا سنگ تمام گذاشته. سبزی فروشی راه انداخت تا مجبور نمی شد من را به کار نمی گرفت گاهی می رفتم وردستش می ماندم. بچه هایم بزرگم می شدند مال و منال نداشتیم اما دست به راه این و آن هم نبودیم.علی و نرگس در اتاق بازی می کردند خیلی کم بیرون می رفتند تنها که اصلا نمی رفتند باز من می بردمشان مسجدی و بازاری و یا میدان مشتاق. این ها را فرستادم مدرسه علی می رفت مدرسه سعید گمانم نرگس هم همانجا می رفت بد درس نمی خواندند از من خیلی حساب می بردند.اگر دیر می کردند یا با ادبی می کردند یک ترکه انار می کندم و می افتادم به جانشان حسین آقا مثل من تندخو نبود.خوش بودیم تا اینکه دخترکم حصبه گرفت. قدری دوا و درمان کردیم ولی بی فایده بود.نرگس کلاس سوم بود که مرد من آن قدر نسوختم که علی سوخت! اصلا خانه نشین شد این بچه مات نگاه می کرد به در و دیوار و چشم انتظاری می کشید. می خواستم فرامواش کنم ولی حال و روز علی جگرم را سوراخ سوراخ می کرد.پدرش اندرزش کرد دیگر چه کشیدیم تا نوانستیم علی را به حال اولش برگردانیم. می بردیمش سر خاک نرگس بدتر می شد می آوردیمش خانه غذا نمیخورد.من و حسین آقا پوست ترکاندیم تا دل علی سرد شد. @ya__zahhra__313 @shahid_mohamadreza_kazemi_zade 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @bibi_sakineh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به یاد خنده های بی بی سکینه در آخرین روزهای حیات خویش لقب بزرگترین قلب دنیا به چه کسی می رسد؟ بدون تردید نام مادر شهید اولین کلمه اے است که به زبان خواهیم آورد. هر کسی یک فرزند داشته باشد می داند که جگرگوشه اش را با دنیا عوض نخواهد کرد اما او فرزندش را در راه خدا داد تا آرمان ها حفظ شود، تا ارزش ها حفظ شود. چنین کسی که از بزرگترین دارایی اش برای حفظ ارزش ها می گذرد، اگر قلبی بزرگ ندارد پس چه چیز در درون اوست که اینگونه او را خدایی کرده مادری که قطعا با حضرت زهرا و فرزندش امام حسین محشور می‌شود. مادری که با تمام وجود و سختی روزگار فرزندش را بزرگ می کند که شود عصای دستش ولی او را بخاطر کشورش و آرمان های امام و انقلاب فدا می کند. بانوے مجاهد، اسوه صبر، زینب زمانه جنت المکان امّ الشهید علی شفیعی بانو سکینه پاک ذات شادی روح بی بی سکینه و فرزندش شهید علی شفیعی در شب عید غدیر صلوات 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @bibi_sakineh
مثل علی ، مثل فاطمه بیچاره ، دلداریم داد. گفتم: آقای دکترا یک حرفی می زنی تو. آمدیم و زدیم به چاك جاده و کوبیدیم و رفتیم. این درد علاج پذیر است که برویم؟ گفت: توکل کن به خدا. بالاخره دوا و درمان تهران بهتر است . دردسرت ندهم. حسین آقا را برگرداندم خانه . بی جهت نیست که آدم نباید از مرگ خودش خبر داشته باشد. یک چشم من اشک بود و یک چشم من خون؛ این بچه هم همراهم. على از اصل ماجرا خبر نداشت ؛ اما بی خبر بی خبر هم نبود. غصه می خورد بچه . پدر رفقایش را می دید، همه سالم. آنها می دویدند پی یک لقمه نان ؛ ولی پدر این زمینگیر شده بود. بنا کردم به دلداری دادن على. وانمود می کرد که بیخیال است . علی همیشه اینجوری بود: به ظاهر خوش بود، شوخ بود؛ اما از درون ... اگر بگویم غم عالم در دل على ام بود، دروغ نگفته ام. شبهایی که حال حسین آقا خیلی بد می شد، على همپای من بالای سر پدرش می نشست. گاه گداری تشرش می زدم تا بخوابد. بچه ام دراز می کشید؛ ولی چشمانش سر می زد و پدرش را می پایید. تا زمانی که از بی خوابی کلافه می شد. از گریه میان خوابش می فهمیدم که چه آتشی دردل على شعله می زند. می گفتم: خدایا ! چه کرده ام که مستحق عذابم . منم و این مرد و این بچه . چشم امید به طرفش باز کرده ایم. گاهی کاسه صبرم لبریز می شد و از این حرفها می زدم. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @bibi_sakineh
هدایت شده از شهدای کرمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍چراغ ادامه راه در زندگی مادر شهیدی که حاج قاسم او را به عنوان مادر خود به خانه اش برد و ایشان با خانواده خودش مدتی زندگی کرد و او را به سفر حج فرستاد.‌‌.. @shahidan_kerman